عنوان این نوشته متعلق به نوشتهای است از دیوید هانسن در مدیوم. آقای هانسن هم-موسس بیس کمپ است و همچنین خالق فریم ورک روبی آن ریلز. برای شخص من عزیز است به این دلیل که نشان داده است هم میتوان نوشت و هم توسعه دهنده بود و هم کارآفرین. دو کتاب معروف هم دارد که به همراه جیسون فرید نوشته است. کتابها به فارسی و به رایگان ترجمه شدهاند،با یک سرچ در دسترسند.
در این نوشته دیوید داستان زندگیاش را تعریف میکند. به طور خلاصه داستان از کودکی او در یک خانوادهی فقیر دانمارکی شروع میشود و تا روزی که پولدارترین کچل دنیا(جف بزوس) بخشی از سهام بیس کمپ را میخرد ادامه پیدا میکند. آقای هانسن یک روز صبح از خواب بیدار میشود و چند میلیون دلار پول در حساب خود میبیند.یک آمریکن ساکسس استوری تکراری.
میگوید تا یک هفته لبخند از صورتم محو نمیشد.بارها نشستم و حساب کردم که اگر تا آخر عمر دست به سیاه و سفید هم نزنم بازهم میتوانم کاملا مرفه زندگی کنم، و مثل رویاهای کودکیام هیچوقت لازم نیست دوباره کار کنم. میگوید هفتههای اول به پول دست نزدم، به جز خریدن یک تلوزیون بزرگتر و چندین بازی ویدیویی و فیلم و سریال به امید روزی که استفاده شوند. چند هفتهای رد میشود تا اولین خرید بزرگش را انجام میدهد. یک خرید کلیشه ای:
اما کم کم بحران خودش را نشان داد. همهاش همین بود؟ ایز دیس هپی نس؟ میگوید مثل فیلمی میماند که در ذهنت بی نهایت منتظر دیدن آن هستی اما امکان ندارد که بعد از دیدن آن هیجانت فروکش نکند. پولدار بودن Overrated شده است. میگوید دوباره نگاه کردم: کد نوشتن، رسیدگی به کارهای بیس کمپ و وبلاگ نویسی وعکاسی چیزهایی بود که در من احساس خوشبختی به وجود می آوردند. پس به آپارتمان کوچک خودم برگشتم و زندگی روزمرهام را از سر گرفتم.
میگویدیادم می آید که قبل از دیدن پشت پرده (میلیونر شدن) بارها این حکمت پنهان را از میلیونرها شنیده بودم و با خودم میگفتم: هاها! گفتنش برای تو راحته، تو سهم خودت رو برداشتی. و به نظرم خیلی از افرادی که الان این نوشته را میخوانند این را خواهند گفت. ایرادی ندارد به نظرم یک عکس العمل غریزی است.
و بعد از کوکو شنل افسانهای نقل قولی میآورد که تمام انگیزه من برای بازنقل این نوشته در وبلاگ است:
و بعد اضافه میکند که اگر بخواهیم قیاس کنیم، فاصلهی بین بهترین چیزهای مرتبه اول و دوم خیلی زیاد است در حالی که فاصلهی بین بهترین چیزهای مرتبهدوم با بهترین چیزهای مرتبهی بیستم آنقدرها هم زیاد نیست.
خب همینجا کارمان با مقالهی آقای هانسن تمام میشود. با ما باشید تا یکی از مهمترین حکمتهای زندگی را ویژوالایز کنیم.
حرف آقای هانسن کمی پیچیده بود و ترجمهی آن کمی پیچیدهتر، اگر به زبان نمودار بخواهیم آن را ترسیم کنیم:
اوکی. زشتی نمودار را بر من ببخشایید. ضمنا پرسپولیس هم سوراخ است و ستاره فقط متعلق به رنگ آبی است اما بعد از اکسپورت گرفتن یادم آمد. بگذریم.
محور افقی نماد هزینه ی مالی است و محور عمودی نماد رضایت آوری چیزها. همانطور که مشاهده میکنید طبق نظر خانم شنل، مبدع روبی آن ریلز و من:)) خوشبختی آورترین چیزها رایگان هستند(رتبه یک). حرف این همه آدم خفن را قبول ندارید؟ اوکی سخنرانی آقای میهای چیکسنتمیهایی را در تد بشنوید. آقایی که عمرش را در رمزگشایی از احساس خوشبختی گذرانده و به ما میگوید فعالیتی که بیشترین احساس رضایت را در ما بوجود می آورند همانهایی هستند که آنقدر در آنها وارد هستیم که وقتی به آنها مشغولیم گذر زمان را متوجه نمیشویم. یعنی دقیقا همان کد زدن، نوشتن و عکاسی برای آقای دیوید هانسن.
