صداقت، نخستین فصل کتاب عشق است
– ناشناس
جملهی بالا سانتیمانتال است. کجا خواندهام؟ احتمالا سوم راهنمایی وقتی یکی دوترم میرفتم کلاسهای زبان کانون زبان ایران همان زمانی در راه برگشت بودم در خیابان دانشگاه مشهد، آنجا که یک کتابفروشیطور غیردائمی بود که انواع و اقسام کتابهای زرد و سیدی های انوشه در آن پیدا میشد. تفریحم بود گشتن در آنجا. احتمالا در یکی از کتابهای هزار و ششصد جملهی تاثیر برانگیز این را خواندهام و در ذهنم مانده است. موضوع این است که چیزی که باعث شده این جمله در این ده سال در ذهنم بماند ابتذال مثالزدنی آن است و چیزی که فکر نمیکردم این است که روزی بخواهم دربارهی درستی این جمله یک پست بنویسم.
بعد از این که ۹۷ را با دیدن حداقل فیلم و خواندن حداقل کتاب به پایان بردم تصمیم گرفتم در ۹۸ به محتوای روحم بیشتر رسیدگی کنم و بیشتر فیلم و سریال ببینم. گیم آف ترونز از اول آمد و بعد از هاوس آف کارد یا همان خانه پوشالی نتفلیکس.
این سریال آموزنده است. شاید به اندازهی یک کتاب. از شخصیت آندروود میشود چیزی یاد گرفت. نکته اینجاست که شخصیت آندروود آنور مرزهای اخلاق زندگی میکند نتیجتا وقتی کسی میگوید، فرانک آموزنده است اولین چیزی که به ذهن میرسد این است که : شخصیت لاشی تر از این نبود چیزی ازش یاد بگیری؟
آندروود ENTJ است. یک نمونه حبیثاش البته. او و اسلافش خلفش سه ویژگی دارند:
میتوانند هدفی را ببینند،
برای رسیدن به آن برنامه بریزند
و برنامه را اجرا کنند.
این که در دنیای سیاست چنین شخصیتی ممکن است خبیث شود به این معنی نیست که نچرال بورن لیدرها آدمهای بدی هستند، نمونه همین جنس آدم در دنیای بیزینس مجبور است ( فارغ از خواسته هایش) اخلاقیتر باشد. آقا بیل گیتس و امثالهم.
اما این پست دربارهی آندروود و تیپ شخصیتیاش نیست که شاید بعدا چیزکی در این باره نوشتم و عمیقتر شیرجه زدیم به باطن ایشان. این پست دربارهی رابطه آندروود با همسرش است. جذابترین بخش سریال برای من و احتمالا یکی از آموزندهترین قسمتهای آن.
بیایید اول واژه نامه ذهنمیمان را یکی کنیم:
تا پایان این متن اسم درک ذهنیمان از آنچه در دنیا میگذرد را بگذاریم حقیقت. وقتی به وقایع جهان نگاه میکنیم چیزی داریم به اسم حقیقت. آنچه که ما دریافت کردهایم. من امروز عصر به دیدن سعید رفتهام. این یک حقیقت است. من او را در رستوران شاندیز گالریا دیدهام این یک دروغ است. چون او را در یک کافهای در سعادت آباد دیدم. من از سعید خوشم آمده و دلم میخواهد با او به عنوان دوست بیشتر در ارتباط باشم. این یک حقیقت است. من در مقابل درخواست سعید برای دیدار مجدد میگویم: حالا ببینیم چه میشود. این یک ناحقیقت است.
من فکر میکنم پایه اساس هر رابطهای را اعتماد شکل میدهد. و اعتماد از چه ساخته شده است، از حقیقت. حقایق محضی که دریافت میکنیم و بازتاب میدهیم. هر ناحقیقتی اعتماد یک رابطه را کاهش میدهد و کاهش اعتماد یعنی کاهش قوام رابطه. دروغها بدترند. مثل این است که پارچ بزنی در باک ماشین و بینزین ها را بریزی بیرون از باک رابطه. با این تفاوت که دیگر جایی نیست که بتوانی چهل لیتر اعتماد بزنی برای رابطهات.
این ها را میدانید و این که من در تشبیه بگنجانم چیز جدیدی نیست. حقیقت این است که خودم هم میدانستم، اما کوچکترین کاری در راستای اعتماد روابطم نمیکردم. به کوچکترین مشکلی که میخوردم به دروغ متوسل میشدم و برای پیشبرد کارها به ناحقیقت، اما چه چیزی باعث شده که این ها را بنویسم؟
قبل از دیدن خانهی پوشالی این موضوع دغدغهام شده بود. چطور میشود حقیقت را بازتاب داد اما هزینه نداد؟ در سریال پاسخم را گرفتم. نمیشود.
رابطه فرانک و کلیر بر اساس اصلی بود که چند باری فرانک اسمش را در سریال برد: Ruthless honesty
صداقت بیرحمانه. فرق صداقت با صداقت بیرحمانه چیست؟ صداقت در فرهنگ ما اولویت دوم است. حتا در فرهنگی که ما دروغ را گناه کبیره میدانیم، چیزی داریم به اسم دروغ مصلحتی که ترجمهاش میشود که اگر دیدی هزینهی صداقت خیلی دارد زیاد میشود، حالا گفتن یک دروغ کوچک هم عرش کبریایی را به لرزه نمیاندازد. بله نمیاندازد اما ستون اعتماد روابط شما را چرا. و از همه مهم تر در رابطهی عاطفی میتواند کاخ آرزوهای شما را هم نابود کند.
