پردهی اول:
زیدان که سرمربی رئال شد، روزنامههای کاتالونیا شروع به مسخره کردن نتایج ضعیف او در تیمهای پایهی رئال کردند. هواداران رئال هم چندان خوشبین نبودند، اما زیدان آمد. سال اول لیگ قهرمانان را گرفت، و سال دوم لیگ را از دست بارسلونا با آن مثلث مخوفش درآورد و تنها تیم تاریخ شد که دوباره پیاپی توانسته در لیگ قهرمانان، قهرمان شود. رئال زیدان یادآور، بارسلونای گواردیولا بود. در این دوسال انتقادات بسیاری از مثلا سیستم چرخشی او میشد، اما نتایج جلوی دهان همه را میبست. تا امسال، رئال در لالیگا هشت امتیاز از بارسا عقب افتاده، از خیرونا تیم کوچک ایالت کاتالونیا دو یک باخته و در مقابل تاتنهام در لیگ قهرمانان تحقیر شده. هیچ چیز تغییر نکرده است. تیمی که از خیرونا دو گل خورد، همان تیمی است که چند ماه پیش، در فینال لیگ قهرمانان دفاع بتن فولادی یونتوس را در هم کوبید. حالا اینها به ما ربطی ندارد، ربط مصاحبهی چندروز پیش آقای زیدان است. از ایشان پرسیدند که چکار داری میکنی مرد مومن؟ گفت: انتقادات را قبول ندارم. ما همان تیم چندماه قبل هستیم. فوتبال بالا پایین دارد، از من انتظار نداشته باشید بخاطر چند انتقاد از روشم دست بکشم. زندگی همین است، شما باید به راهتان ایمان داشته باشید.
پردهی دوم:
علیرضا منصوریان، بعد از موفقیتهای نه چندان عجیبی در نفت به سرمربی گری استقلال رسید. فصل قبل را بد شروع کرد، بدترین استقلال تاریخ، تا نیم فصل که ستارههای میلیاردیش را کنار گذاشت و به جوان ها رو آورد با سیستم دفاع ضدحملهای که ما ایرانی به آن رابه جای اتلتیکو با کیروش میشناسیم. تیم متحول شد. از ته جدول به نایب قهرمانی لیگ رسید، در نیم فصل دوم حتا از پرسپولیس رویایی برانکو هم بیشتر امتیاز آورد، دربی به شکل دراماتیکی برد و در لیگ قهرمانان آسیا از گروهش صعود کرد. همه چیز گل و بلبل بود تا آن شب کذایی در آخرین بازی فصل در حالی که استقلال در بازی رفت در تهران یک صفر پیروز شده بود،در بازی برگشت شش تا از العین خورد و حذف شد.
همه سعی کردند بازی را نادیده بگیرند به جز علیرضا منصوریان. آن شکست باعث شد تا دوباره دست به خریدهای میلیاردی بزند. یکی پشت دیگری. تیمی که باجوانان به موفقیت رسیده بود، تبدیل شد به تیم پیرمردهای میلیاردر و علیرضا منصوریان به هوادارن قول داد که از فوتبال کیروشی به فوتبال مالکانه خواهیم رسید.حاضرم شرط ببندم یکی از خبرنگاران اولین باری که منصوریان این ایده را مطرح کرد، بلند گفته است، وات د فاک؟ مگر تاکتیک را هم عوض میکنند؟ تاکتیک تکامل پیدا میکند اما عوض که نمیشود؟ خب قابل پیشبینی است که چه اتفاقی افتاد. دوباره ضعیف ترین استقلال تاریخ(رکورد قبلی دست خود منصوریان بود) در بیشتر بازیها استقلال مالک توپ بود اما دریغ از حتا یک موقعیت. در طول چند هفته برترین خط حمله لیگ سال گذشته آمار فاجعه بار تنها دو گل زده را ثبت کرده بود. و خب کم کم داشعلی منصوریان همیشه محبوب سکوهای آبی تبدیل شد به پیتزافروش و حیاکن، رهاکنهایی که ورزشگاه آزادی را تبدیل به غمگین ترین جای جهان میکرد. به قول خودش هوادار صبرش را نکرد و او رفت تا مربی خارجی مگر استقلال را از این شرایط خارج کند.
