قدرت فساد میآورد و قدرت مطلق، فساد مطلق. مردان بزرگ همیشه مردان بدی هستند، حتی وقتی که بهجای اقتدار از نفوذ خود استفاده میکنند.
جان اکتون
لوویس سی کی کمدین معروف و سابقا محبوب من هفتهی سختی رو گذرونده. نیویورک تایمز یک گزارش از طرف پنج زن کمدین منتشر کرده که ایشون رو متهم به آزارجنسی کردن. آقای سی کی در یک بیانیه این موضوع رو تایید کرده و عذرخواهی کرده اما مشخصا به پایان عمر حرفهایش رسیده.جزئیات رو میتونید با یک سرچ ساده بدست بیارید. موضوعی که وجود داشت این بود که در پروندهی آقای سی کی و پروندههای مشابه در ماههای قبل این صبحت مطرح میشد که ” من از اونها اجازه گرفتم” و رسانهها در پاسخ میگفتند وقتی شما در موضع قدرت هستید نسبت به اون افراد اجازه گرفتن معنایی نداره. این اتفاقات باعث شد من چند روزی رو در این باره فکر کنم و الان حس میکنم که چند کلمه برای گفتن دارم.
عموما وقتی در مورد قدرت صحبت میکنیم، خیلیهامون یاد قدرتهای سیاسی میافتیم. یک پادشاه مستبد که به کسی پاسخگو نیست و قدرت نظامی و سرکوبگری داره و خودش و اطرافیانش به فساد مشغول هستند. اما حقیقت اینه که قدرت چهرههای متنوعی داره و احتمالا هرآدمی تو زندگیش جنبههای از قدرتمندی رو تجربه میکنه. چیزی که من رو متعجب میکنه اینه که اونچه که مشاهدهکردم چه در رفتار خودم چه آدمهایی که میشناسم، قدرتمندی خیلی از اوقات با بیاخلاقی همراه بوده. نوعی از فساد و دلیل نوشتن این پست صحبت دربارهی همین مشاهداته.
شما نیاز نیست که کیم جونگ اون باشید تا قدرت رو حس کنید، معشوق نسبت به عاشق قدرتمنده، کارمند دون پایه نسبت به ارباب رجوع قدرتمنده، والدین نسبت به فرزند قدرتمندند، من نسبت به کسی که ایمیل میزنه سوال میپرسه یا کامنت میذاره قدرتمندم، اگر به کسی ایمیل بزنم سوال بپرسم اون نسبت به من قدرتمنده. نمیشه قدرت رو دقیق تعریف کرد اما میشه نسبی بودنش رو متوجه شد. هرکسی که دارهاین متن رو میخونه میتونه لحظههایی رو تو زندگیش پیدا کنه که اون طرف قدرتمند بوده.شما اگر زیبا باشید نسبت به همه کسانی که بهتون ابراز علاقه میکنند قدرتمندید. اگر پول داشته باشید همینطور. اگر مدیر یک سازمان باشید و…
رفتارتون رو زمانی که در موضع قدرت بودید رو به یاد بیارید و همچنین دیگرانی که نسبت به شما در موضع قدرت بودهاند. من نمیتونم از تجربه و مشاهدات خودم فراتر برم. شاید اگر شوپنهاور(کنایه به داشتن اسم قدرتمند) بودم، میتونستم مشاهداتم رو جمع ببندم و با آرایه ادبی برای همه بشریت ابراز تاسف کنم ولی اینجور حرف زدنها بدون دیتا مفت نمیارزه. پس به همون مشاهدات محدود خودم برمیگردم.
تاحالا رفتید بنگاه دنبال خونه؟ اون آقای پشت میز نسبت به شما قدرتمنده. من اگه وقتی فقط خواهر کوچیکترم تو اتاق هست نیازی نمیبینم سیبم رو بی صدا بخورم، یعنی قدرتمندم و اینجا دارم ظلم میکنم. اگر کسی کامنتی میذاره که با حرف من مخالفت کرده اما من شخصیتش رو تحقیر میکنم من طرف قدرتمندم و دارم ظلم میکنم.