چند روز پیش یکی از پادکستها در توییتر آماری را منتشر کرد به این مضمون:
بیشتر منشنها ابراز تعجب بودند که چه شد که شد و وچرا اینگونه شد و شاید جامعه آماری درست نیست. حقیقت این است که من فکر میکنم اوضاع از این هم شدیدتر است. احتمالا در مردان درصد بالاتری از این نوع شکست در رابطه را داریم و این آمار به نظرمن خیلی جای تعجب ندارد.
برای من در مورد ازدواج این موضوع همیشه جای سوال بود. چرا ما وارد قراردادی میشویم که به احتمال بالایی شکست میخورد؟ عموما وقتی یک قانون به طور مرتب و توسط همه نقض میشود و زیرپا گذاشته میشود جامعه به این نتیجه میرسد که احتمالا این قانون اشتباه است و طی چند سال (و در بعضی کشورها چند نسل) آن را اصلاح میکند.
اما خانواده و ازدواج قانونی نیست که ما گذاشته باشیم. هستهی مرکزی هر جامعهی انسانی خانواده است و ما انسانها هنوز هم به دلایل فیزیولوژیکی وهم به دلایل ذهنی و اقتصادی کاملا به ازدواج متمایلیم. اما چه میشود که اینطوری میشود؟ چرا بازی رابطه عاطفی را میبازیم؟
من فکر میکنم برای این که رابطه استوار بماند، نیاز به اعتماد هست برای این که اعتماد باقی بماند نیاز به صداقت و صداقت هزینه دارد و ما حاضر نمیشویم که هزینهی آن را بدهیم و این چیزی است که باعث میشود به تدریج رابطهمان را از دست بدهیم.
نکته صداقت بیرحمانه این است که من میدانم این صداقت هزینه دارد و به طرفین رابطه آسیب میزند.
فرض کنید: من امروز میروم دکتر. منشی دکتر یک دختر جوان زیبای چشم رنگی است. من در یک رابطه عمیق عاطفی هم با همسرم هستم همزمان. شیطان گولم میزند و کمی بیشتر با منشی بگو بخند میکنم. همین. وقتی برگشتم خانه پیش همسرم دوتا راه دارم:
یک:
تمام حقیقت را بگویم. بگویم یک دختر چشم رنگی دیدم در مطب دکتر، بسیار زیبا و جذاب بود، کمی با او بیشتر بگو بخند کردم،َ فکر میکنم او هم جذب من شده بود خداحافظی کردم با او از مطب آمدم بیرون. همسر شما احتمالا کمی اخم میکند و کمی سوال پیچتان میکند اما در دلش کمی خوشحال میشود که همسرش همه چیز را به او میگوید و یادش میماند که در یک رقابت دائمی نابرابر است و باید برای رابطه اش تلاش کند. از سمت دیگر شماهم خوشحالید که همسری دارید که میتوانید همه چیز را مطلقا همه چیز را به او بگویید. از درونی ترین امیالتان تا باقی چیزها و وقتی چیزی برای پنهان کردن نباشد، دلیلی برای از بین رفتن اعتماد هم وجود ندارد. دفعه بعدی که دختر زیبایی دیدید هم میدانید که میتوانید در مورد زیبایی او با همسرتان صحبت کنید.
دو:
انتخاب ناحقیقت. تعریف میکنید که دکتر چه گفت. و چقدر همسرتان را دوست دارید و کوچکترین اشارهای به منشی نمیکنید. همسرتان به زندگی نرمالش ادامه میدهد. کوچکترین ناراحتی بوجود نمیآید. و شما وقت ناهار کمی بیشتر به نگاه آخر منشی فکر میکنید و یک پیاله از باک اعتماد رابطهتان یواشکی بر میدارید و کنار ناهارتان مینوشید. بار بعدی که به مطب دکتر بروید یا دختر زیبا ببینید، وسوسه شدن سادهتر است چون قبلا کمی آلوده شدهاید، زیرپا گذاشتن اصولمان همینگونه کار میکند. ذره به ذره. جز به جز.
نکته سناریو اول این است که شما در ظاهر به شکل بیدلیل هزینهی زیادی را به خودمان تحمیل میکنید.( یک اخم چند دقیقهای و یک بازپرسی سریع) در حالی که میتوانید این کار را نکنید و اتفاقی نیفتد. پس آدمها در یک محاسبه سریع و ساده، خیلی سریع میروند سراغ گزینهی دوم. که ساده و بی هزینه است اما قسط کمرشکنش را در بلندمدت میدهیم. ر.ج به اسکرین شات بالا.
نکته رابطه کلیر و فرانک این بود که پذیرفته بودند که باید جزئیات ناخوشاید را به هم بگویند تا همکاری فرا ازدواجشان محکم باقی بماند.فرانک در حالی که به همه دنیا دروغ میگفت سعی میکرد که با کلیر روراست باشد.
