پیش نوشت: با کمی تاخیر سال نو مبارک. با کمی تعجب احتمالا باید توضیح دهم که من به عید اعتقاد دارم:) آن را بیهوده و عبث نمیدانم و کسانی که به آن میپردازند و آن را گرامی میدارند را احمق نمیدانم و تازه خیلی هم آن را دوست دارم و احتمالا او هم مرا دوست دارد.حتا رسم و رسومات بعضا بیفایده آن را هم دوست دارم، آنها را وقت تلف کردن نمیدانم و این منفینگری آمریکایی طور را به هرچه که مردم عوام انجام میدهند را خیلی از اوقات نمیفهمم(همین دسته بندی عوام و روشنفکر هم نتیجه همان نگاه است). به نظرم همهی کارهایی که در زندگی میکنیم به نوعی میتواند زیرمجموعه جستجوی حالخوب یا سعادت(نه لزوما به معنایی که میشناسیم) معنا شود. و اگر جامعهای ـمطلقا به هر دلیلی- متحد میشود و تصمیم میگیرد که در راستای آن تلاش کند، چرا واقعا از این فرصت برای دریافت و تولید حال خوب استفاده نکنیم؟ طبعا این، ناقض این اصل که در روزهایی که جامعه این کاررا نمیکند ما باید برای خودمان این کار را انجام بدهیم، نیست.اما من تفاوت اساسی میبینم بین روزی که یک نفره سعی میکنم حال خودم و اطرافم خوب باشد با روزی که هفتادملیون نفر سعی میکنند حال خودشان و جامعه شان خوب باشد(البته احسان علیخانی استثناست). خلاصه کلام. عید را و سال نو را دوست دارم، همیشه جزو بهترین روزهای زندگیام بودهاند و آن را به هرکس که خواننده این سطور است تبریک میگویم. پایان پیشنوشت.
با آمدن سالنو کاری که خیلی از ما انجام میدهیم، بازنگری سال قبل و هدفگذاری برای سال آینده است و طبعا منطقی به نظر میرسد.من هم این کار را انجام میدادم و میدهم. اما موضوعی است که مدت زمان زیادی است که ذهنم را مشغول کردهاست. هدف گذاری با این که مزیتهای بسیاری دارد اما واقعی و عملگرا نیست. جدی میگویم. این مثال معروف است که شنبهها و اول ماهها و اول سالها باشگاههای ورزشی شلوغند(از افرادی که میخواهند وزن کم یا اضافه کنند) و در انتها احتمالا تعداد زیادی از افراد در باشگاه نمیمانند(از جمله نگارنده). مثالهایش زیاد است. اگر دانشجو باشید با عهد اول ترم و اول سال جدید که باید درس بخوانم و… احتمالا آشنایید. همین الان هم احتمالا تعدادی هدف برای سال آینده داریم که هیچ تضمینی برای رسیدن به آنها نداریم. بیایید اسم آن را بگذاریم پدیده باشگاه زدگی.
اینجا که میرسد خیلیها این مشکل را ربط میدهند به ارادهی ضعیف یا قوی. من حقیقتا معنای این نوع اراده را نمیفهمم. یعنی تا به حال انسانی با ارادهی قوی یا بیاراده ندیدهام. همه آنچه که در اطرافم میبینم انسانهایی هستند که شالودهی همه رفتارهایشان ترکیبی از انگیزه و عاداتشان است. احتمالا به کسانی که انگیزه بالا و عادات خوب دارند میگوییم انسان با اراده و آن طرفی ها را هم میگوییم بیاراده (واضح است که میشود یک ماتریس چهارتایی ترسیم کرد و بیشتر مثال زد که باشد برای آینده) مشکل من با واژهی اراده اینجاست که از ما سلب مسئولیت میکنند. اگر کسی بگویم ارادهام ضعیف است، عزت نفس خودرا پایین میآورد اما میتواند فشار انتظارات محیط را از خود کم کند. اما اگر کسی بگوید عادات بدی دارم، اولین چیزی که به ذهن میرسد این است که خب اصلاحشان کن. که این یعنی مسئولیت و انتخاب که از آن گریزان هستیم. در اینباره(عادت) باید در آینده خیلی شعبانعلیوار یک پرونده درست کنم و اینجا مجال پرداخت نیست.