اما قسمت مهمتر نمودار برای من فاصلهی کم در ایجاد رضایت بین بهترین چیز شماره ۲ با بهترین چیز مثلا شماره ۱۵ است. بهترین ماشین رتبه ۱۵ مثلا در ایران میشود ۲۰۶ هرچند در افزایش رضایت از زندگی تا یک bmw فاصله دارد اما فاصلهاش آنقدر که فکر میکنیم نیست. اما از نظر هزینه بسیار متفاوت است. احتمالا بپرسید تو بی ام دبلیو داشتی که بدانی؟ باید بگویم نه ولی در ابعاد کوچکتر همه ما تجربهی پیشرفتهای مادی و بعد احساس عادی شدن آن را داشتهایم. گوشی بهتری خریدهایم و بعد از مدتی صبح که آلارمش صدا داده حاضر بودهایم آن را به کسی ببخشیم اما فقط خفه شود. نمرهی بهتری آوردهایم و برایمان طبیعی شده است. دانشگاه بهتر و … .
حقیقت این است که بخش بزرگی از چیزهایی که به دنبالشان هستیم Overrated شدهاند. به نظرم مشکلی ندارد. برای بازی زندگی چنین چیزی لازم است. اما مهم هم هست که از یاد نبریم که تفاوت زیادی بین ۲۰۶ و بی ام و نیست و فاصلهی هزینهای زیاد بین ۱۵ تا ۲ باعث نشود فکر کنیم از نظر رضایت از زندگی هم همینقدر تفاوت ایجاد میکنند این کمک میکند که بیشتر در حال زندگی کنیم و از آنچه که هست لذت ببریم و در عین حال هم تلاش کنیم. در واقع خیلی از ما آنچه که میخواهیم را داریم. تنها چیزی که میماند ادامه دادن و لذت بردن است. تیم ملی ایران به جام جهانی ۲۰۱۷ صعود کرده است و دو بازی تشریفاتی در پیش دارد،ما به هدفمان رسیده ایم و صرفا باید از ادامه مسیر لذت ببریم. احمقانه خواهد بود اگر از یک حدی بیشتر برای باخت یا مساوی در بازی های آینده ناراحت شویم. نه؟ این زندگی خیلی از ماست.
قبل از این که جزوهی هرم مازلو را در کامنتها دربیاورید، باید بگویم بله اگر خیلی از نیازهای ضروری زندگی برطرف نشوند نمیشود به این شکل نشست و تز داد که از زندگیات لذت ببر. اما بحثی که من دارم این است که رسیدن به چیزهای خوب شماره بیست خیلی سادهتر از رسیدن به چیزهای خوب شماره دو است اما ما فکر میکنیم تا به شماره دویی ها نرسیم نمیشود از زندگی لذت برد. تا ماشینمان یک میلیارد قیمت نداشته باشد نمیتوان احساس خوشبختی کرد حال این که این طور نیست، و بهترین چیزهای زندگی رایگانند. استیو جابز میگوید: سفر خود پاداش است. یعنی همین مسیر لعنتی که طی میکنیم، همهی لذت همینجاست نه در مقصد. چرا که اصلا مقصدی وجود ندارد. باید از مسیر لذت ببریم.
یک نکته دیگر هم بگویم و تمام. یکی که به نظرتان ته لذتهای دنیوی و خوشی و خوشحالی است رادر نظر بگیرید. مثلا: دیکاپریو یا جاستین بیبر(از قیاسش خنده آمد خلق را). اقای بیبر از ۱۶ هفده سالگی تقریبا روی اوج دستاورد های سرمایه دارانهی آمریکایی موج سواری کرده است(شهرت و ثروت و شهوت و الی آخر) همان چیزهایی که خیلی از ما حداقل در ناخودآگاهمان دنبال آنها هستیم. حالا یک بچهی ۱۶ هفده ساله یک قبیلهی آفریقایی را در نظر بگیرید. قبیله یعنی واقعا در حال زندگی در یک قبیله است.