ما آدم ها دوست نداریم بگیم آدم بدی هستیم. علاقه داریم تصورمون از خودمون مثبت باشه. این به ما روحیه میده که زندگیمون رو ادامه بدیم. همه میگن من آدم خوبیام. هیچکس نمیگه : من تا زمانی که به نفعم باشه آدم خوبیام. یا از اون بدتر: من تا زمانی که محیط کارهای بد رو مجازات کنه آدم خوبیام. همه دوست داریم آدم خوبی باشیم و فکر میکنیم که آدم خوبی هستیم در تمام شرایط. اما اینطوری نیست. چرا؟ به رفتار خودمون در زمان قدرت نگاه کنیم.
لوییس سی کی رو خانوادهش ازش تعریف میکنند. همچنین دوستانش. اما وقتی که میرفت تو اتاق هتل، اون قسمت خوبش رو با خودش نمیبرد. یا مثال سیاسی هم زیاده، ما آدمهایی رو میشناسیم که در زندگی روزمره خوب و بی آزار بودند اما در کانتکست قدرت کثیفترین کارها رو انجام دادن و میدن.
چرا آدم هایی که در زندگی روزمرهشون آدم هایی خوبی هستند در موضع قدرت تبدیل به یک موجود بی رحم شیطان صفت میشن؟چرا این اتفاق ممکنه حتا برای شمایی که دارید این متن رو میخونید اتفاق بیفته؟ این سوالیه که من دارم. چندتا جواب نصف نیمه هم براش دارم که مینویسم اما همهی هدف این متن مطرح کردن همین یک سواله. و فکر کردن بهش خیلی مهمه. چرا که همه ما تو زندگیمون قدرت رو تجربه میکنیم و رفتار ما زمانی که در موضع قدرت هستیم، تاثیر زیادی رو شکلگیری جامعهمون و روابط بین انسانیش داره.
یک موضوع اثر کانتکست هست. مثلا آزمایش میلگرم به ما ثابت کرد که افراد تحت اتوریته یا قدرت بالاتر میتونن دست به خشونت بزنن و به این شکل توضیح مناسبی برای جنایت نازیها در جنگ جهانی دوم پیدا کردیم.”چون رئیسشون گفته بود” . اما سوال من یه چیز دیگه ست.
چه چیزی در کانتکست قدرت وجود داره، که باعث میشه ما اخلاقیاتمون رو زیرپا بذاریم؟ چه چیزی باعث میشه وقتی قدرت سیاسی داریم، مخالفانمون رو از بین ببریم، و هزاران مثال ریز و درشت دیگه. اگر اصغرفرهادی بودم میتونستم دربارهش فیلم بسازم و تهش رو باز بذارم اما مقالهی وبلاگ نیاز به نتیجه گیری داره پس ادامه میدیم.
من یه نظر ناپخته دارم، این تد تاک رو ببینید. ایدهی اصلیش اینه: ما نه تنها نمیدونیم خودآگاهی چیهِ، بلکه هیچ ایده ای از این که آیا یه چیز ثابته یا نه نداریم. مثلا صدرای که وبلاگ مینویسه با صدرایی که میره پیش دوستاش دو تا خودآگاهی متفاوت دارن. دوتا من متفاوت اینجا وجود داره. بهش میگه توهم خودآگاهی. نظر آقا سث اینه که خودآگاهی یک چیز ثابت نیست، نه تنها در گذر زمان بلکه در تغییر شرایط هم تغییر میکنه و ما خود های متنوعی از خودمون داریم. درواقع مغز این خودها رو میسازه و یک خود واقعی وجود نداره.(این موضوع سر یک بحث خیلی بزرگ رو باز میکنه که از فلسفه شروع میشه به هوش مصنوعی ختم میشه، وارد اون نمیشیم اما احتمالا در آینده این مفهوم رو بیشتر بشنویم)
فرض کنیم این نظریه درست باشه. یعنی ما ورژن های متنوعی از خودمون رو داریم. به قول برنامه نویسها ما چند برنچ یا شاخه از خودمون داریم که ویژگیهای متفاوتی میتونن داشته باشند. و در شرایط مختلف ذهن خود به خود بین اونها سویچ میکنه.