بگذریم. برویم سراغ موضوع اصلی. چطور از پدیده باشگاه زدگی جلوگیری کنیم یا به اهدافمان برسیم؟ احتمالا سالانه ملیونها نفر این سوال را از خودشان میپرسند اما به پاسخ صحیحی نمیرسند(وگرنه پدیده باشگاه زدگی تکرار نمیشد) فکر میکنم برای جلوگیری از رسیدن به پاسخ غلط (چیزی انتزاعی مثل تقویت اراده) باید مسئله را دوباره تعریف کنیم.
زندگی ما تشکیل شده است از تک تک اعمال و رفتار روزانه ما. به نظرمن زندگی هر فرد یک سیستم است. سیستم تعاریف متعددی دارد که متداول ترین آنها این است: مجموعهای از اشیا(نه لزوما فیزیکی) که با هم همکاری میکنند و هدفی را دنبال میکنند. این تعریف ویکیپدیاست. به نظر در برگردان فارسی وقتی میگویم هدفی را دنبال میکند، به نوعی خودآگاهی سیستم را القا میکنیم در حالی که لزوما هر سیستمی خودآگاه نیست. به طور واضح ماشین به هدف رانده شدن ساخته شده اما نه کلیت مجموعه ماشین و نه هیچکدام از اجزای آن به این آگاهی ندارند(حداقل تا زمان نوشته شدن این مقاله). به نظر من زندگی هرفرد یک سیستم است که از مجموعه رفتارهای ارادی و غیر ارادی او تشکیل شده است و ما روی هدف آن کنترل چندانی نداریم.
من سیستم نمیفهمم اما میدانم سیستم زندگی ما هرچقدر هم پیچیده دو ویژگی کلی دارد. از قوانین سادهای پیروی میکند. غیرقابل کنترل و غیرقابل پیشبینی است اما میتوان به آن جهت داد.
مشکل هدف گذاری این است که به ما این توهم را میدهد که روی سیستم زندگیمان کنترل داریم. حال این که نداریم. برگردید به پنج سال قبل. چه چیزی در مورد آینده فکر میکردید؟ چند درصد آن برآورده شد؟ یا اصلا در آن مسیر است؟ ما نمیدانیم تعطیلات که تمام شد چند هزار اتفاق در انتظار نشستهاند که نگذارند ما به باشگاه برویم. ما کنترلی روی خلق و خویمان در روزهای بعد از تعطیلات نداریم. نتیجتا هدف کم کردن سی کیلو وزن هرچند در آغاز هیجان انگیز اما در ادامه تبدیل به باری میشود روی دوش ما که نرسیدن به آن لحظه به لحظه حس مارا دربارهی خودمان بد میکند.(نگارنده اگر بخواهد هدف بگذارد احتمالا باید سی کیلو وزن اضافه کند). در حالی که این تقصیر ما نیست.فقط این را کسی به ما نگفته است که سیستم زندگی پیچیدهتر از آن است که بتوانیم آنرا با نیروی اراده یا یک تصمیم رام خود کنیم.
پس چه کنیم؟ از چاقی بمیریم؟ این ترم هم مثل ترمهای قبل مشروط شویم؟ نه. به نظرم اولین گام این است که بیخیال اهداف شویم. هدف گذاری مثل فست فود است. در کوتاه مدت لذیذ خوشحال کننده است و در بلند مدت پدر در میآورد و احساس مارا نسبت به خودمان بد میکند. خیلی از ما خوشحال بودنمان را موکول میکنیم برای بعد از رسیدن به هدف. حال این که ممکن است به هدف نرسیم یا وقتی هم که میرسیم خوشحالی آن دوامی ندارد و تازه باید دنبال هدف جدید بگردیم و مثل یک موش در دایره به دنبال پنیر. پس مشکلات زیادی همراه با هدف گذاری هست.