از آنجا که هردوی این دو انسان هستند. هر دو ظرفیت یکسانی برای درک لذت و همچنین درد و رنج دارند. بگذارید بازش کنم. شما آقای بیبر را در نظر بگیرید. اوج شهرت و ثروت از سنین نوجوانی. تقریبا میشود گفت هرچه را که خواسته داشته و دارد. اما آیا توان فیزیولوژیک بیشتری از پائولو برای لذت بردن از زندگی دارد؟ نه متاسفانه. اما این طوری نیست که ما فکر میکنیم. ما عموما فکر میکنیم وقتی که ثروتمند شویم و مشهور شویم به شکل بینهایتی میتوانیم از زندگی لذت ببریم. حال این که توان ما برای لذت بردن از زندگی ثابت است و افزایش پیدا نمیکند. ما یک خطای ذهنی داریم. فکر میکنیم با پول میشود آن سطل را تبدیل به یک گالن کرد، حال این که اشتباه است. تنها اتفاقی که با پیشرفت ما می افتد این است که ظرف را میبریم در چند پله بالاتر قرار میدهیم و نتیجه این میشود که پر کردن آن سختتر و سختتر میشود.
ظرف پائولو میتواند با یک تعریف سادهی رئیس قبیله، یک شکار خوب یا چیزی اینچنینی پر شود اما ظرف آقای بیبر چطور؟ چندتا کنسرت سولداوت شوند تا او ذرهای خوشحال شود؟ پوچی سرمایهداری همینجاست. برای دختری که بی ام دبلیو سوار میشود چه کادوی تولدی میتوانید بگیرید که خوشحال شود؟ برای یک دختر معمولی چطور؟
من نمیگویم از این که ظرف را به پلههای بالاتر ببریم دست بکشیم، نه اصلا، هدفی اگر در زندگی باشد شاید همین باشد، اما میگویم هم زمان این راهم بدانیم که این ظرف را در هر پلهی لعنتی که هستیم میشود پر کرد، آن هم نه با متریالهای سرمایهداری( بازار آزاد) بلکه با انجام فعالیت هایی که دوست داریم. این بزرگترین لایفهک زندگیست. در هر پلهای از پیشرفت که باشید میتوانید با پرداختن به فعالیتهای مورد علاقهتان ظرف رضایت از زندگیتان را پر کنید. به نظرم اگر یک چیز باشد که بتواند امثال بیبر را خوشحال کند، آن باید پرداخت به حرفهشان باشد. رضایت در درون شکل میگیرد، توسط عوامل درونی. اما خیلی از ما آن را در بیرون جستجو میکنیم.
شوپنهاور در باب حکمت زندگی میگفت: لذتها تنها از پس رنج بدست میآیند، پس نمی ارزند. اما میگویم: لذتها از پس تلاش بدست میآیند و تنها راه زندگی همین تلاش کردن است، پس تلاش میکنم تا از زندگی لذت ببرم. در توییتر بحثی شکل گرفته بود که حسرت نازونعمت نوهی ملکهی بریتانیا را میخوردند. به نظر باید خوشحال باشیم ما بیشتر از او میتوانیم از زندگی لذت ببریم. اگر بدانیم.
بسیار عالی صدرا جان
تعبیر تبدیل نشدن “سطل به گالن” رو دوست داشتم. و البته خوندن نوشته های تو همیشه خوبه.
من هم قبلا راجع به “لذت بردن از مسیرِ زندگی” نوشته ام:
https://goo.gl/yOE1hi
و البته راجع به این سوال: “پول داشتن چقدر مهم است؟”
https://goo.gl/Qjjjif
راستی صدرا، بنظر میرسه راجع به سوراخ بودن پرسپولیس دچار خطا شده باشی، فعلا که قرمز قهرمانه. 🙂
ممنون امین جان.
مطلب دومت رو خونده بودم و همونجا جرقه شده بود که در مورد اتلاف منابع یا جستجوی بی دلیل منابع بیشتر بنویسم. حالا ایشاا… که بنویسم:)
ببین من یه نکته بگم: چند شب پیش فینال چمپیونزلیگ بود، رونالدو دو تا گل دیگه به بوفون زد، تعداد گلهایی که به بوفون زده رو به عدد شیش رسوند و قهرمان شد. اما آیا ذرهای از ابهت و ارزشهای آقا بوفون کم شد؟ به شیش نیست به ریشه ست عزیزم. این قهرمانیهای شما میان و میرن، اصالت و استقلاله که باقی میمونه:))
{طولانی ترین کری که تا به حال خوانده را پست میکند}
آبیته. ای ول 🙂
استقلال-یوونتوس- ایتالیا – همیشه سرور هستند .
مردیم اینقدر جدی حرف زدیم 🙂
حجت تموم شد آقا.