نظر من اینه: وقتی ما در کانتکست قدرت قرار میگیریم، یک ورژن مقتدر یا به قول رفقای روانشناس سوپرایگومون میاد روی کار.اون ورژن صدرا مثلا خیلی خفنه. خوشتیپه، پولداره و از همه مهمتر مورد احترامه. این توهم من در مورد ایگوی خودمه. وقتی که تو موضع قدرت قرار میگیرم انتظار دارم دنیا هم این ها رو بدونه ولی دنیا این ها رو رعایت نمیکنه چرا که این چیزها خارج از توهم من وجود نداره و من پوتین نیستم. نتیجتا رویدادها مورد انتظار من پیش نمیره. یک فرد بدبخت بیچاره به خودش اجازه میده در کامنت ها با من صدرای کبیر:) مخالفت کنه. چه اتفاقی میفته؟ من خشمگین میشم. اینجا دیگه اخلاقیات مطرح نیست. چرا؟ چون دنیا نظم طبیعیش رو از نظر من طی نمیکنه. نتیجتا بامجازات اون ادم سعی میکنم شرایط رو به حالت طبیعی برگردونم. و اینجاست که من بی اخلاقی میکنم و حتا متوجهش هم نمیشم. چرا ؟ چون اخلاق نسبیه.
این که یه آدم رو ۲۵ سال در یک سلول سه در چهار زندانی کنی اخلاقی نیست اما وقتی اون ادم سرقت مسلحانه کرده و نظم دنیا رو به هم زده این موضوع اخلاقی میشه. اخلاق نسبیه، و ما بعضا کارهایی که در کانتکست نرمال اخلاقی نیستند در کانتکست آنرمال، بحران یا قدرت اخلاقی میشن.
وقتی ما در موضع قدرت قرار میگیریم، یک خودآگاهی پر از خطا و متوهم برامون ایجاد میشه. مثلا دختر خوشگله فکر میکنه بله روال طبیعی دنیا باید این چنین باشه که این پسرها به من ابراز نیاز کنند و من تحقیرشون کنم چرا که من الههی زیباییام. یا اون بنگاهی داره میگه: بله زندگی من سختی هایی که من تا این لحظه کشیدم تا این تخصص دلالی رو کسب کنم، من رودر موضعی قرار میده که به همه آدمهایی که از منم کمتر پول دارند به چشم تحقیر نگاه کنم. من با خودم میگم: بله منی که این همه خفنم و این ادمها دارن میان این چیزایی که نوشتم رو میخونن حق ندارند که با من مخالفت کنند، چرا که من ازشون بهترم و دارم بهشون لطف میکنم، پس اگر جرات مخالفت پیدا کردن تحقیرشون میکنم که کس دیگهای این جرات رو نداشته باشه. اون آدم سیاسی (فرعون مثلا) میگه سرنوشت لطف کرد بمن رو برای این مردم انتخاب کرد و این مخالفان شیطانی این رو نمیفهمند پس بکشیدشون.
همهی افراد بالا بواسطهی یک خودآگاهی متوهم و پر از خطا فریفته شدند. اگر اینها پایدار بمونند بهش میگیم دچار اختلال نارسیسیم. میبینید؟ اخلاقیات وجود دارند حتا در حالت قدرت، اما کانتکست(بواسطهی خطای ذهنی طرف قدرتمند) عوض شده و از اون جا که اخلاقیات نسبی هستند، اون فرد احساس نمیکنه که داره اخلاق خاصی رو زیرپا میذاره. همهی حسش اینه که دنیا باید این شکلی باشه. دنیا باید مطابق خواست من عمل کنه. اون فرد خود ما هستیم، این قسمت از متن اعتراف لوییس سی کی رو بخونید:
اوباما تو یک نایت شو با آقای ساینفید( بله همون آقای ساینفیلدی که دربارهی تکنیک بهرهوریش حرف زدیم) در پاسخ به سوال : چندتا از رهبرای سیاسی جهان کلا عقلشون رو از دست دادن؟ میخنده و میگه مقدار قابل توجهی:)). بعد بیشتر توضیح میده، میگه هرچی بیشتر تو اون مقام مونده باشن بیشتر پتانسیل این رو دارند که قضاوت های اشتباه کنن و تصمیم های اشتباه بگیرن و خل بشن. یه جا میرسه که تو چشمای طرف نگاه میکنی و میگی اوه خدای من: این ادم از دست رفته. و بعد به ساینفیلد میگه تو خودت فکر میکنی اینطوری نیستی؟ یه کمدینی که به شکل احمقانه ای زیاد پول درمیاری. نشده بگی که؟ من بیشتر از یه کمدینم، من کارهای خفن کردم و … و در ادامه میگن که قدرت سمیه و در بلند مدت همه چیز رو تحت تاثیر قرار میده. آقای اوباما فرصت نداره اندازهی یه وبلاگ نویس توی این موضوع عمیق بشه اما شاید اگر ادامه میداد میگفت، قدرت خودآگاهی ما رو فاسد میکنه. ایگوی مارو متوهم میکنه. آدم معمولی ها اگر خوش شانس باشند کمتر در معرض قدرتند اما قدرتمندان ایگوشون اونقدر باد میکنه و که تبدیل به یه چیز کپک زدهی خیلی بزرگ میشه که میتونه دنیا رو نابود کنه.