بعد که بیخیال اهداف جذابمان شدیم وقت آن است که به اجزای سیستم زندگیمان توجه کنیم. یعنی تک به تک رفتارهایمان. در زمان حال. به ساختار سیستم زندگیمان. که مجموعه از رفتارو عادت های ماست. اگر به جای اهداف روی ساختار زندگی متمرکز شویم. روی چیزی تمرکز کردهایم که تاحد زیادی در دایره کنترل ماست و این میتواندبه زندگی ما جهت بدهد. آن رفتارها در بیشتر موارد ساده هستند و تغییرات کوچک در نمودار زمان منجر به تحولهای بزرگ میشود.
به عنوان یک مثال مطالعه را در نظر بگیرید. دو نفر را فرض کنید. یک نفر میگوید من میخواهم در زندگیم ساختار جدیدی وارد کنم که در آن شبی یک ربع قبل از خواب مطالعه میکنم(کمترین زمان ممکن و بسیار ساده، به جهت نزدیک بودن به زمان مهمی مثل خواب پتانسیل عادت شدن خوبی را هم دارد)، نفر دوم کسی است که میگوید هدف من در سال جدید این است که میخواهم ۲۴ کتاب بخوانم. در واقع ماهی دو عدد. فکر میکنید کدام سادهتر به مقصد میرسد؟
اگر نفر اول با یک سرعت متوسط بتواند یک صفحه را در هر دقیقه بخواند میشود شبی ۱۵ صفحه و سالانه ۵۴۷۵ صفحه. اگر متوسط هرکتاب را بگیریم ۲۵۰ صفحه نفر اول با شبی یک ربع کتابخوانی در طول یکسال حدود ۲۱ کتاب میخواند. کسی که روزانه یک ربع مطالعه کند طبق تعاریف ذهنی خیلی از ما کتابخوان به حساب نمیآید اما در طی بازههای بلند زمانی احتمالا از ۹۸ درصد انسان های روی زمین بیشتر کتاب خوانده است. این یک تغییر ساختاری خیلی خیلی ساده در سیستم زندگی است که ممکن است جهت زندگی ما را عوض کند.
و حالا حدس زدن رفتار کسی که گفته است میخواهم ۲۲ کتاب بخوانم زیاد سخت نیست. هدف در گام اول انقدر بزرگ و دور از دسترس است که خواندن هر کتاب باعث میشود به مسیر باقیمانده نگاه کنیم و بار آن را روی دوشمان سنگینی کند. حتا برفرض هم که زندگی را رام آن تصمیم کنیم. رسیدن به آن نقطه با لذت کمتر و زحمت بیشتری همراه بوده است.
من سال گذشته میخواستم زبانم را تقویت کنم. هدفم این بود که باید ۳۰۰۰ کلمه جدید یاد بگیرم.حدود شش ماه طول کشید اما این کار را انجام دادم. سخت هم بود. به هدفم رسیدم. میتوانستم تقریبا هر متن انگلیسی را بخوانم. اما مشکلی وجود داشت. بعد از رسیدن به هدف دیگر نتوانستم تقویت زبانم را ادامه دهم. در واقع هرچه کردم نگه داشتن دستاوردهای قبلی بود اما چیز جدیدی یاد نگرفتم. چرا؟ مشکل هدف گذاری این است که وقتی به آن رسیدیم انگیزه ما برای ادامه دادن تمام میشود.احتمالا شما هم افراد زیادی را دیده باشید که مدام در حال نوسان بین کم کردن و زیاد کردن وزن هستند. احتمالا ما نمیخواهیم فقط ۳۰ کیلو وزن کم کنیم. آنچه که دلخواه است این است که تا پایان عمر فیت بمانیم. یا نمیخواهیم صرفا ۲۰ کتاب بخوانیم و با آن تمام حکمت بشری را جذب کنیم.میخواهیم همیشه کتاب بخوانیم. طبعا من هم نمیخواستم متون انگلیسی را بخوانم و تمام. میخواستم انگلیسی بنویسم، بشنوم و صحبت کنم. اما هدف را گذاشتم روی در دسترسترین موضوع و وقتی به آن رسیدم انگیزهای برای ادامه نبود. حالا فرض کنید من ساختار زندگیم را تغییر میدادم که تا آخر عمرم روزی نیم ساعت زبان انگلیسی تمرین کنم. یا همان روزی بیست کلمه جدید را یاد بگیرم.احتمالا هم به هدفم رسیده بودم. هم به بیشتر از آن و هم زندگی خوشحالتری میداشتم چرا که به طور مرتب تعداد کلماتی که یاد گرفته بودم را از سه هزار کم نمیکردم که ببینم کی به مقصد میرسم.