اصلا بعضی چیزها ذاتی هستند. یوونتوس یه زمانی رفت سری ب، از یوونتوس بودنش کم شد؟ نه. حالا این پرسپولیسیا فکر کردن واقعا با یه قهرمانی اعتبار پیدا میکنن، نه خیر آقا جان. تاریخ شش فصل متوالی در نیمهی دوم جدول بودن شمارا از یاد نخواهد برد:)
عالی بود. هر بار اومدم گفتم عالی بود نگران اون پدیده اثر معکوس تشویق شدم. ولی شما سال هاست نشون دادی اینطور نیستی
ممنون عزیزم. حالا سالهاست که نه دوساله:) اونم نه ماه وسطش خاموش بوده:) بازم ممنون. من خودم نگرانم پست طولانی پشت سر هم باعث بشه پستهای معمولی رو مخاطب قبول نکنه. تو فکر نظرسنجی چیزی هستم. حالا ببینیم چی میشه.
صدرا پست خوبی بود.ضمن احترام عشق است پرسپولیس?
ممنون. باشه :)))
صدرا پست خیلی خوبی بود ! با همین فرمون بری معتاد وبلاگت میشم.
ممنون:)شما که از قدیمی ها هستید و اینجا حق آب و گل دارید. حمایتتون همیشه انگیزه بوده.
سلام، راستش خیلی وقت بود دیگه حوصله خوندن مطالب هیچ بلاگی رو نداشتم.
امشب طلبید و از طریق کانال بلاگر توی تلگرام رسیدم اینجا و خوندم مطلب شما رو و پشیمون هم نیستم چون خوب بود.
۵۰ درصد و شاید چندرصد بیشتر موافقم و بقیه مخالفتم برای اینه که فکر میکنم با پول هم میشه بیشتر لذت برد از زندگی. و مجدد اینکه من فکر میکنم در باب حکمت زندگی شوپنهاور میتونه هرکسی رو بدبین کنه، از جمله خودم که شدم :))) بازم مرسی
ممنون محسن جان. وبلاگ بخون. وبلاگ خوبه. پست بعدی ربط زیادی به این داره که چرا نمیتونیم وبلاگ بخونیم.
Stay Tuned.
طبق نمودار مشخصا نگفتم نمیشه با پول لذت برد. بحث فایده و هزینه و محدودیت هاشه:).
خواهش میکنم و ممنون:))
اینو خوندم یاد این نوشتهام افتادم که در ایام بچهسالی نوشته بودم:
(۲۲ سالگی)
http://edrism.mihanblog.com/post/8
خب اولا که پرحوصله مینویسی و مفصل اما گزیده! گفتم که بدونی!
ثانیا این مدلی که ته زندگی را در میاری آدم دلش میخواد تا بیست سال دیگه دنبالت کنه ( آدم اگر زنده بود البته) ببینه به کجاهاش رسیدی این بلند پریدنها فکر کنم خاصیت صدرا بودنه!
ثالثا اینی که من بلد شده ام اینه که سطلو میشه گالن و بلکه استخر و دریا کرد. اصلا مزه زندگی و عامل قابل تحمل کردنش همینه. اما از یه جایی به بعد ( و برای بعضیا از همون اولش) باید سطلتو تداخل بدی با سطل بقیه. باید پنجره ها رو باز کنی و بذاری سعادت از توی خانه ات به کوچه و خیابان و خانه همسایه سرک بکشد. نه بخاطر این که نیکی و خیرمندی فضیلت است (از کجا معلوم که باشد؟) بلکه به این خاطر که اینجوری زیر چشم حسرت و شاید نفرت بقیه کوفتت نمیشه و فرصت میکنی بیشتر و بیشتر و بیشتر حال کنی. همون که معلم عزیز فرمودند: بخواهی نخواهی از متوسط اطرافیان بالاتر نمیروی پس بکششون بالا با خودت!
رابعا مواظب خودت باش پسر
اولا که کاش همه کامنت ها این شکلی شیرین باشند، دوما که امیدوارم بیست سال آینده را زنده باشیم و ببینیم(صدرای شما چند ساله میشود آن موقع؟) سوما که مجال نبود درباره تغییر ظرفیت ظرف بنویسم که به نظرم شدنی است با حکمت البته، اما بحث اصلی کماکان پابرجاست، از پائولو تا جاستین هزاران کیلومتر میلیون ها دلار و میلیونها انسان فاصلهاست اما ظرفشان نهایت چند سی سی فرق کند، و اگر نخواهیم شعر بگوییم ظرف هم از یک حدی بزرگتر که نمیشود، شما اپیکور باش اصلا، محدودیت های فیزیولوژیک وجود دارد، نمیشود واقعا. همان یک مقدار توانایی تغییر اندازه ظرف دست هرکسی باشد دست سرمایه داری نیست، پس بحث هنوز پابرجاست.