بله. جملهی اول متن شاید دیتا و استدلال پشتش نباشه اما یه حکمت خوب رو تو گوش تاریخ فریاد زده. قدرت فساد میاره. دلیل علمیش چیه؟ شاید این چیزی باشه که من بالا گفتم،شاید هم یه چیز دیگه اما این اتفاق میفته. و قدرت فقط قدرت سیاسی نیست. تک تک ما در خطر فساد قدرت هستیم. پس چه خوب میشه اگر دوباره نگاه کنیم که در زمان قدرتمند بودنمون چه کردیم و از این به بعد چه خواهیم کرد.
من خودم یه عذرخواهی به کلی آدم بدهکارم.
همونطور که راسل در کتاب “قدرت” مینویسه پذیرش قدرت ناشی از ترس و ناآگاهی است. به نظر میرسه ما نه تنها باید یاد بگیریم در موضع قدرت انسان باقی بمانیم (شبیه گاندی یا سایر افراد خوشنام) بلکه باید یاد بگیریم که به خاطر ترس و بزدلی ذاتی خود به زیر سلطه قدرت نرویم. ترس در جامعه های توسعه نیافته منجر به کسب احترام میشود و خیلی طول میکشد که ما از درون خودمان رو تقویت کنیم و عزت نفسمان مانع تسلیم شدن ما بشه چرا که انسانهای زبون و ناآگاه سهم بسزایی در تشدید قدرت دیگران دارند و حاکمان مستبد نیز تمام تلاش و سعیشان این است که ملتی ترسو داشته باشند و مدام با رسانه ها یشان آنها را از فقر از جنگ و از … می ترسانند پس در مواجه با قدرت چیز دیگری که باید یاد بگیریم مقابله با ترسها و ضعفهایمان است. راسل توی کتاب قدرت میگه حکومت پادشاهی قابل فهم است و انسانی که نمیتواند رهبر باشد سریعا برده بودن را انتخاب میکند جالب اینه که روانشاسان میگویند مردم تابع “قوه ی تخیل” خود هستند ولی واقعیت اینه که اونها بیشتر تابع “ضعف قوه ی تخیل” خود هستند چرا که نمیتوانند سیستمی خارج از شبانی و گوسفندی را تخیل کنند و به همین خاطر به ساده ترین و محتمل ترین سیستم دل میبندند.
همچنین راسل در همون کتاب میگه: “من چهار انسان بزرگ را میشناسم به اسم بودا و مسیح و گالیله و فیثاغورث که محتاج حکومت نبوده اند و قدرت را نه با زور بلکه با فراموش کردن خود و رواج علم یا اخلاق بین انسانها به دست آورده اند” . به جای اینکه بگم قدرت همیشه فساد میاره باید بگم قدرت سریعترین راه به سمت فساده.
قدرت همیشه فساد نمیاره
مرسی فواد از کامنت خوبت.
دغدغهی این روزهای من بیشتر معطوف به اون قسمت آخرشه. درجهانی که هرکدوممون میتونیم یه مینی فیثاغورث باشیم و قدرت خیلی توزیع شده تره، آیابی اخلاقی ناشی از قدرت هم توزیع شده تر میشه؟ و از اون مهمتر من در مواجهه با قدرت چیکار میکنم.