مثال زیاد است. مثلا وزن کم کردن. منطقی تر است بگویم میخواهم برای سال جدید سی کیلو وزن کم کنم؟ یا یک ساختار جدیدی بر زندگیم حاکم کنم که در آن کمتر کربوهیدرات و روغن میخورم و بیشتر فعالیت میکنم؟ من فکر میکنم مورد دوم.
من یک بار در تفاوت افق با هدف گفتم: هدف جزییات دارد اما افق تصویری است که به سمت آن حرکت میکنیم و لزوما قرار نیست به آن برسیم. به نظرم برای سیستم زندگی میشود افق تعریف کرد و گفت در جهتی حرکت میکنم اما هدف مضرات زیادی دارد. میتوان به جای هدف از افق انگیزه بگیریم. فرض کنید میخواهیم نویسنده شویم: سال آینده دو کتاب مینویسم یک هدف است اما تصویری که در ته ذهنمان از گابریل گارسیا وجود دارد ممکن است افق ما باشد. به جای فکر کردن به این که اگر دو کتاب بنویسم چه خفن میشود، میتوان از آن تصویر انرژی گرفت و آن انرژی را ریخت در تغییر ساختاری که مثلا من هرروز نیم ساعت مینویسم.با روزی نیم ساعت احتمالا بشود در انتهای سال پنج کتاب نوشت و زحمت زیادی را هم به روح و روان خود وارد نکرد از جهت هدف گذاری.
میخواهم سال جدید پنج تا ایدهی جدید را امتحان کنم آزار دهنده است اما روزی سه ساعت کد میزنم، یک تغییر ساختار است که به راحتی میتواند اعمال شود. زندگی هرکس سیستمی است که تغییری کوچک در اجزایش میتواند به نتایج بزرگ در نهایت منجر شود.
به نظرم در سال جدیدکه پتانسیل تغییر وجود دارد بهتر است به جای اهداف روی ساختارهای زندگیمان متمرکز شویم تا نتایج بهتری بگیریم. تغییر ساختارهای کوچک به تغییر جهتهای بزرگ منجر میشوند.تاسیس یک وبلاگ، یکبار بیشتر مسواک زدن در روز، یک ربع مطالعه، تغییر کوچک ساعت خواب همه و همه میتواند فرصتهای عجیب و بزرگی روبروی ما قرار دهد.
شاید بخواهید بخوانید:
من چون خیلی خیلی تنبل هستم،
حتی ۱۵ دقیقه مطالعه رو هم پیشنهاد نمیکنم،
پیشنهاد من برای شروع اینه:
«خواندن یک خط کتاب در هر روز»
(منِ تنبل، این روزها با این تکنیک دارم کارهای بزرگی انجام میدم.)
حالا منم پیشنهاد نکردم ۱۵ دقیقه رو. مثال زدم:)
پست عمیقی بود باید یبار دیگه بخونم،
ولی فعلا اون ۳۰۰۰ تا کلمه کدوما بودن که تونستین تقریبا هر متنی رو بخونید؟
ممنون.
این ایده ۳هزارتا ایدهای بود که من بار اول از شعبانعلی شنیدم. ولی بعدا خب زیاد دیدم در موضوع آموزش زبان. تو سایدبار وبلاگش یه لینک هست درمورد زبان اونجا توضیح داده این رو. ولی علیالحساب تا یه روزی که من یه چیز درست حسابی درباره زبان بنویسم اون سه هزار کلمه اینا بودن: با ۵۰۴ و هزاروصد شروع کردم. بعد هم شروع کردم به خوندن مقالاتی که برام جالب بودن و شنیدن و آهنگها و فیلمهای انگلیسی زبان و به هرکلمه ای که برمیخوردم که بلد نبودم اون رو وارد چرخه یادگیری میکردم. ۱۵۰۰ تا کلمه اونطوری هم یاد گرفتم. به ۲۹۰۰تا که رسید دیدم دیگه تو سهتا مقاله شاید یه بار برم سراغ دیکشنری.به خودم گفتم صدرا جان اینجاست سرزمین هدف:))
سال نو شما هم مبارک آقا صدرا.