چهارما هم که نگوییم مادر شما جای خالهی ما که هستید حداقل دیگر، یا خواهر بزرگتری که نداشته ام، روی آن ها را که زمین نمیاندازد آدم، چشم.
آهان اینو یادم رفت بگم که زندگی کردن در خانه خوب حتما سطل آدم را بدون درد و عوارض جانبی بزرگ میکنه. روش حساب کن حتما…
سلام باهاتون هم عقیده م. چقدر این سخنرانی تد خوب بود قبلا هم دیده بودمش ارزش چندین بار دیدن رو داره ممنونم. اصل موضوع انگار همون خلاقیت و آفرینشه همون چیزی که میگن از خدا در وجود انسانه. به قول دکتر هلاکویی انسان مخلوق خداست و خالق خودش.
اینکه ساختن و آفرینش در هر زمینه ای یه لذت مداوم برای انسانه. من خیلی دوست دارم که به چنین حدی برسم ولی سر شیب ست گادین همه چی رو ول کردم معمولا.
کلمات انگلیسی رو که به فارسی می نویسید خیلی فانه واقعا. در آخر هم این نتایج بی ثبات استقلال داره از عمرم کم میکنه نمیدونم به کجا پناه ببرم حرف فوتبال نباشه تا وبلاگ شما هم که رسیده …
ممنون مهشید جان:) اسم سه انسان کچل رو در کامنتت آوردی، البته کچل سوم که سرمربی آبیها باشه حضور معنوی داشت. منم حرص میخورم از شرایط و فکر میکنم با ایشون پایهها قوی بشن و پی ریزی خوبی انجام بشه برای بلند مدت اما جام و افتخار و اینا بعید میدونم برسیم. فعلا همینه که هست دیگه، چه استقلال، چه چیزایی که اینجا مینویسم:))
نوشته هاتون که عالیه بسیار هم روحیه بخش. ایشالا کچلی هم هیچوقت سراغتون نیاد گویا روش حساسین:) با اون لامبورگینی هم خاطرات زیادی دارم البته در gta که از مردم میدزدیدیم واقعا بعد از یه مدت عادی میشد در تایید بحثی که مطرح کردید:)
کچلی یه پست جدا میطلبه. از پسش اگر بربیام البته. همه جی تی ای بازا:)))) چه عمری تلف کردیم پای این بازی واقعا:))
تلف؟؟
مگه ازش لذت نمیبردی 😉
من فوتبالی نیستم اول از همه این از این :))
دوم از همه این که به گمانم اینجا «نوع زندگی» با «میرایی» و یا «اَبَرقهرمان نشدن بشر» قاطی شده با هم 🙂
درسته که میلیونرها هم میمیرن و یا ممکنه مریض بشن و یا غم و غصه سراغشون بیاد و به اصطلاح نتونن شاخ غول رو بشکونن. اما «رفاه» و «آسایش» بیشتری میتونن داشته باشن تا کسی که هر روز نگران اینه که آخر ماه و سال چجوری زندگیشو بچرخونه. سفر و مسافرت و خرید و خلاصه این جور آزادیها.
این که ممکنه تنها بمونه به خاطر پولش و دوستاش به خاطر پول بخوانش و عقل نداشته باشه و پولاش رو در راههای مزخرف خرج کنه و اینا هم که دیگه کلیشهای شده. آدم بیعقل و بدون شناخت بی پول و با پول عذاب خواهد کشید.
راستی من همیشه این پیشنهاد رو میکنم به تمام کسایی که مینالن که پولداری مهم نیست: «بیا سرمایههامون عوض!» :))
به نظرم متن با دقت خونده نشده. درواقع ادعاهایی رو پاسخ دادید که اصلا ادعای من نبوده 🙂
صدرا جان (یعنی همین مسیر لعنتی که طی میکنیم، همهی لذت همینجاست نه در مقصد. چرا که اصلا مقصدی وجود ندارد. باید از مسیر لذت ببریم.) باور کنیم اصل زندگی همینه بقیه اش هم وقت تلف کردنه! البته اگه بقیه ای داشته باشه…
ممنون بهروز جان.
سلام همنام!