منصوریان که در بالای جمجمهاش با زیدان اشتراکات زیادی دارد، در زیر آن به کل متفاوت بود. یک باخت سنگین باعث شد که کل فلسفهی فوتبالش را کنار بگذارد. او به روش خودش ایمان نداشت و …
پردهی سوم:
من ورزشکار نبودم اما ورزشکاران را دوست داشتم و دوست داشتم که ورزش کنم همیشه. اما نمیشد. تا این که گفتم شاید باید سادهترین راه آن را انتخاب کنم. کتونی ها را پوشیدم و دو سه بلوک کنار خانه را دویدم، یک دوهفتهای گذشت و این عادت جدید زندگیم را زیرورو کرد. مقادیر زیادی شادی و اعتماد به نفس و غیره. در یکی از همین شبها یکی از دوستان خیلی قدیمی را دیدم. گفت: ا ورزش میکنی؟ گفتم: بله و فلان. گفت چرا نمیآیی باشگاه ما، مال خودمان است همین بغل و غیره. خودش هم الحق بدن زیبایی داشت که حسادت برانگیز بود. همانجا گفت پاچهات را بزن بالا، عضلهای که بعدا فهمیدم اسمش دوقلو است را گرفت و گفت : چند وقت است که میدوی گفتم فلان، گفت نه استعداد هم داری، بیا فلانی هم هست، بعد باشگاه هم میرویم دور دور همیشه و… . جمعی از داداچی هایی بودند که با دایرهی گستردهای از پلنگها رابطهداشتند، هم آن ها فکر میکردند من خفنتر از آنم که مینمایم و هم من در ته دلم زندگی خوش خوشانه شان را تحسین میکردم، در مجموع بازی برد برد به نظر میرسید. یک شب هم رفتم، ته دلم مدام در حال مقایسه بودم. زندگی این است یا آن که تو پای لپتاب کتاب داری؟از آخرین باری که یک دختر جدید را دیدی چند وقت گذشته است؟ این ها شادترند یا تو؟ و الخ.
شده بودم علیرضا منصوریان شب شکست العین.
من در یک دنیای جدید بودم اما با همه فلسفههای من در مورد زندگی در تضاد بود.یک: من ورزش نمیکردم که داداچی شوم. دو: تفریحات من لیست مشخصی دارد. سه: افرادی که دوست دارم با آنها معاشرت کنم هم ویژگیهای مشخصی دارند. و معاشرت با این داداچی ها با همهی آن ها در تناقض است.
در نهایت مشخص است که نباختم خودم را اما از این مجموعه چند نتیجه گیری دارم:
۱- زندگی بالاپایین دارد. مربی همیشه پیروز نداریم. گواردیولا و زیدان و مورینیو و کلوب هم روز بد دارند، چند روز بد به معنی این که کل فلسفه و راه ما بد است نیست.
۲- خیلی از اوقات خوبیهای مسیرهای دیگر را در روزهای بد میبینیم و آنجاست که خطرناک است. پیشنهاد شرکت دیگر روزی میآید که با رییستان دعوایتان شده، ایدهی جدید زمانی به ذهن میرسد که شرکت امروزتان مشتریش را از دست داده، تکنولوژی جدید زمانی میآید که شما با دانش امروزتان نتوانستهاید آخرین مصاحبه را قبول شوید، پست وبلاگ در مورد رها کردن دانشگاه ها را روزی میخوانید که نامهی مشروطی دم در خانهتان رسیده. مشخصا ماندن تقدس ندارد اما این که چه زمانی راهمان را عوض میکنیم اهمیت دارد. ما موجوداتی احساسی هستیم و بیشتر با احساسمان تصمیم میگیریم. اگر روزی که کراش قدیمی پیام میدهد تصمیم میگیرم که با دوست دخترم قطع را کنم یک جای کار احتمالا میلنگد. مهم است که حواسمان باشدچه زمانی چه تصمیمی میگیریم.