همونطور که گفتی عزت نفس موضوع خیلی تو این راه و…
سلام صدرا جان
مقاله ی جالبی بود. در مورد آیدین آغداشلو اتهامات زیادی وجود داره. من کاری به صحت و سقمش ندارم. (هرچند که مدارک نسبتا مستند و مستدلی در این زمینه وجود داره). چند وقت پیش تو فضای مجازی ایمیلی منتشر شده بود منتصب به آیدین آغداشلو خطاب به یکی از شاگردانش (همچنان به صحت و سقمش کاری ندارم) . احتمالا تو و خیلی های دیگه این نامه رو دیده باشید. درخواست های زیادی شده بود. بی شرمانه و وقیحانه البته. با دوستی صحبت میکردم راجع به بی اخلاقی و بداخلاقی های آیدین آغداشلو با محوریت همین ایمیل آخر. ایشون (دوست بنده) مدعی بود چون تمام حرفها رک زده شده و تماما به صورت درخواستی صریح مطرح شده بی اخلاقی معنی نداره. مصداق اون جمله معروف که میگه من راضی طرف راضی و الی آخر . تمام دعوای من هم با این دوستمون بر سر این قضیه بود که این درخواست ها داره از موضع قدرت زده میشه. استاد و شاگرد از نظر توازن قدرت در یک جایگاه قرار ندارند و این ایمیل و حرف ها مصداق بارز sexual harassment هست حتی اگر به صورت فیزیکی اتفاقی نیفته. خیلی بحث کردیم و علی رغم اینکه دوست ما خودشون بانویی بودند با حرف های من مجاب نشدند. این پست یادآور همین قضیه برای من بود. ولی اتفاق جالب اینکه بعد از خوندنش به این فکر کردم که حرف من اون روز کاملا درست بوده و به طور ناخودآگاه دچار یک نگاه بالا به پایین و فساد قدرتی کوچک (در نوع خودش) شدم. با خودم فکر کردم با نگاه نسبتا سختگیرانه واقعن چقدر سریع آدم به ورطهی فساد قدرت ( از هر نوعش ) می افته.
ممنون افشین
آره من اون ایمیل ها رو دیدم یکیش رو هم خوندم(کار درستی نبود). ببین چندتا موضوع هست. سکشوال هرسمنت اتهامی نیست که بشه به هرکسی زد و کلی موضوع باید در اون دخیل باشه. مثلا توی کیس آغداشلو، ما واقعا نمیدونیم طرف مقابل کیه چیه و نظرش در مورد این ایمیل ها چیه. آیا شاگردشه؟ نمیدونیم. آیا رضایت داره از این موضوع؟ نمیدونیم. آیا آغداشلو ازنفوذش سو استفاده کرده؟ نمیدونیم.
یه بحثی هم که هم زمان وجود داره اینه که یه آدم که سلبریتی شد دیگه به این معنی نیست که هیچ نیازی به جفت گیری نداره:)) میدونی چی میگم. چون با این متد هر تلاشی که یک سلبریتی برای پیدا کردن پارتنر بکنه اسمش میشه آزار جنسی. خیلی تعاریف متنوعی داره من فقط حرفم اینه که دیگه انقدر دایره ش رو بزرگ نکنیم که هرتلاشی از سمت یک ادم معروف ترجمه به این موضوع بشه. چون اون آدم قبل از معروف بودن آدمه و نیازهایی داره.مثلا بعد پروندهی کوین اسپیسی دیگه هرکسی که تاحالا کوین تو زندگیش بهش چشمک زده بود اومد بیرون گفت آره منم منم:). این نوعی لوث کردنه و باز خطرات دیگه ای داره. به نظر من تو پروندهی آغداشلو تنها چیزی که میشه گفت اینه که اطلاعات مسئله کافی نیست. همین.
موضوع خوبی بود ممنون ولی از لویی این کارا بعید نبود 🙂 اما قضیه کوین اسپیسی شوکه کننده بود.
از آن نترس که های و هو دارد و اینا.
صدرا مصداق هایی که برای قدرت بیان کردی برایم آموزنده بودند.
چند روز پیش در سلمانی بودم و یکی می گفت نمی دانم چرا هر کس که به قدرت می رسد مردم را فراموش می کند و الخ. دیگری هم می گفت که آری قدرت فسادزا است و … . (همان فرد در سلمانی کوچک خودش از قدرتش در برابر مشتری نهایت استفاده را می کرد)
اما من با این دوستان هم عقیده نیستم و سوئیچ کردن بین خودهای مختلف را نمی توانم براحتی بپذیرم. من فکر می کنم هر کدام از ما خصوصیاتی داریم که بنا به مصلحت خودمون بخش اعظمی از اون ها رو پشت نقاب پنهان می کنیم. ثروت و قدرت فقط باعث بزرگتر شدن خصوصیات ما می شوند یا صرفا تجلی خصوصیات ما رو وسیع تر می کنند.