دقت کنید مرزنداشتن را تبلیغ نمیکنم، آن تفاهم شخصی بین آدمهاست. برای یک زوج مرز میتواند دست دادن به دیگران باشد و برای زوج دیگری میتواند تا مرز رابطه فرانک و کلیر کشیده شود، چیزی که من حرفش را اینجا میزنم صداقت بیرحمانه است. صداقتی که میدانیم در کوتاه مدت برای ما هزینه ایجاد میکنم اما به آن پایبند میمانیم تا در بازی که همه میبازند ما نبازیم و چه بسا این بازی یکی از مهمترین بازیهای زندگیمان باشد.
چرا که وقتی پیر و فرتوت شدیم، تنها چیزی که داریم رابطههایمان هستند و چه خوب که اگر بین آنها حداقل یک رابطه وجود داشته باشد که بدانیم در آن صداقت بیرحمانه با ظاهر خون آلودش همیشه وجود دارد. کسی وجود دارد که میدانید هیچوقت به شما دروغ نمیگوید. کسی هست که شما با تمام وجود به او اعتماد دارید.
تست مارشمالو، همان فدا کردن پاداش کوتاه مدت برای دریافت پاداش بزرگتر. انسان به عنوان یک پستاندار آن را مردود میشود ولی به عنوان یک موجود متفکر میتواند در آن پیروز شود.
تست مارشمالو در رابطه هم معنا دارد. شما خسارتهای کوچک را میدهی تا از فروپاشیهای بزرگتر جلوگیری کنید.
چندتا نکته:
صداقت یک موضوع دو طرفه است. هرچقدر هزینههای کوتاه مدت صداقت را برای طرف مقابلمان کمتر کنیم، اورا به صداقت بیشتر ترغیب میکنیم.
داشتن چنین دید بلند مدتی نیاز به بلوغ فکری و احتمالا پایین میانگین نبودن هوش طرفین رابطه بستگی دارد. وقتی به یک کودک بگویید شکلات هایش را خوردهاید ممکن است باقی روز را گریه کند اما آدم بالغ صداقت را قدر مینهد و راحتتر چشم پوشی میکند.
من وقتی صادقم احساس اعتماد به نفس بیشتر، عزت نفس بیشتر و شادمانی بیشتری دارم. بین خودمان باشد، صداقت حس قدرت بیشتری هم تولید میکند. چرا که وقتی چیزی برای پنهان کردن نباشد، چیزی هم نیست که شما را بترساند. نتیجتا تنها فایدهی این روش این نیست که از فروپاشی جلوگیری میکند. احتمالا یک شما میتوانید یک زوج قدرتمند تشکیل دهید که احساس شادیاش را از درون خودش میگیرد.
وقتی یک رابطه را بر اساس صداقت کامل ساختید، احتمالا میتوانید آن صداقت را به بخشهای دیگر زندگیتان به ارتباطات دیگران هم گسترش بدهید، آنجا زمان شما یک انسان خوشحالتر و قدرتمندتر هستید و شادی و قدرت چیزهایی نیستند که بدون هزینه بدست بیایند.
صداقت اولین فصل کتاب رابطه است.
سلام.
مردم دروغ رو خیلی وقتها راحت تر قبول میکنند تا یه واقعیت تلخ رو. به نظرت یه زن کدوم رو میتونه بیشتر تحمل کنه: همسرش به صورت کاملا باز با یک زن دیگه ازدواج کنه یا دوست دختر مخفی داشته باشه؟ من با پرسشهایی که از اطرافیانم کردم متوجه شدم دومی رو بیشتر قبول میکنند. صداقت اولین فصل کتاب رابطه است اما ما ورژنهای مختلفی از صداقت داریم!
از ویژگی های دیگه ی شخصیت های سریال خانه پوشالی (خصوصا آندروود و کلیر) این بود که هم هزینه ی صداقت رو میپرداختن هم بعد از مواجه شدن با هزینه ش به جای سرزنش خودشون یا طرف مقابل، به فکر راه حل و گام بعدی بودن.
سریال suits هم همین صداقت بیرحمانه رو به زیبایی توی محیط کار نشون میده.
so damn fucking true …
فراموش نشه که رابطه آندروودها یک ازدواج نبود، یک قرارداد فیمابین بود که بارها در دیالوگهای فیلم به این قرارداد که هدف اون رسیدن هرچه بیشتر به قدرت هست اشاره میشه. صداقتی که ازش بعنوان بی رحمانه یاد میکنید قطعا ویران کننده زندگی هست. این هم فراموش نشه که کلیر باعث قتل فرانسیس شد
در راستای صداقت این ویدیو به نظرم جالب بود
Should You Tell Your Partner Everything?
https://www.youtube.com/watch?v=tOtpV28f5Ew&list=LL8jE0a-jNpdTZW7As8LOQCg&index=52&t=0s
با تجویزت موافق نیستم. صداقت تو هر جایی و هر موقعیتی مناسب نیست خصوصا از نوع بی رحمانه و بی ترمزش. کسی به واقع دوست نداره یه همسر خول مشنگ داشته باشه که در مورد منشی زیبایی که مطب دکتر دیده صحبت بکنه تازه انتظار داشته باشه از طرف همسرشم تحسینم بشه که افرین عشقم صداقتت تو حلقم? اتفافا کاملا نتیجه برعکسی میده خصوصا تو جامعه ایرونی. شما یه پیامد محتمل و خوشایند این تجویز رو در نظر گرفتی اونم اینکه طرف میگه به به چه همسر صادقی دارم هزار ماشالا میاد همه چی رو بهم میگه خدا سایه تو از سرم کم نکنه مررررد!(در مورد مردا)?