۳-تمایل به داشتن همه چیز کار دست آدم میدهد. تیمی که مانند یوونتوس دفاع میکند و مانند سیتی گواردیولا حمله میکند نداریم. دیتاآنالیزوری که درایور برای کرنل مینویسد و بعد از ظهر ها با ری اکت کار میکند نداریم، همان مثال خز ذره بین است دیگر. تلاشمان را باید متمرکز کنیم تا بتوانیم به بسوزانیم. حتا برفرض این که راهمان اشتباه باشد، عوض کردن پیاپی میتواند تضمینی بر شکست قطعی ما باشد حال ان که شما اگر در یک حوزه متمرکز شوید و شکست بخورید بهتر از این است که در چند حوزهی مختلف به دلیل عدم تمرکز شکست بخورید و بلیط خود را بسوزانید.
۴- مفهوم ایمان را خیلی ها دوست ندارند، یعنی همان اطمینان چشم بسته و کورکورانه. و بله گاها بعد از انتخاب راه باید به آن ایمان داشته باشیم. ایلان ماسک یک جایی میگفت طرف های دوهزارو هشت اوضاع آنقدر سخت شد که دیگر به انگیزه و درست غلط و هیچ چیز فکر نمیکردیم. فقط کارها را میبردیم جلو و انجام میدادیم. گاهی در زندگی باید به کاری که میکنیم ایمان داشته باشیم. ماندلا بیست و خوردهای سال به روشش به سکوتش ایمان داشت و نتیجه گرفت. اندازهی ایمان ما چقدر است؟ ۲۵ روز؟ بیست و پنج ماه؟
رفع مسئولیت؛ نگارنده طرفدار دو تیم استقلال و بارسلونا است.
صدرا یادم نمیاد چند سال بود اختلاف سن مون اما من خیلی خیلی ازت چیز یاد میگیرم…
درباره پرده اول و دوم گواردیولا مثال خیلی خوبی می تونه باشه
فلسفه تیمهای گواردیولا همیشه یکسانه، بارسا، بایرن و حالا من سیتی … خیلی ها عامل موفقیتش رو بازیکنهاش در نظر می گرفتند اما شرایط بارسا و بایرن بعد از پپ مشخصا نشون میده که قضیه به این سادگی نیست
اونجا که گفتی (حاضرم شرط ببندم یکی از خبرنگاران اولین باری که منصوریان این ایده را مطرح کرد، بلند گفته است، وات د فاک؟) اول من روی برعکسش شرط میبندم :)) خبرنگارهای ورزشی ما اینقدرها نمی فهمند! بعدم اینکه بازهم پپ مثال عالی هست برای تصدیق حرفات
فلسفهاش همواره توی این سالها ثابت بوده اما روز به روز پیشرفت میکنه حتی توی یک تیم هم که هست فصل به فصل پیشرفت رو میشه دید، نمونهاش همین من سیتی در فصل گذشته و فصل جاری هرچند که من سیتی خر است و یونایتد رو عشقه :))
نکته آخر اینکه چجوری یه نفر میتونه همزمان طرفدار استقلال و بارسا باشه؟ 😐
در مورد قسمت اول حرفات که خواهش میکنم عزیزم. من مخلصم.
در مورد قسمت دوم هم این که: من تناقضی نمیبینم. دو تیم، برترین تیم های کشور و حتا قارهشونن:)) 😉
ولی خب اصلش اینطوریه که از صبح تا بعد از ظهر در مقابل کری ۶تایی های پرسپولیسی ها حرف از افتخارات آسیایی میزنم و تو شیفت بعد ازظهر به رئالی های که به افتخارات اروپاییشون مینازن، باخت های ۵ تایی و ۶ تایی چند فصل پیش رو یادآوری میکنم ;))
منم مشخصا یونایتد رو بیشتر از سیتی دوست دارم ولی خب گواردیولا رو هم بیشتر از مورینیو دوست دارم و کلا لیگ جزیره برام خنثی ست همیشه. هر کی میبره میگم اا چه باحال:))
خیلی خوشحالم، واقعا از حرفات خیلی حس خوبی دارم چرا که [همونطور که به بقیه اشاره میکنم] آدمی هستی که هر حرفت یه منطقی پشتش داره؛ یا حداقل من اینطور فکر میکنم
مثال ذرهبین هم خیلی جالب بود، و واقعیتش رو بخوای، این نوشته رو گاها توی ذهنم مرور میکردم و الان که از طریق تو و با قلم تو خوندمش، خیلی حس جالبی بهم دست داد!