با وجود اینکه تعطیلاته اما به دلایلی زیاد مهمونی نمیرم و مهمون هم نمیاد. به هر جایی هم که سر میزدم واسه اینکه یه مطلب گیر بیارم بخونم اینقد به در بسته خوردم که تلاشهامو کم کردم. طبیعی هم هست، خواننده کمه واسه همینم کسی زیاد چیزی نمینویسه. بازار وبلاگ خون ها کساده.
وقتی وبلاگتو چک کردم خیلی خوشحال شدم که بعضیا کرکره شون بالاس. گفتم مهم نیست چقد طولانی باشه تا ته مطلبو میخونم. (البته مطالب تو رو همیشه تا آخر میخونم.) حالا اینجا که اتفاقا مطلب مهم و خوبی رو اشاره کردی در مورد هدف گذاری. و مهمتر اینکه راهکار دادی و به نظر راه حل درستی میاد.
راستی، منم با وجود اینکه گفتم امسال زیاد از مهمونی خبری نیس، اما با نوروز حال میکنم به همون دلیل انرژی و حال خوب که گفتی. فقط نوروز واسه بعضیا که خلوت مطلق و تنهایی رو دوس دارن شاید زیاد خوشایند نباشه. اما فک میکنم واسه اونام مفیده. شاید این شلوغی های ناخواسته نمیذاره افسرده بشن و کلا به فنا برن.
خلوتو دوس دارم اما هر چند وقت یه بار در شلوغی هم قرار گرفتن خوبه.
( شرمنده که یه جای حرفام وبلاگت به مغازه تشبیه شد. میدونم گفتی که ازش پول درنمیاری.)
ممنون فردین جان.
وبلاگ حالا خواننده کمه یا زیادهش رو کار نداریم ولی خب فرکانس بروز رسانی خودش رو داره. یعنی احتمالا با شبکههای اجتماعی مقایسه بشه که خب اونچه اونجاست یه چیزه و اینچه اینجاست، متفاوت. به هرحال خوشحالم که بروز شدم از این نظر پس:)
نوروزهم خوبه. سال نوتم اختصاصی مبارک عزیزم. در مورد خط آخر هم دشمنت شرمنده و اینا. :*
چه انسان خوش اخلاقی. خوشم اومد ازت صدرا
سلام صدرا – سال نو مبارک 🙂
بعضی چیزها برمیگرده به سبک زندگی و مدل ذهنی و مثل پروژه نیست که اون رو ببوسی و بزاری کنار و تمومش کنی. کسی که میگه امسال میخوام ورزش کنم یا امسال میخوام زبان یاد بگیرم باید ازش پرسید سال بعدش چی ؟ سال بعد اگه به ورزش و زبان ادامه ندی هم زبان یادت میره و هم وضیت سلامتی و وزن و … برمیگرده به نقطه شروع . خوب این چه کاریه؟ بعضی کارها باید ادامه داد و گرنه با قطع کردن و محدود کردنش به یک سال ارزش اون مهارت یا اون زحمات سریع به صفر میرسه. پس باید در برخی موارد آهسته و پیوسته بریم و ادامه بدیم.
من برای زبان – کتابخوانی – ورزش هدف گذاری نمیکنم. قرار هم نزاشتم که به چیزی برسم ولی هر روز برام عادت شده که روی این سه مورد کار کنم و فقط در حالی که مرده باشم این کارهام متوقف میشه و کاری با سال وماه یا سن وسال ندارم.
——–
پ ن : چند سال پیش تو اداره یه همکار داشتم میگفتم چرا الکی کولر را روشن میکنی و برق زیادی مصرف میشه میگفت سال صرفه جویی تمام شد امشال سال یه چیز دیگه س 🙂
به این آخری خیلی خندیدم:)))))
سال نو شما هم مبارک ۳>.
