جمله معروفی هست از راسل فکر میکنم، با این مضمون: مشکل دنیا اینجاست که متعصب میگوید حق با من است و متفکر میگوید شاید حق با تو باشد. جمله های دیگری هم با همین مفهوم خوانده ام. لااقل ما این مفهوم را خوب درک میکنیم. مثلا خودم به شخصه در طول روز ده ها بار در مورد این که نکند، حق با اسمشان را نبر های هر طرفی باشد، فکر میکنم. نه نه دست کم نگیرید، ساده لوح نیستم، همه استدلال ها را میفهمم و مثال های تاریخی را میدانم اما همیشه از این میترسم که اگر من با قطعیت فکر کنم که راه حل درست را میدانم، پس چه فرقی با آن ها دارم؟
در گام اول، یک دانشمند یا یک انسان با ذهن سالم چنین ویژگی را تشویق میکند. به هرحال شک و عدم قطعیت اصلی ترین جوهره ی دنیای امروز است و هر چه در آب و هوای خاورمیانه آدم ها بیشتر این شکلی فکر کنند، دنیا جای بهتری میشود. اما این وسط یک مشکل هم وجود دارد. محیط. اگر مثل نگارنده سعی کنید که خودتان را در معرض اخبار همه ی طرف ها قرار دهید تا مبادا دید متعصبی پیدا کنید یا یک طرفه به قاضی بروید، یک اتفاق ناخوشایند می افتد. به وسط کشیده میشوید. به میانه میروید. اعتدال گرا میشوید.
در نگاه اول مشکل چندان بزرگی نیست، به هر حال وسط است و سوگیری ما انسان ها نسبت به معتدل بودن ، مثبت است. هم چنان که ما زاده ی افراط و تفریطیم، به جای یک استدلال درست و حسابی ورد دهان خیلی هاست. اما حقیقتی که وجود دارد این است که در محیطی که کیلومتر ها با یک محیط نرمال فاصله دارد، میانه رو بودن خود نوع دیگری از تندرو بودن است. مثال واضحش را میتوانید یک سیک هندی معتدل در نظر بگیرید که مثلا مخالف ازدواج اجباری دختران است، اما کماکان اعتقاد دارد کوتاه کردن موی سر گناه بزرگی است. او در محیط خودش میانه رو است، اما کماکان از نظر ما یک احمق است.
حقیقتا وسط بودن در جامعه ای که واژه ای مثل اسید میتواند تیتر یک روزنامه ها شود کار غلطی است. من یک راه حل مناسب تر برای خودم پیدا کرده ام. ابتدا بگذارید یک مقدمه بگویم.
میانه رو بودن، قبل از این که یک مشی اخلاقی یا فکری باشد، یک مشی سیاسی است. یک روش عملگرا است و مبینیم که جواب هم میدهد. خیلی از اوقات تنها راه حل عملی روی میز برای نجات از بحران، میانهروی است(ما این را خوب میفهمیم). میانه روی در یک جامعه افراطی، یک عمل پراگماتیک سیاسی است. در عملگرایی درست و غلط معنا ندارد. سوالات معصومانه اخلاقی هم همینطور. اگر نتیجه میدهد و گزینه بهتری نداری، پس انجامش بده.
اما به عنوان یک روش برای تفکر شخصی و اخلاقی میانه روی بد است. بزدلی است، ریا کاری است. تا فردا میتوانم صفات منفی مناسب برای فردی که مشی فکری میانه رو دارد به کار ببرم. چنین فردی نه مورد قبول چپ فرضی است و نه مورد قبول راست فرضی. جالب است که همین عدم مقبولیت به همراه پیشینه های فکری ما میتواند توهم بر حق بودن را برای فرد ایجاد کند. به عنوان مثال، جهت گیری های شریعتی یا سروش را هرچند میتوان رفتارهای عملگرایانه روشنفکر در جامعه ای تندرو دانست، اما همان جهت گیری ها به عنوان خط مشی هایی فردی مورد قبول هیچ یک از طرفین نیستند. کما که میبینیم امروز، هر دو طرف آن هارا میکوبند و طرفدار فرضی میگوید همین که هیچ کس قبولشان ندارد یعنی بر حقند. این یک توهم است.
نتیجتا باید بگویم، من آرمان گرا نیستم، فقط تعداد محدودی ارزش میشناسم و آن ها رفاه، صلح و آزادی هستند. خط مشی من در جهت هر خط مشی ایست که این سه عنصر را به صورت پایدار برای یک جامعه ایجاد کند. خبر بد اینجاست که در دنیای مدرن همه از این سه عنصر حرف میزنند، اما کدام آن را برآورده میکنند؟جواب دست خود هر فرد است. دنیا مثل یک آزمایشگاه بزرگ نظریات علوم انسانی در حال کار کردن است و میتوانیم نتایج را مشاهده کنیم. به عنوان یک مانیفست شخصی میگویم : اگر روی چیزی تعصب نداریم و انسان سالمی هستیم، در گام اول باید مواظب کانال هایی باشیم که دنیا را به ما نشان میدهد، ما خیلی از اوقات در فرار از دام یکی، در دام دیگری می افتیم و در گام بعد باید دنبال خط و مشی فردی خود بگردیم و اما سعی نکنیم از هر باغی میوه ای بچینیم، اخر چنین مسیری شترگاوپلنگ بوجود می آید. باید راه درست را انتخاب کنیم حتا اگر ۱۸۰درجه بر خلاف محیط مان است و هر لحظه آماده تغییر دادنش باشیم. مرز تعصب و تفکر بسیار باریک است. اما نوبت به برخی عمل ها و جهت گیری ها که رسید، مخصوصا در عالم سیاست، باید یادمان باشد، هیچ راه حل کوتاه مدتی وجود ندارد، همه راه حل های کوتاه مدتی که اختراع کرده ایم ناقض سه اصل صلح، رفاه و آزادی هستند. همچنین در مشی های سیاسی، میانهروی بیشترین پایداری و کمترین اصطحکاک را ایجاد میکند. هر چند اخلاقا و منطقا درست نباشد.