بر عکس تو ۹۹ درصد مواقع یارو انقده با دمپایی ابری خیس میزنه تو دهن طرف که کل فکش متلاشی بشه!? اون منشی رو هم میره به هزار روش سامورایی قیمه قیمه میکنه. بلانسبت تو عالم حیوانات میبینی چطور قلمرو تعیین میکنن و تجاوز هر حیوانی به اون قلمرو یعنی اعلان جنگ! انسان ها هم بالاخره این تمامیت خواهی و تعیین قلمرو رو از نیای پشمالوشون گرفتن. تو روابط عاطفی ما تمام یارو رو میخوایم کسی به روشم بخنده یعنی میخواد دهنش سرویس شه! کسی دوست نداره قلمرو خودش رو سهیم بشه با کسی. چه بسا اون مردی که مثال زدی در موردش به همسرش قضیه رو بگه همسرشم خیلی شیک کنار بیاد کالیبره بشه که بعله زن مام از اون روشن فکراست فردا روز با اون منشی برم کافه یا مخشم بزنم ایرادی نداره زن روشن فکر آپشنه درک میکنه بهرحال انسانم شیطونم هست ادمو گول میزنه!
بعضا حقیقت روتوش شده و با افکت و فیلتر مثل عکس شاخای اینستاگرامی به خورد طرف بدی خیلی بهتره تا اینکه با صداقت وحشیانه و اوردوز کردن یارو سنکوب بشه.
نمیگم نباید هیچوقت تو صداقت زیاده روی کرد ولی بنظرم تو کل عمر ادمیزاد و در عالم عاطفی نهایت به تعداد انگشتان دست تو موقعیتی گیر میکنیم که علی رغم اینکه میدونیم یارو خرد میشه ولی ناچار به گفتنشیم. آدمیزاد با خود خودش تو جمیع مواقع صداقت بی رحمانه داشته باشه شاید تو موقعیتی گیر نکنه که مجبور باشه صداقت بی رحمانه(یا صداقت دهن سرویس کن) با بقیه داشته باشه.
شاد و جذاب و منشی تور کن بمونی?
سلام.
صدرا خیلی برام جالب بود که چیزهایی نوشتی که (ببخشید یه کم رک هستم) اما شاید واقعن خودت عملن به این شدت و حدت تجربه شون نکرده باشی حداقل توی طولانی مدت. اما میخوام بهت بگم بیش از نود درصد چیزایی که گفتی درسته، از نظر من البته. منتها یه ایرادی به متن ت وارده بنظرم. ایراد اینه که تو بخش صداقت بی رحمانه، مصداقهاش، مثالهاش و غیره رو خیلی خوب باز کردی، اما از بخش نیاز به یک بلوغ فکری و اعتماد سازی خیلی سریع گذشتی. اگر من توانایی نوشتن مثل تو رو داشتم قطعن نسبت حجم مطالب اختصاص شده به این دو مورد رو کاملن برعکس میکردم. حداقل طبق تجربهی بدست آمده از رابطهی خودم. چند تا فاکتور بسیار مهم تو قسمت بلوغ هست که بنظرم بد نباشه یه اشارهای بهش بشه. از الان بگم که هر حرفی میزنم کاملن تو رابطهی خودم با سارا (همسرم که ۵ ساله با همیم) آزمون و خطا شده و به قول شما برنامهنویسها ? تمام باگهاش یا بهتره بگم بخش اعظمی از باگهاش رو با مشقت و هزینهی بسیار بسیار زیاد درآوردیم. هر حرفی که میزنم بهش عمل شده، بابتش گریه و زاری راه افتاده،حتی درگیری فیزیکی پیش اومده، تروما و پست تروما داشته و …(اوه اوه زیادی خودافشایی شد) . میخوام بگم که کاملن و کاملن پرکتیکال و اکسپریمنتال هست و چیزی که تو ذهن من و کتابها اومده نیست. به قول اون عزیز رفته از جمع مدارکش موجوده :). و نکتهی دیگه اینکه ممکنه بخشی از حرفهای من تابوشکنی باشه و خوندنش بعضی افراد رو اذیت کنه.
اولین و مهمترین فاکتور تو بحث بلوغ رابطه و اعتماد از نظر من، زمانه. یعنی شما به زمان، آزمون و خطا و البته صبر زیادی احتیاج داری تا از نقطهی اعتماد ۱ به نقطهی اعتماد ۱۰ برسی. نقطهی اعتماد ۱ جاییه که علی رغم اعتماد به شریکت خنده و شوخیش با آدم دیگه ته ته دلت قلقلک و اذیت داره. نقطهی اعتماد ۱۰ جاییه که اگه همسرت به هر دلیلی با کسی خوابید، حداقل بتونی بهش فرصت بدی که دلیل کارش رو بهت بگه و حتی شاید قانعت کنه. میگم خوابیدن و نه خیانت چون لزومن هر خوابیدنی خیانت نیست و هر خیانتی خوابیدن.