با پیشنوشتت بشدت موافقم.
اشیا غیرفیزیکی چیه؟!!!
بیل گیتس هم میگه اگر هدف داشتم مدتها پیش متوقف میشدم.
و در نهایت خودم هیچ وقت آدمِ شنبه و اول ترم نبودم؛ خیلی کم و گاها برای مزاح نهایتا. در مورد اول سال هم که اصلا هیچ وقت هدف گذاری نکردم برای سال جدید! یعنی اینکه نمیفهمم اصن این قضیه؛ همون قضیهی غیرقابل پیشبینی بودن فکر کنم اصلیترین دلیلم باشه.
——————-
فکر کنم اگر یک میکرفن کوچیک این پایین بود بیشتر و کاملتر کامنت میذاشتم؛ ولی خب درحال حاضر چنین ساختاری زیاد جذاب و منطقی نیست!
میس یو هانی.
خب! روزی بیست تا لغت یاد گرفتم، روزی سی دقیقه ورزش کردم یا روزی ده دقیقه کتاب خواندم! پنج روز، یه هفته، یه ماه این کار رو هم انجام میدم؛ اما یه روزی این زنجیره پاره میشه و وقتی پاره شد ادامه دادنش سخت میشه، مشکل اکثر ما( از جمله شخص شخیص بنده) در این قسمت هستش. هدف گذاریمون مشکل نداره چسبیدن به هدف مشکل داره… من حتی زنجیره عادت رو هم پیگری کردم ولی وقتی زنجیره بشکنه کار ادامه دادنش سخته…
http://sete.ir/2016/11/28/پشت-گوش-انداز-سامان-یافته-حرفه-ای/
اون دید افقی رو که گفتی دوست داشتم( البته هنوز نخوندمش)
استمرار به نظرم موضوع مهمیه. منم توش ضعف دارم. حتما روش کار میکنم. اون زنجیره سانیفیلد رو هم قبلا دیده بودم و جالبه به نظرم. اگر تجربه سوادم در موردش بیشتر شد حتما مینویسم.
سلام
من اتفاقی با وبلاگتون اشنا شدم و از خوندن این پست خیلی لذت بردم.
منم کاملا موافقم که هدف گذاری های اول سال معمولا به نتیجه نمیرسن.
اگرچه همین مثلا یک ربع مطالعه هم خودش یه نوع هدف گذاریه..در واقع خردکردن همون هدف بزرگ ۲۴ کتاب در سال به تکه های کوچکتر..که همین کوچیک شدن باعث میشه بیشتر قابل دسترسی به نظر بیاد و فشار روانی کمتری داره در نتیجه پایبندی بهش هم اسونتره.
ممنون
بیشتر تاکید روی این هست که من یک ربع در شبانه روزم رو راحت تر از وزنم در ده ماه بعد میتونم کنترل کنم.
“برای خواننده های مطلب فوق”؛علی سخاوتی یک مطلب خوب تو این زمینه داره که برعکس مطلب جاری خیلی راهکار عملی ای توش نیست،اما برای من جالب بود:
https://goo.gl/xI9Z13
بات موافقم ولی نقد هم دارم
سیستم خیلی خوبه … درواقع بگیم “عادت خیلی خیلی خوبتره” بهتر نیس؟
وقتی سیستم به ورزش کردن باشه، اگر انجامش بدی که هیچ ولی اگر ندی اتفاقی نمیوفته و فرقش با هدف اینه هدف جایزه داره واگر نرسی بهش احساس عکس…
به نظرم جفتش خوبه
سیستم برای مسائل روزمره و هدف برای کارای خیلی مهم
)نکه ورزش یا زبان مهم نباشه)
درکل روش خوبی بود
راستی زبان رو گفتی، پس پستشو کی مینویسی؟ خاک توردا توی قسمت دردستکار :)))
درضمن چرخه یادگیریت برای کلمات انگلیسی چی بود دقیقا؟ لایتنر؟ جی۵؟ داستان؟ یا همینطوری؟
دارم مینویسم. یکم سرم شلوغه این روزا. دو هزار کلمه ش نوشته شده. احتمالا تا پس فردا منتشر کنم. جواب سوالاتت هم توش هست.