میخوام بگم من امتحان کردم، با یه دست چن تا هندونه برداشتن پیچیدهتر از اونیه که توی زندگی افراد موفق به زرق و برق امروزی میبینیم و میشنویم که فلان بابا چقد خفنه و «هاو کول ایز دَت!»
باید هدف داشت و برنامه چید و باید بدونی از زندگی چی میخوای؛ باید مشخص کنی الان کجا ایستادی و ده سال دیگه کجا میایستی و یا بهتر بگم مثلا اگه خودِ بیست سال دیگهت رو ببینی، دوس داری کجا باشی؟
مرسی میثم جان
من این همه نیستم و اینا. آره کلا خوبه آدم بدونه کجا میره. یه نوشته تو همین وبلاگ هست تفاوت افق با هدف، توی اون تا حدی دربارهی همین مفهوم صحبت کردم، شاید جواب سوالت باشه.
سلام
بعد از خوندن پستت اولین کاری که کردم این بود که تو یه فایل در گوگل داکس بنویسم: مشخصات افرادی که معاشرت با انها را میپسندم؟همیشه به نظرم جواب این سوال رو میدونستم و بدیهی بود اما فکر کردم اگر قراره به همه چیز بیبهونه پایبند بمونم پس باید یه جایی مکتوب داشته باشمش.
اما راجب اینکه (تمایل به داشتن همه چیز کار دست آدم میدهد…)امان از این کمال گرایی که محدود کردن انتخاب ها رو سخت میکنه.گاهی جنگیدن با این کمال طلبی سخت ترین کار روی زمینه.فکر میکنم جنگیدن با خود سخت تر از جنگیدن با هر مشکلی هست.
ممنونم از نوشته خوبت
یه رپر معروفی هست سروش هیچکس. میگه اول با نفس خودت بجنگ، بعد تازه مفهمی دشمنهای واقعی کیان؟. همون:)
سلام یه سوالی دارم یعنی یه مشکلی که جوابی ندارم براش
خب چرا باید به راهت ایمان داشته باشی وقتی نتیجه ای ازش نمیبینی؟
یا اینکه چطوری مقایسه نکنی؟ چطوری راه های بقیه مسیر بقیه زندگی بقیه رو تو اوج مشکل خودت ببینی و هیچ برداشتی نکنی؟
واقعا سخته نمیشه تحمل کرد
چطوری میشه تاثیر نگرفت و ایمان داشت واقعا نمیتونم بپذیرم.
ببین یه وقت هست تو کارت راننده تاکسی بودنه. بعد میگی من در همین مسیر راننده تاکسیای ادامه میدم تا میلیونر بشم. خب مشخصا داری اشتباه میزنی. ولی یه زمان هست، میخوای یه کار بزرگ انجام بدی. کارهای بزرگ برای این بزرگن و پاداش های بزرگ دارن که سختن. یعنی اگر کاری درست حسابی باشه و به اندازه کافی برات پاداش باشه کار سختیه. اگرکار سختی نبود هر کس دیگه ای میرفت انجامش میداد. در واقع اون سختی ها هزینهی بدست آوردن اون پاداشه. اگر فراری ارزون بود همه میخریدن، اما یه پول گندهای به عنوان مانع گذاشتن تا فقط یه سری آدم بتونن فراری بخرن. خیلی از دستاورد ها هم همینجوریه. اگه چیزی بدرد میخوره سخت بدست میاد. و حالا که در چنین دنیایی زندگی میکنیم و دنبال بدست آوردن چیزهای سختیم، بهتره وقتی تو اون قسمت سخت گیر افتادیم دست از کار نکشیم و ادامه بدیم مسیرمون رو.چرا که راه دیگه اگه خفن باشه بازم همینقدر سختی داره و تو مجبوری از صفر شروعش کنی، اگه ساده باشه هم دستاوردش ارزش خاصی نداره.
ببین من یکی رو مشناختم عمرش رو گذاشت رو یادگیری سی شارپ و اپ ساختن برای ویندوز فون. خب آخرش چی شد؟ مشخصا شکست خورد توسط عوامل بیرونی ولی اون زمانی که برای یادگیری سی شارپ گذاشته بود، ناخودآگاه تبدیل شد به شغل بعدیش. میفهمی چی میگم؟ بعضی وقتها حتااگر اون چیزی که میخوایم رو هم بدست نیاریم، بی پاداش نمیمونیم.