دوم اینکه شانس فاکتور بسیار بسیار مهمی هست، خود تو صدرا، میدونم که مثل نسیم طالب به شانس اعتقاد زیادی داری ( حداقل تو دو تا ازپستهات بهش اشاره کردی)، منم دارم، بنظرم تمام عاقلها دارن. اینکه شریکت آدمی باشه که فهیم باشه، بالغ باشه، درک کنه، فرصت بده، ببخشه و یا حداقل برای رسیدن به تمامشون تلاش کنه همه و همه مقدار زیادی به شانست بستگی داره که همچین آدمی گیرت میاد یا نه و یا برعکسش طرفت انقدر خوششانس هست که تو همچین آدمی باشی یا نه.
سوم.من اصلن و اصلن مذهبی نیستم،اما یه حدیث خیلی آشنا هست، اصلن اسمش رو بذاریم یه حرف خوب هست که میگه. آنچه برای خود میپسندی برای دیگران نیز بپسند و آنچه برای خود نمیپسندی برای دیگران نیز نپسند. تمام سعی م تو زندگی این بوده که خودم رو به این جمله نزدیک کنم ، هرچند که خیلی خیلی باهاش فاصله دارم. بخصوص ما مردهای شرقی،یا بهتره بگم خاورمیانهای تا حیطهی قلم، زبان و نهایتن آزادیهای شخصی خودمون بسیار بسیار روشن فکر نما هستیم، اما اگر خواهر، مادر و همسرمون بخوان مشمول این روشنفکری بشن، اصول اخلاقی ، مرزهای آزادی، فضیلت اخلاقی و سایر موارد بازتعریف میشن. بهترین مثالش شخص خود بنده است.
نمیدونم شاید خیلی تحت تاثیر کتاب هراری هستم، یا واقعن این قضیه بسیار بسیار مرتبط به ژنوم، تکامل، روانشناسی متفاوت زن و مرد و فاکتورهای دیگه است. یا واقعن دارم و داریم دنبال مفر و توجیه میگردیم ما مردها، برای خودمون. اما انگار یک توقع و باور اجتماعی وجود داره، که ظرفیت خطاپذیری، بخشش، رقیب یا شبه رقیب پذیری، شیطنت پذیری و غیره باید توی خانمها بالاتر باشه. حتی مثال صدرا رو (که مثال بسیار بسیار درستی هم هست)به عنوان یه کسی که به شخصه به عنوان یه آدم پیشرو، غیر متعصب، مدرن، روشن و باهوش قبولش دارم ببینید. جنس مذکر یه خطا کرد و ادامهی ماجرا. میخوام بگم شاید ناخودآگاه، زدن یه مثال برعکس حتی برای آدمی مثل صدرا هم خیلی رادست نبود، یا اولین انتخابش نبود(چون خودش میگه خیلی اهل ویرایش مطالبش نیست)، یا بنا به هر ملاحظهی دیگهای همون مثال تیپیکی رو زد که میلیونها روانشناس دیگه تو این مورد میزنن. البته که تفاوتهای روانشناسی و ژنتیکی و تکاملی زن و مرد در زمینهی تصاحب،حس مالکیت، چندهمسری و … خیلی هم غیر علمی نیست. حداقل بر اساس مطالعات کمی که تو این زمینه داشتم. اما به هیچ وجه نمیتونیم منکر تفکر و فضای فکری ، فرهنگی قالب بشیم که البته به احتمال زیاد خیلی هم تفکر و فرهنگ صحیحی نیست.
تمام مطالبی رو که بالا گفتم زن و مرد نداره، حداقل خودم سعی میکنم براش و زن و مرد قائل نشم.
دو تا حرف کوتاه هم هست که شاید جاش اینجا نباشه یا خیلی مربوط نباشه اما چون میترسم هیچ وقت فرصت گفتنش پیش نیاد اینجا میگم، اولیش به فضایی فرهنگی که خیلی هم ناآشنا نیست مربوط میشه دومیش به یه باور عمیق.
۱- تو تاتر سقراط که دوبار دیدمش، یه دیالوگ بین سقراط و زانتیپه (همسرش) که به اشتباه فکر میکنه سقراط با تئودوته (روسپی معروف شهر) خوابیده، برقرار میشه که خیلی جالبه. سقراط میگه تو ترجیح میدی من با تئودوته خوابیده باشم و مردم فکر کنن که این کار رو نکردم ، یا اینکه من با تئودوته نخوابیده باشم و مردم فکر کنن که این کار رو کرده م، زانتیپه میگه ترجیح میدم خوابیده باشی و اونا فکر کنند که این کار رو نکردی.
۲- یه فیلسوف معروف ( هرکی که دلتون میخواد، فرض کنید ژان پل سارتر چون خودم هم دقیق نمیدونم کی بوده) به همسرش میگه : ترجیح میدم با کس دیگه ای بخوابی و به من فکر کنی تا اینکه با من بخوابی و به کس دیگه فکر کنی.
قبلنها فکر میکردم این ها همه ش حرفه و تو کتاباس اما بنا به دلایلی میگم فیلسوفه به این حرف باور داشته.