یعنی داری همه ۳۰۰۰کلمه رو مینویسی؟؟ که بذاری توی وبلاگ؟
مشتاقانه منتظرم
فردا و پسفردا شدا :))))
خب تبریک میگم، رفتی تو لیست دلایلی که چرا باید کامنت های وبلاگ رو ببندم.
:)))) BiG LiKE
سلام دوست من
من خیلی اتفاقی به مطالبتون برخورد کردم
بسیار بسیار عالی هستند هم اموزش زبان هم بحث تایم بیست و پنج دقیقه تمرکز برای یادگیری
موفق باشین
ساختاری برای مرور وسپردن اطلاعات به حافظه بلند مدت رو دارید
غیر از زبان البته مثلا برای کنکور یا ازمون های حرفه ای که حجم زیادی دارن
بسیار زیبا بود
صدرای عزیز. نوشته هات باعث شد فیلم های TED و TEDx و گوگل و همه چی رو زیر و رو کنم خیلی از مطالب برام جدید و مهم بودند و کم کم دارم به این نتیجه میرسم که مهم تر از پشت کار و هوش و استعداد و این جور حرفا، زودتر دانستن هست. من اگه این چیزا رو مثلا ۱۰ سال پیش میدونستم الآن قطعا یه آدم دیگه بودم. خلاصه همیشه متن های وبلاگت رو میخونم. خیلی دوست دارم بدونم ذهن خودت بیشتر منطقی هست یا هنری؟! (فکر کنم منطقی هست) ممنون
به این مطلبت هم لینک دادهام توی همین پست:
http://vrgl.ir/cXAm7
اتفاقی خوندمش الان. تحلیل درستی بود. هر وقت رو ساختارهای زندگیم کار کردم نتیجه گرفتم و هر وقت خلاف این بود چیز خاصی تهش نبود.
موفق و شاد باشی صدرا جان
[…] پس نباید اشتباه های گذشته مو بکنم و اینبار درست و اصولی رفتار کنم. پس باید به فکر تغییرات بنیادین و ساختاری باشم. راستی درباره این موضوع یک مطلب قابل تامل از صدرا علی آبادی هم خونده بودم قبلا، فرصت کردید مطالعه کنید: لینک […]
سلام صدرا
من مقالتو خوندم ولی به نظرم یه مشکلی داره مثلن من که کنکور ارشد دارم و دو سال زمان بیشتر ندارم ک پس نمیشه مثل افق بهش نگاه کرد و جنبه هدفی داره و دوم اینکه با چند صفحه خوندن در روز نمیشه کنکور داد و لازمه یه کتاب چند بار مطالعه و مرور و خلاصه نویسی بشه و وقتی از این زاویه بهش نگاه میکنیم باید کل روزو درس بخونیم و اینجوری بی انگیزه میشیم دیگ نمیدونم باید چیکار کنم ولی در کل از نظر زبان و ورزش باهات موافقم با تشکر از مطالب خوب سایتت
سلام صدرای عزیز
دلمون برای نوشته هات تنگ شده. امیدوارم فقط یه چیزی بنویسی. مهم نیست چی باشه.
راستی این مقاله از جیمز کلیر هم تقریبا چیزی مشابه حرف تو رو گفته. به طور کلی خیلی ایده خوبیه.
حیف که ما تنبلا فقط این چیزا رو میخونیم و خیلی به حرفهای شما عمل نمیکنیم. 🙂
سلام من پایان سال ۹۸ چند روز قبل از عید این مقاله رو خوندم و بر خلاف هر سال که هدفگذاری می کردم از این روش استفاده کردم و به معنای واقعی کلمه “عالی” بود، حالا که انتهای سال ۹۹ هستم و سه روز دیگه عیده، اومدم به رسم ادب تشکری کرده باشم از بابت اشتراک گذاری این اندیشه ی ارزشمند و این همه گزاره های منطقی غیرکلیشه ای. ممنونم. تندرست و موفق باشی.
با سلام جناب صدرا بسیار عالی بود