ممنونم از جوابت صدرا
خب این قبول که نتیجهای نبینی بعدا سود ممکنه داشته باشه.
ولی اینکه مقایسه نکنی رو بازم نمیتونم بفهمم چطوری مقایسه نکنی چون ذهن ما مقایسه گر هست به طور دیفالت و این مانع بزرگیه اینکه همش نگی چرا اون بهتره و … خب اینا چیزایی هستن که جلوی اینو میگیرن که راهتو ادامه بدی یه سیکله .. خب من وضع خوبی ندارم چرا اون بهتره ؟ پس من نمیتونم پس ادامه نمیدم و درنتیجه خروجی بدتری میگیرم و دوباره راهمو ادامه نمیدم و همینطور….
خب پس بخوای این رو قطعش کنی باید بتونی مقایسه نکنی باید بتونی به راه خودت ادامه بدی که لازمش اینه که مقایسه نکنی و به خودت بگی من میتونم اما این به این راحتیا نیست…
خب پس چطوری نبینی؟ چطوری مقایسه نکنی؟
ببین من امروز رفتم غذا بگیرم برای ناهار. یه بنده خدایی تو رستوران بود، هم سن من بود تقریبا. یکم سیه چرده بودو میخورد که کارگر اون رستوران باشه. من داشتم پادکست گوش میدادم توجهی نکردم. بعد نشسته بودم منتظر غذا، این یهو اومد غذاش رو گرفت فهمیدم مشتریه. بعد رفت بیرون سوار یک ماشین چهارصد میلیونی شد و من فهمیدم او مای گاد.
ذهن من آیا مقایسه کرد تو این بازه؟ تقریبا نه. اون لحظه ای که فهمیدم کارگر رستورانه تو دلم گفتم که چه خوب که داره کار میکنه، خیلی از هم سن های من تن لش تر از اینن که حتا برن کار کنند. اون لحظهای که هم که رفت سوار ماشین چهارصد میلیونی شد تنها چیزی که ذهن من فکر کرد این بود که باباش با تلاش و شانس تونسته کاری کنه که این در این لحظه سوار این ماشین بشه. فقط وفقط همین. نه حسرتی بود نه این که اگه من همچین سرمایه ای دستم بود چه ها که نمیکردم و نه هیچ چیز دیگه. ببین ما قیاس میکنیم ولی اکثر قیاس ها ابترن. من میگم اگه من جای اون بودم، همین لحظه که دارم این حرف رو میزنم وارد دایره کسشر میشم. چون اگر من جای اون بودم دیگه من معنایی نداشت. یکم بحث میره تو فلسفه ولی خب بحثی به اندازهی کل تاریخه. این که وجودگرایی یا ماهیت گرایی. حالا کار نداریم. میخوام بگم اکثر مقایسه ها ابترن. جون اولا نمیشه جهان رو دوباره تکرار کرد دوما اگر بشه هم هزاران فاکتور هست که تغییر میکنه و باعث میشه همین من و تو تو کفش آدم های دیگه بهتر یا بدتر باشیم. بله نمیشه مقایسه نکرد ولی میشه به مغز گفت که داری کار اشتباهی انجام میدی.
همونطور که به مغزت بدوی مون فهموندیم که تا مالکیت یه غذا مال تو نیست نباید بخوریش(هرچند اون هر غذایی رو که میبینه میخوواد بخوره) و همینطور بهش فهموندیم که تا رضایت طرف مقابل نباشه تو حق جفت گیری نداری(هرچند اون دلش میخواد به محض دیدن هر کیس مناسبی دست به کار بشه). خلاصه همین.