ممنونم ازت افشین. این یکی از بهترین کامنت هایی بود که تاحالا تو وبلاگ گذاشته شده. مکمل بحث بود واقعا. دمت گرم.
منم موافقم
کاملا نظر جا افتاده و مکملی بود
سلام صدرا جان؛ من خیلی سیگار کشیدنا و حرف زدنای شبونه شون رو دوست داشتم، حیف که از اواسط سریال دیگه اون عشق و همراهی کمرنگ شد. فکر کنم بیشتر برای جاه طلبی بی حد و مرز بود تا خیانت و صداقت بیرحمانه.
با توجه به تجربه ای که از زندگی مشترک داشتم باید بگم مرد یا زن باید هوا و هوس خودش رو با دین یا اخلاق یا آینده نگری مهار کنه. من البته آدم مذهبی نیستم ولی به شدت به صداقت پای بندم به همین خاطر سعی میکنم نفسم رو مهار کنم با این کار نه مجبورم دروغ بگم و نه مجبورم حقیقت تلخ رو بگم. با وجودی که آدم مذهبی نیستم و تو من رو خوب میشناسی ولی به چهارچوبهای اخلاقی و مذهبی پایبندم تمام چیزی که از دین برداشتم و به نظرم به کار میاد همین چهارچوبهای اخلاقی است. من هم اگر میتونستم مثل تو خوب بنویسم در کنار صداقت در مورد مهار کردن نفس هم مینوشتم .
فواد عزیز،
می خواستم کامنت بدم و تقریبا همین چیزایی که شما گفتی رو بگم. منظورم بخش مهار نفسشه. با تصوری که من از خودم و موجودات شبیه خودم دارم و پیچیدگی زیادش، من صداقت بیرحمانه رو کاربردی نمیبینم.
یک علتش اینه که فکر می کنم ما به شدت از فعل و انفعالات لحظهای و فیزیولوژیکی درونمون تاثیر میپذیریم، که روی رفتارمون تاثیر میذاره، خیالات زیادی به ذهنمون میاد که خیلیهاشون به خاطر وضعیت فیزیکی در اون لحظه و موارد متعدد دیگهاس.
دروعض صداقت (رحمانی!) و پایبندی به خطوط قرمز مشترک (همون مهار نفس) رو بیشتر میپسندم. خیلی میشه بحث کرد در موردش اما بیخیال
russian doll و the OA رو حتما ببین
فوقالعاده بود : )
راستترین راستها و بهترین بهترینها برای سبک زندگی و همه امور اسلام هست. متاسفانه در جامعه آمریکا زده و غرب زده ما مغفول مونده. در داخل هم بیشتر مومنین فقط ایمان آوردهاند و عمل نکردهاند. برای همین در قرآن کریم بارها “یا ایهاالذین امنو” مورد خطاب قرار میگیرند.
به امید روزهای بهتر برای همه ما
بهترین مصداق صحبت شما حال و روز پنجاه و چند کشور اسلامی است که مفلوکترین هستند.
امروز مفلوک هستند… کمی در تاریخ جست و جو کنید می بینید که همیشه این طور نبوده! کما این که الزاما تا ابد هم مفلوک نخواهند ماند این کشورها که نام بردید
صرفا یک مورد جهت یادآوری : حمام کردن بدن را اروپایی ها طی جنگ های صلیبی از مسلمانانِ (به قول حضرتعالی مفلوک!) آموختند و به کار بستند
علت توفیق زیادشان در صنعت عطرسازی هم همین تلاش ها برای کاهش دادن بوی بد بدن به علت عدم استحمام شان بود
شاید شما احساس مفلوک بودن بکنید اما همواره به یاد داشته باشین که تمدن ها در حال شکوه و افول هستند و هیچ چیز هیچ وقت ثابت نیست!
خارج از بحث بگم
چرا همه از گفتن اینکه مذهبی ان فراری ان
شاید چون فکر میکنن حرفشون شنیده نمیشه یا اینکه نگاه بقیه براشون خیلی مهمه یا شاید نگاه اقا صدرا
نمیدونم
اشاره به دوست خاصی ندارم ولی فک کنم اینم یه جور نا حقیقته
شاید مردم ما نمیتونن فرد مذهبیا از مذهبش جدا کنن و جدا گونه به مذهب نگاه کنن تا عیب اون طرفا به خودش نسبت بدن شایدم از مذهبیا انتظار معجزه دارن در حالی که اونم انسانه و هر انسانی پیرو هر مذهبی و راهی ممکنه که راه مذهبشا نتونه درست بره که اتفاقا نمیتونه مگه به اصطلاح غیر مذهبیا هر کاریا که میدونن اشتباهه انجام نمیدن ؟؟!
راستی من مذهبی ام!(:
من از طرف خودم میخوام به این کامنت جواب بدم.
نگاه هیچ کس برای من مهم نیست و تاکید من روی مذهبی نبودن به این دلیله که من یک تصمیم اخلاقی گرفتم نه یک تصمیم مذهبی همه ی مذاهب روی این موضوع (مهار نفس)تاکید دارن چه اسلام چه مسیحیت و چه … اتفاقا ما به دید اخلاقی و جامع به مسایل نیاز داریم نه یک دید مذهبی. هر چند هر توصیه خوبی که در هر جایی شنیده بشه باید به اون توجه کرد و اگر مفید بود به کار بست.