پیشنهاد میکنم این بخش از اجرای جیم جفریز رو راجب رویا ها ببینی. تلخ، شیرین، خنده دار و کمی توهین آمیز (بسته به نگاه ها) هستش:
http://www.ebaumsworld.com/videos/jim-jefferies-depression/82525597/
سلام عزیزم
خیلی خوشحال شدم دیدم وبلاگت رو راه انداختی. کامنت هم گذاشتم برات. این ویدیو رو هم میبینم وی پی انم لوس کرده خودش رو نمیدونم چرا الان.
من چندوقتیه تقریبا به همین نتیجه رسیدم.
همین هفته پیش بود که با یکی از همکاران صحبت می کردم و بهش میگفتم بر فرض ۲۰۶ خودت رو تبدیل به راو۴ کنی، قرار نیست به خاطر اینکه تویوتا راو۴ ۷ برابر ۲۰۶ قیمت داره تو هم ۷ برابر بیشتر لذت ببری.
نکته دیگه هم اینه که خوشبختی و احساس لذت از زندگی از محموعه ای از اتفاقات و دارایی ها به دست میاد بنابراین اگر از این مجموعه فقط یکی رو ارتقا بدی، میانگین کل مجموعه کمتر از اون ارتقا پیدا میکنه. منظورم اینه که کل مجموعه باید هماهنگ با هم رشد کنن.
بله موافقم واقعا. در کل روح اون نمودار و نوشته هم همین بود.
این پست هم مثل بقیه عالی بود. خیلی از ماها توی بازههای مختلفی حس “بهتر شدن زندگی” رو تجربه کردیم ولی ناخودآگاه این “رسیدن” رو کوچیک نشون دادیم تا رسیدنهای بعدی برامون جذابتر باشند.
مواردی که عنوان کردی بسیار خوب بودن و خیلیاش احساسات درونی ضمنی بودن که معمولاً گفته نمیشن.
خوشحالم که تونستم تو رو از نزدیک ببینم و واقعاً باعث افتخارم بوده و هست. ناراحتم که تو رو از نزدیک دیدم ولی نتونستم وقت زیادی باهات بگذرونم. امیدوارم فرصتای بیشتری پیش بیاد.
محمد جان، من خوشحالم که تونستم تورو از نزدیک ببینم. همون یه بعد از ظهر کلی در دیدگاه من نسبت به کد تحول به وجود اومد. قطعا یکی از دستاورد های مهم اون سفر دیدن تو بود و انگیزه ای که داشتی و آدمی که بودی. من هم واقعا امیدوارم بیشتر ببینمت و امیدوارم زودتر این اتفاق بیفته. اصلا مایل استونم اینه که به سطحی برسم که بتونم با آدمهایی در سطح تو کار کنم. چش و چالی خلاصه.
مدت زیادی نیست که با وبلاگ شما آشنا شدم. نکته بسیار جالبی گفتید؛ در واقع، این مطلب کمک کرد تا بشه از دید جدیدی به مسائل و آرزوهایی تمام نشدنی نگاه کرد. اما چیزی که شاید جاش توی متن خالی بود؛ تغییر کردن علایق بود. در واقع بعضی وقتها، به جای اینکه علایق ما پیشرفتهتر بشن (مثلا از علاقه به سمند به پورشه تبدیل بشه) دچار تغییر میشن (مثلا علاقه به همون سمند، تبدیل به علاقه به پیادهروی میشه) اینکه چقدر و چطور پولدار بودن یا پولدار شدن توش میتونه تاثیر داشته باشه رو نمیتونم ولی به نظرم گاهی بوجود میاد!
احمدرضاجان وبلاگت رودیدم. با توجه به سنت فوق العاده ست. ادامه بده 🙂
سلام صدرا. نوشته فوق العاده ای بود و لذت بردم از خوندنش. چند هفته ای میشه که تقریبا هر روز، ساعت ها به این موضوع فکر می کنم.
نکته اول که توی متمم و درس گاوداری (!) هم بهش پرداخته شده بود اینه که اصلا قبل اینکه بیایم شیلنگی رو که به سطلمون وصل هستش رو پرفشار تر کنیم، سوراخ های سطل رو بپوشونیم؛ چون که کار خیلی راحت تری هست. در واقع باید هدر رفت شادی رو در زندگی مون از بین ببریم و بعدش می تونیم به افزایش شادی فکر کنیم.