اره منطقیه…
درسته ولی بازم حس میکنم یه چیزی هست که الان من نمیتونم قانع بشم
اما در موردش فکر میکنم حتما
مرسی ازت ممنون
سلام صدرا جان. چند ماهی هست با وبلاگت آشنا شدم فکر کنم از طریق کانال عباس اویسی بود اگر بشناسیش. از اون موقع همیشه وبلاگت رو چک میکنم. تقریبا هر روز منتظرم یک پست جدید بذاری و سریع بخونم. با وبلاگت خیلی کیف میکنم به چند دلیل. یکی اینکه حس میکنم خیلی دیدگاهمون به زندگی و … شبیه همدیگس. از زبون تو حرفهایی رو که خودم بهشون ایمان دارم میخونم خیلی حال میده. اونم با منطق متفاوت. دوم اینکه منم برنامه نویسم ولی قبلش مدیریت خوندم. تو برنامه نویسی و الان داری مدیریت میخونی اگر اشتباه نکنم. هر کدوم از این دو رشته به تنهایی زندگی و دیدگاه یک نفر رو دگرگون میکنه من و شما که هر دو رو داریم چه شود. سوم اینکه خیلی مشکلاتم داره از طریق وبلاگ خوبت حل میشه. مثلا همین پستت و پستهای قبلی که حول و حوش همین موضوعات بود منو بخودم اورد. البته ماجراش طولانیه و اینجا جای بحثش نیست. کلا وبلاگت پر از انرژی مثبته. البته ی رقیب واسه وبلاگت پیدا کردم اونم وبلاگ امیر صدیقی هست. اونم عالیه. انشالله همیشه موفق باشی.
من مخلصم مهدی جان. خوشحالم که فکر میکنی شبیه به تو فکر میکنم. عباس اویسی که جیگره.یک دو بار تاحالا ازش کمک فنی گرفتم، نوشته های فنی وبلاگشم عالیه، و با سواد. کانالش رو ندارم، اگر همینجا کامنت بذاری، هم من ببینم هم دوستان دیگه خوشحال کننده ست.
امیرصدیقی هم که واقعا انسان فوق العادهای هست. چه از نظر فنی، چه از نظر بیزنس و از همه مهمتر از نظر شخصیت و منش و دیدگاهی که به زندگی داره. فکر میکنم سالها برای شخص خود من راه باشه تو به اون درجه برسم و دنبال کردن ایشون رو به دوستان نزدیکم بارها توصیه کردم همیشه.
ممنون از کامنت پر انرژیت عزیزم.
صدرا جان اینم لینک کانال عباس اویسی. https://t.me/aoveissi
مرسی که وقت میذاری و کامنتها رو هم جواب میدی. خیلی دوست داشتم منم وقت داشتم ی وبلاگ داشتم ولی حیف که خدمت سربازی لعنتی نمیذاره. انشالله بعد از خدمت حتما شروع میکنم. موفق باشی عزیز
خط فکریتو و دیدتو دوست دارم و علاقه مند به دنبال کردن مطالبت شدم
اما متوجه نمیشم چرا در مطالبی که میزاری یخورده از سیرنوشته و حرفات دور میشی و مخاطب رو فراموش میکنی این میشه که در جاهایی بسیار کم برای من بیسواد نامفهموم میشه
(اصطلاحا ماها بعضی مواقع باخودمون بلند بلند حرف میزنیم و فکر میکنیم این مطلب رو بقیه که میشنون میفهما)
در کل مطالب این بلاگ گفتم نه فقط این نوشته
موفق و شاد باشید
آیا گودریدز فیلتر شده؟
این کامنتو نمیخواد تایید کنی چون فقط سوال هستش و ب موضوع پست ربطی نداره!!
ایمیل بزن این چیزا رو.
نه فیلتر نشده، من حداقل بدون مشکل دسترسی دارم.
صدرا جان سلام.
خیلی دوس داشتم متنی که نوشتی رو.
من عاشق نوشتن از فوتبالم؛ هر از گاهی من هم مینویسم. وقت داشتی به وبلاگ منم سر بزن. خوشحال میشم .
بیش از پیش نوشته هات رو دنبال می کنم.
مرسی
ممنون سیناجان.
حتما به وبلاگت سر میزنم.
سلام
این نوشتتون حال من رو خیلی خوب کرد.
سپاسگزار
من به راهم ایمان دارم.
یه چیز دیگه ….ایده هات ارزش گسترش رو دارن….
یکی از دردهای جامعه ما نداشتن ایمان به راه و روش و ناامیدی شون هست
و دردناک تر از ناامیدی آدمها اطرافیان بی فکر و بی مغزشون هستن که کاش اگر بلد نیستن امید بدن حداقل راه رو سختتر و تاریک تر نکن برای طرف
مثل تمام مقالاتتون عالی و واقعی بود !
[…] این پست صدرا منظورمه در واقع: ) […]