چون مد نیست فقط همین!
به همون دلیلی که یه روزی تو همین مملکت اواخر ۴۰ و دهه ۵۰ سرمایه داری و درباری بودن و حتا رنگ و بویی از آمریکا داشتن ضد ارزش بود و شریعتی خوندن مد بود
الان آمریکا و برندهاش ارزشمندن چون دور از دسترس و نایاب شده اند به نسبت سابق
شاید نهایتا یک سوم جامعه می دونن چه عقیده ای دارن و همیشه پیش رو و سردمدار هستن
بقیه مقلدن و فقط تقلید می کنن همین! فقط هم ایران این طور نیس همه جای دنیا همینه
خودشونم نمی دونن چی شد که یهو عوض شدن چون همیشه ناخودآگاهانه و تدریجی اتفاق میفته تغییرات اجتماعی
سلام
مطلب جالب یود, به خصوص برای من… به این دلیل که من با یک مرد آلمانی ازدواج کرده ام و آلمانی ها حتی در اروپا هم معروف هستند به اینکه Brutally honest هستند! یعنی به طور بی رحمانه ای راستگو هستند .
اوایل که با همسرم آشنا شده بودم, رفتارها و حرف هاش برام خیلی عجیب بود و حتی بهم برمی خورد. یادمه اولین بار که ناهار با هم رفتیم بیرون, به من گفت این بار رو به مناسبت اولین غذا خوردن مشترکمون, من پول غذا رو حساب می کنم… یعنی از دفعات بعد هر کس پول خودش رو میده! یا وقتی تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم, اونقدر راجع به همه چیز منطقی و صادقانه صحبت می کرد که من تعجب می کردم. به من گفت بعد از ازدواجمون, لازمه تو هم کار کنی. می گفت من خونه رو تهیه می کنم و تو وسایلی که لازم داریم رو تهیه کن, هزینه مراسم عروسی رو هم با هم نصف می کنیم! خب, این موضوع توی فرهنگ ما هم هست که خانم جهیزیه می گیره یا گاهی لازمه هر دو سر کار برند, ولی من ندیده بودم یک پسر ایرانی به صراحت این چیزها رو بگه.
نمونه های دیگه از صداقت همسر عزیزم خیلی زیاده… مثلا یادمه یه بار حدود نیم ساعت تلفنی حرف زدیم و بعدش بهم گفت خیلی بیش از اندازه با تو تلفنی حرف زدم و الان احساس می کنم باید برم یه کار مفید انجام بدم) اون موقع خیلی بهم برخورد و تا چند روز فکر می کردم به حرفش و تحلیل می کردم که چه معنی داره, ولی بعدها متوجه شدم که کلا حرف زدن طولانی با تلفن رو وقت تلف کردن می دونه, فرقی نمی کنه با کی… یا اینکه یادمه دوبار مادرم بهش کادو ترمه داد, بار دوم به مادرم گفت من از این ترمه دارم و نمیدونم باهاش چیکار کنم, لطفا دفعه بعد برام یه چیز دیگه بخرید, مثلا پسته ) در نظر داشته باشید که اینا رو زمان آشناییمون می گفت… دورانی که معمولا ماها سعی داریم حرفی نزنیم یا کاری نکنیم که طرفمون ناراحت بشه!
روزها اول برام عجیب بود ولی از طرفی هر چی بیشتر باهاش آشنا شدم بیشتر برام عادی شد و کم کم متوجه شدم که همونطور که خودش صادقانه و بی رحمانه حرف میزنه, حرف دیگران رو هم سریع باور می کنه و قبول می کنه. . مثلا اگر بیرون میرفتیم و من برای چیزی پول میدادم ازم میپرسید من چقدر باید بدم و من طبق فرهنگ تعارف ایرانی می گفتم نه, نمیخواد پول بدی و اونم می گفت اوکی) البته الان دیگه از این تعارف ها نمی کنم… یا مثلا یادمه که من نمیخواستم قبل از ازدواج باهاش س.ک.س داشته باشم و از طرفی می دونستم که این موضوع برای اونها یه چیز اولیه تو ارتباطاتشون هست. برای همین روزها فکر می کردم که چطور بهش بگم که خیلی عجیب و غریب و مسخره به نظر نیاد. ولی تا بهش گفتم, بدون اینکه لازم باشه براش دلیلی بیارم بهم گفت اوکی… قبول کرد که این فرهنگ منه و دلیلش این نیست که دوستش ندارم. در حالیکه من قبل از اون با پسرهای ایرانی آشنا بودم که بعضی هاشون این موضوع رو قبول نمی کردند, حتی با اینکه توی این فرهنگ بزرگ شدند و معنیش رو می فهمند, سعی می کردند که من رو توجیه کنند که اشتباه فکر می کنم. (گفتم بعضی ها, امیدوارم به کسی برنخوره)
خواستم این رو بگم که درسته ما سعی می کنیم با پنهان کردن و در لفافه حرف زدن یا تعارف کردن, به دیگران احترام بذاریم یا ادب رو رعایت کنیم, و درسته که گاهی صداقت آزار دهنده و تلخ میشه, ولی در مجموع, روش بهتریه برای زندگی کردن. البته در صورتی که همه یا اکثریت این روش رو داشته باشند, وگرنه اگه یک نفر تنها بخواد خیلی رک و راست باشه تبدیل میشه به یه آدم نچسب و تلخ.