نکته دیگه درباره تلاش برای «خودکشی برای رسیدن به ثروت»، اینه که اصلا ثروتمند شدن (امریکن ساکسس استوری)، یه بخش زیادی اش بسته به شانسه. مثلا همین آقای توسعه دهنده و کارآفرین، درسته که تو کارش هم وارد بوده اما شانسی بالاتر از میانگین هم داشته؛ ثروتمندترین کچل دنیا هم همینطوری پولدار شده. پس چشم دوختن به یه هدف دوردست، دو حالت داره (اگه فرض کنیم ما به طرز ایده آلی سخت کوش، منظم، بااستعداد، توانا، بعضا خرخون و… هستیم):
۱- خوش شانس ـیم؛ به هدف می رسیم اما هدف پوچه.
۲- بعد از مدت ها تلاش، بدشانسی می آریم و همون قضیه فاکد آپ و اینا.
کلا مسیر، پاداش باشه کار بهتری ـه. من خودم اخیرا توی انتخاب رشته ـم، این موضوع رو کاملا لمس کردم. یه عده هستن که میرن تجربی، علایق شون رو فراموش می کنن و به ثروتمند شدن چشم می دوزن. حالا اگه بگیم خوش شانس باشن و ۵-۱۰ سال آینده، همینقدر نون پزشک ها تو روغن باشه و البته اون ها تو یه رشته خوب و دانشگاه خوب قبول شن؛ تهش بعد اینکه گند زدن به نصف زندگی شون، به هدفی می رسن که می بینن اصلا ارزش این همه سال زجر کشیدن رو نداشت. اون ها نصف زندگی شون رو گذاشتن تا #۲ رو به دست بیارن در حالی که #۱ همین توی کوزه بودش.
ممنون علی جان. از کامنت بلندت. کامنت بلند دوست دارم.
درباره رابطهی شانس با موفقیت یه پست نوشتم تحت عنوان استیو جابز شدن. با کمک تئوری قوی سیاه سعی کردم متوجه بشم که چقدر شانس لازمه چقدر تلاش:)
https://sadraa.me/%d8%a7%d8%b3%d8%aa%db%8c%d9%88-%d8%ac%d8%a7%d8%a8%d8%b2/
آخ آخ آخ؛ اتفاقا چند روز پیش دیدمش این پستت رو گذاشتم کنار بخونمش به موقع، یادم رفت. حتما همین امروز می خونمش.
راستی این پائولو گوئولالا از نیم رخ شبیه پائولو دیبالا ـست ها.
:)) ایشون هم Overrate شده.
بههه
لذت بردم صدرا
اولین باره به وبلاگت سر میزنم و بسیار از بیان و استعاره و مثال هات حظ بردم.
من دو چیز رو تو زندگی باورِ تمام دارم
یکی اینکه باید هر پله ای که بالا میری، کمی بایستی و لذت بردن ازش رو یاد بگیری. این باعث میشه بدونی کجا وایسادی و موقعیتی که توش هستی رو درک کنی
دوم اینکه تو هیچ شرایطی دست از انگیزه هات برای تلاش نکشی. چه زمانی که شیرینی رسیدن به یک هدف رو چشیدی، چه زمانی که شکست رو قبول کردی و از اون مهم تر زمان هایی که بین این دو احساس معلق هستی و اتفاقات، همگرایی مشخصی ندارند.
من فکر میکنم خیلی از ماها زمان های زیادی رو تو همین تعلیق بین شکست و پیروزی ها تلف میکنیم. بعدشم یا سرمست شادی میشیم یا سرخورده شکست.
به شخصه برای من بد و خوبی نیست، شکست و پیروزی نیست. اگر هست، تنها تلخی ست و شیرینی.
زنده باشی رفیق.
من فکر میکنم خیلی از ماها زمان های زیادی رو تو همین تعلیق بین شکست و پیروزی ها تلف میکنیم.
خیلی بهش فکر خواهم کرد:) ممنون. وبلاگت هم میام. یاد بچه های سبکتر و سارالویی اینا میفتم. ایشاا… منم یه روز موفق میشم بیشتر برم سفر:)) با کمتر تنبل بودن.
پایدار باشی.
سلام آقا صدرا.
من حدود ۲ سال هستش که به دنبال موفقیت می دوم. هر راهی رو هم که پیش می گیرم توی یکی دو روز رهاش می کنم و میرم دنبال یه راه دیگه چون فکر می کنم به دردم نخورد.
توی یه ساعت قبل که چند تا از پست های شما رو خوندم احساس می کنم ذهنم سبک تر شده و الان احساس آزادی دارم.