پدری که برای فرزندش اعمال قدرت می کنه، اگر معلم بشه برای شاگردانش و اگر رییس شرکتی بشه برای صدها کارمند زیردستش اعمال قدرت خواهد کرد. انگار همواره قاعده و مدل ذهنی او ثابت می ماند (برای کنترل و تربیت دیگران باید از قدرتت استفاده کنی) و صرفا اندازه و وسعت بروز آن تفاوت می کند.
مدیر شرکتی را می شناختم که انواع انتقادها را به وجود فساد و رانت در دستگاه های دولتی داشت، اما اصلا متوجه نبود که شرکت کوچک خودش را کاملا مشابه همان سازمان ها و حتی بدتر ساخته است.
ممنون علی جان
من زیاد از طرفدار استعاره نقاب مفاهیم ریا و تظاهر نیستم، مثالت خوبه ولی آدم های خوبی رو هم داریم که مثلا پدر خوبی هستند اما رییس ظالمی میشوند و قائدهی کلی نمیشه ازش استخراج کرد واقعا.
این کتاب رو بخونید به جواب خیلی از سوالات خواهید رسید
The Lucifer Effect: Understanding How Good People Turn Evil
ممنونم ازت.
ممنون صدرا جان.خیلی نوشته خوبی بود.استفاده کردم
به نظرم از روز های اول پیدایش حیات قدرت عامل برتری و بقا بود و موجودات به شدت ازش استفاده میکردند تا رسید به این دو سه هزار سال اخیر و اخلاق رو گذاشتن کنارش و براش خوب و بد تعریف شد.چیزی که میخوام بگم اینه استفاده از قدرت و برتری توی دی ان ای همه موجودات هست مثل غریزه می مونه و اینکه عاملی مثل اخلاق بخواد غریزه رو کنار بزنه باید خیلی قوی باشه.قوی شدن اخلاق در مقابل قدرت مساویه با کم شدن راحتی,بیشتر شدن سختی و رنج..کم پیدا میشن افرادی که این رنج رو در مقابل راحتی و دوپامین قدرت متحمل بشن.شاید اگر اینطور بود امثال گاندی بیشتر میداشتیم..به نظرم شاید اگر افرادی که قدرت دارن از بدنام شدن و رسوایی بابت به خدمت گرفتن ناجوانمردانه قدرتشون برای نیل به اهدافشون بترسن ممکنه کمتر اینکارو انجام بدن
ببینید یک سلبریتی یا هر شخصی که از نظر اجتماعی بالا دیده میشه ،فقط و فقط یک برداشت از دید منه بییننده و خارج گود نشینه
خیلی اوقات اون شخص حتی در جایگاه سلبریتی در درجات بالا محو زیبایی فریبنده شخصی میشه که جلوش احساس ناتوانی میکنه و حتی با وجود قدرت زیاد اگه ممناعتی از جانب شخص روبروش ببینه قدرتو مکنتش برای حساب نمیشه و خیلی خودش و قدرتمند در اون جایگاه نمیبینه
بارها آدم های پ.لداری رو دیدیم که حسرت دختران زیبای فقیری میخوردند که به اون ها جواب رد دادند
با اینکه خیلی ها رو تونستند مجاب کنند ولی در خیلی از مواقع شکست خورده بودند پس اون قدرت هم نسبی میشه در برابر افراد مختلف و نمیشه فقط از لحاظ جایگاهی بررسی کرد
در این موارد که در هالیوود رخ داده شاهد همین موضوع هم هستیم و یک شهوت دو طرفه توش میبینم هم تعرض کننده به اصطلاح هم تعرض شونده هر دو سو دنبال کسب جایگاه بودند حال میخواد این جایگاه لذت موقت باشه یا جایگاه مقام باشه که اون خانم ها در آینده برای خودشون متصور میشدن
تو دنیای امروزی چیزی که مهمه اینه که برای هر مسئله ای دارند یه شاخه باز میکنن و توجیه در این باره می پردازند
هنوز که هنوزه این عالمان ، زن رو به عنوان موجود ضعیف تر در ذهن خودشون دارند و اتفاقات صورت گرفته و به نوعی اغفال شدن می پندارند در صورتی که فریبنمدگی .یژگی بارز جنس ماده در جنس انسانه
و همین الان متن های بیشماری هست که بعد رخداد قتل یا تجاوز یا هر چیزی زن ها که تن به این رابطه داده اند به عنوان اغفال شده از اون ها یاد میشه که به نظرم واقعا یک طرفه است