و یه نکته مهم اینه که الان که بیشتر با این فرهنگ آشنا هستم می دونم که این صداقت فقط در ارتباطشون با دیگران نیست, با خودشون و احساساتشون هم خیلی صادقن. اصلا ضعف ها یا احساسات مثبت یا منفیشون رو انکار نمی کنن. راحت می گن که من امروز احساس بی عرضگی یا تنبلی می کنم… یا به این شغل خیلی احتیاج دارم یا دوست ندارم فلان کار رو انجام بدم یا کودکی سختی داشتم … حتما توی فیلم ها دیدیم که بعضی وقت ها از گرفتن یه کادو یا گرفتن پیشنهاد ازدواج یا شنیدن خبر بچه دار شدن یا هر چیز خوشحال کننده دیگه ای چطور ذوق می کنند و بالا و پایین میپرن (البته آلمانی ها استثنا هستند و زیاد اهل ذوق کردن هم نیستند)
ضمنا صدرا جان ممنون از مطالب عالیت, من همیشه وبلاگت رو دنبال می کنم و نوشتنت و فکر روشنت رو تحسین می کنم. خیلی طولانی شد…
سلام آقا صدرای عزیز
بعد از مدتی فرصت شد خدمت برسم. امیدوارم حالتون خوب باشه و سرحال و سرکیف از این پست های خوب بنویسید. من چند دوست صمیمی دارم که گروهی از اون ها به قول شما صداقت بی رحمانه دارند و گروهی از اون ها هم کلبۀ مخفیانه ای برای خودشون علم کردند و گاه به گاه اونجا سری می زنند و استراحت می کنند.
اما خود من؛ با گروه اول موافق نیستم چون اون رو یک کار غیر اخلاقی می دونم، حتی اگه طرفم به قول دوستان و شما ظرفیتش بالا باشه و خیلی راحت بتونه قبول کنه که من از تمام کارهای خودم براش بگم و اون بدون توجه به ماهیت اون قضیه و اون کار، خوشحال باشه که من باهاش روراستم.
البته هر چقدر هم وانمود کنه که راحته، تنها در یک صورت می شه قبول کرد که حرفش راسته و ناراحت نمی شه؛ اون هم وقتی خودش هم مثل ما شروع کنه از مرد مورد علاقه اش حرف بزنه که دیگه من نمی فهمم تعهد و موندن در ازدواج چه معنی می تونه داشته باشه! هر کدوم بریم با فرد مورد علاقه مون باشیم دیگه!
صدرای عزیز، ما در ایران زندگی می کنیم و این فرهنگ ماست و در اعماق وجودمون نفوذ کرده و البته خیلی از جاهای دنیا هم همین طوره. یادمه توی یه کلیپ طنز دیدم یک آقا و خانم جوان برای خرید لباس به مغازه ای رفته بودند و فروشنده با دستش پشت گردنشون رو سرخ رنگ می کرد درست شبیه جای بوسۀ یک خانم. وقتی اون مرد از اتاق بیرون می اومد نامزد یا دوست دخترش باهاش دعوا می کرد. احتمالا شما هم دیدید.
اما با گروه دوم هم موافق نیستم که مخفیانه دوست داشته باشم و از این حرف ها…! چون این کار هم اخلاقی و منصفانه نیست. من حرفم اینه که ازدواج پیش از این که یک سنت مذهبی باشه، یک تعهد اخلاقیه که به طرفمون دادیم و قول دادیم که تمام محبت و عشقمون رو فقط به همسرمون بدیم. حالا اگه به خاطر خودخواهی خودمون یا تنوع طلبیمون سراغ یکی دیگه رفتیم، آیا این کار درسته؟
من این کار رو درست نمی دونم چون موقع ازدواجم با بینش و آگاهی و در کمال سلامت عقل و نفس به همسرم قول دادم که تنها به اون فکر کنم و دوست دارم به این تعهدم پایبند بمونم. حالا هر کی هر چی می خواد بگه! من به پیمانی که با طرفم بستم پایبندم و این نه از ترس و ضعفه و نه از چیزی دیگه که نقص به حساب بیاد.
من دوست دارم مثل فواد عزیز به خاطر همسرم روی کنترل نفسم کار کنم و هر چیزی که بتونه به گرمتر شدن کاشانه ای که با هم ساختیم کمک کنه ازش استفاده می کنم؛ می خواد مذهب باشه یا اخلاق یا هر چیز دیگه! ببخشید طولانی شد. راستی صدرا جان من مخالف نظرتون موضع گیری کردم، پاسخم رو منتشر می کنی؟
:«)
شوخی بود! اگر فرصت کردی به سایت من هم سری بزن. خوشحال می شم ببینمت. موفق، مانا و نویسا باشی صدرای جان!
[…] آنچه از خانه پوشالی آموختم: صداقت بیرحمانه (صدرا علیآبادی) […]
[…] ۶-آنچه از خانه پوشالی آموختم: صداقت بیرحمانهصدراجان علیآبادی- صداقت VS عدم صداقت […]