خیلی ممنونم از این پست های خوندنی ای که داری . توی این یه ساعت منو واقعا شیفته ی خودت کردی 🙂
امیدوارم همین طوری به نوشتن این پست ها ادامه بدی.
و در آخر آرزوی موفقیت برای هممون 🙂
چقدر عالی نوشتی
واقعا لذت بردم از خوندن این مطلب و شاید تا الان ۵-۶ باری خوندمش. مرسی، مرسی، مرسی
یکی از لذت های ساده زندگی من هم صحبت کردن با آدم هاییه که هم فکریم. امیدوارم یه روزی همدیگرو ببینیم.
با تقدیم احترام، به عنوان یه خواننده چند تا اصلاحیه برای مطلبت دارم تا از نظر من تبدیل بشه به یه نوشته ی پیچ پرفکت:
شوخی استقلال و پرسپولیس و اختصاص دادن یک پاراگراف بهش وسط متنی که کاملا روند منطقی ای داره و به سختی یک جمله اضافی می شه توش پیدا کرد، یه خورده نچسبه.
مثال تیم ملی ایران و جام جهانی هم اگرچه شاید مرتبط باشه ولی یه لحظه تو ذهن خواننده سکته ایجاد می کنه که واااااااااات؟
نقل قول استیو جابز و زندگی خود مسیر است و این ها نیز اگرچه در جای خود درست هستند ولی چون شکل بیانشون یک مقدار دستمالی شده و کلیشه ای هستند از سطح بقیه مطلبت پایین تره. همین طور عبارت رضایت از درون شکل می گیره و این ها.
خط آخر «راحت تر» به جای «بیشتر» جمع بندی بهتری برای متن عالیت می سازه.
شاید داری فکر می کنی که وبلاگ خودمه و نظر و سلیقه خودم. این چی داره می گه؟ اصلاحیه؟طبیعتا با اطلاع از این واکنش احتمالی این کامنت رو نوشتم!
موفق تر باشی
اینم رو بخون.
http://www.mraalam.blogsky.com/1397/03/09/post-82/
[…] روزی که میلیونر شدم (دیوید هانسن) […]
توی استدلالتان اشتباهات زیادی هست!
اولا اینکه لذت بردن از زندگی رو نمیشه با یه سطل قیاس کرد! شما در نیویورک زندگی میکنی و پول، دسترسی و دانش کافی برای خوردن غذای سالمی که همه مواد مورد نیاز بدن رو داره، در اختیار داری. ولی در یک قبیله افریقایی هستی و به جز یک مشت برنج لهکرده چیز دیگهای نداری برای خوردن و تازه وقتی اون برنج رو خوردی و بعد از چندسال خوردن اون برنج مریض شدی، پول رفتن به دکتر رو هم نداری و اگه داشتی دسترسی هم به دکتر نداشتی و اگه پول و دسترسی هم داشتی، دانش و آگاهی نسبت به دکتر رفتن نداشتی! این یعنی سطل سالم و سطل سوراخ! یعنی شما توی نیویورک سطلی داری که سالمه و توی افریقا نه، در نتیجه فاصله بین نیویورک و افریقا یک فاصله با تابع نمایی هستش!
با قیاسهای ساده و سفسطهگری و کپیکاری از نوشتههای دیگران و ترجمههای اشتباه از مقالههای خارجی مردم رو گول نزنیم!
امیدوارم سفسطهگری شما منجر به پاک کردن این کامنت نشه! اگر هم شد، حداقل خودتون بدونید که با “””قیاسهای ساده و سفسطهگری و کپیکاری از نوشتههای دیگران و ترجمههای اشتباه از مقالههای خارجی””” هرکسی [EVERYBODY] میتونه مطلب بنویسه!
الآن که شما تهش بازم لذت بردن رو با سطل قیاس کردی. حالا سولاخ یا …! فتامل!
«ترجمه اشتباه» رو هم نفهمیدم! ممکنه ترجمه بدی باشه. یا مطلب سفسطهبرانگیز باشه، اما اشتباه خاصی نداره!
و درنهایت این نتیجهگیریه خیلی روو هوا بود. چون … پس «تابع نمایی هستش»! نمیگم مغلطه اما ضعیف بود!
استقلالی بودی پس،
گفتم دمت گرمه،
ایووووووووول داری داداش
(در واقع خیلی از ما آنچه که میخواهیم را داریم. تنها چیزی که میماند ادامه دادن و لذت بردن است.) از این جمله شما خیلی خوشم اومد. کمک بزرگی به بازتعریف من از لذت و شادمانی در زندگیم داشت.