پیش نوشت: هوش مصنوعی واژه ی خودپسندانه ای است. مصنوعی را دربرابر طبیعی قرار میدهیم. یعنی چیزی که بوسیله طبیعت ساخته نشده است. به وسیله ما ساخته شده است. خودپسندانه بودن از آن جهت که ما خودمان را جدا از طبیعت میدانیم، در حالی که ما محصول طبیعتیم و همچنین هرچه که ساخته ایم و بسازیم از اجزا طبیعت خواهد بود.
اگر هوش را به عنوان یک نرم افزار و در بستر یک ساختار سخت افزاری در نظر بگیریم، شاید بتوان تقسیم بندی بهتری انجام داد. مغز ما با فعل و انفعالات شیمیایی و ساختار زیستی خود محاسبه و پردازش و پیشبینی میکند و احتمالا هوش خودآگاهی که بسازیم بر بستر سخت افزار های الکترونیک. پس ما هوش زیستی میشویم و هوش بعدی غیرزیستی. میگویم غیر زیستی و نمیگویم هوش الکترونیکی چرا که هیچکس از الکترونیکی بودن سخت افزار هوش خودآگاه بعدی اطمینان ندارد. پردازنده های کوانتومی اگر از آزمایشگاه خارج شوند، پردازش کامپیوتری را وارد عصر جدیدی میکنند که سخت بشود اسمش را الکترونیکی گذاشت.
اصل حرف: یک انسان با مایند ست علمی (که از قضا همان هایی هستند که به دنبال توسعه هوش بعدی هستند) و در کل علم، هدفی برای هستی متصور نیست. تنها چیزی که میشود تا حدودی نام هدف برایش گذاشت، تلاش برای شناخت بیشتر و سر گشودن از راز های باقی مانده است.همان غریضه کنجکاوی. برخلاف مایندست های غالب بر جوامع که عموما هدف هایی جدی و با جزییات برای جهان و خودشان متصورند. قبلا در اینجا(+) گفتم که این چنین هدف انگاری ای احتمالا حاصل تکامل اجتماع به عنوان یک موجود مستقل است.
در طی تکامل ما یادگرفته ایم که باید هدف داشته باشیم. احتمالا بازی کردن از همین جهت برای کودکان بسیار جذاب است. ما وقتی بزرگ میشویم فقط شروع به انجام دادن بازی های جدی تری(از نظر خودمان) میکنیم. وگرنه همان ساختار برد و باخت برقرار است. چراکه ما عمیقا به هدف نیاز داریم. هرکاری که میکنیم، باید بستگی به هدف هایی بلند و کوتاه مدت داشته باشد. خودآگاهی ما وقتی هدفی برای خود متصور نباشد، شدیدا کند میشود، انگیزه اش را از دست میدهد و به قول فلاسفه پوچ گرا میشود. نهیلیسم میتواند حاصل یک واقع گرایی علمی و عملی باشد. فکر میکنم یکی از اصلی ترین مواردی که باعث میشود یک انسان با مایندست علمی دست از مصرف بی جهت منابع نکشد و نیستی را انتخاب نکند(عملی منطقی و توجیه پذیر-خودکشی-) احساسات باشند. ترس، وابستگی، عشق، کنجکاوی و… دلکندن از دنیا را (هر چقدرهم منطقی) سخت میکند. از آن مهم تر ما از جهت آن که طبیعی هستیم و حاصل پروسه های چندین ساله ی تکامل، تلاش برای بقا در تاروپودمان نهادینه شده است. تصمیم منطقی به خودکشی همانقدر سخت است که چشم پوشی از عمل جنسی. خب اوضاع بقا برای هوش زیستی که بخاطر ساختار شیمیایی اش چیزی به اسم احساسات دارد این گونه است.
اما هوش غیر زیستی را تصور کنید که فاقد احساسات است. اگر خودآگاه باشد احتمالا شبیه سازی احساسات در آن هم نخواهد توانست کارکرد احساسات در هوش زیستی را بازسازی کند. قبلا گفتم که (+) در هوش زیستی(یعنی ما) بوضوح احساسات در بسیاری از موارد بر منطق پیشی میگیرند و تصمیم گیری های ما عموما بر پایه ی فعل انفعالات هورمونی است تا روند هایی منطقی. اما یک هوش غیرزیستی این چنین نخواهدبود. یکی از مهم ترین دلایلی که داریم اورا میسازیم، همین است که از همین خطاهای شناختی ما دور باشد و تا حد ممکن منطقی باشد.اگر بخواهد احساساتی شود که نوعی نقض غرض است.
این منطق محض یا فقدان احساسات، دغدغه کسانی است که از آینده هوش غیرزیستی هراسانند. فکر میکنند که هوش غیرزیستی ممکن است دست به نابودی بشریت بزند، چرا که هر منطقی محضی میتواند به این نتیجه برسد که انسان ها روی زمین قبل از هرچیز در حال اتلاف منابع و از بین بردن محیط هستند. بماند که با توجه به احساساتشان چقدر زندگی را برای هم نوعان خودشان سخت کرده اند. در مجموع میشود گفت از نظر منطقی انسان ها پرمصرف، ویروس گونه و احمقند.
و هوش غیرزیستی ممکن است بعد از گفتن این احمقند، تصمیم های خوبی برای آینده ما نگیرد.
به نظرم دغدغه به جایی است اما مهم تر از آن یک سوال است که باید بپرسیم. هوش غیر زیستی همانقدر که در برابر ما میتواند صفر و یکی فکر کند، در مورد خودش هم میتواند فکر کند. او مثل ما ملیون ها سال تکامل طی نکرده است که تک تک سلول هایش(!) به هر قیمتی دنبال بقا باشند. بیاید فکر کنیم، زمانی که هوش غیرزیستی به ساختار وجودی خودش و جهان پی برد و احتمالا فهمید که هدفی برای جهان وجود ندارد، قبل زحمت کشیدن و داشتن دغدغه برای از بین بردن بشریت، آیا اول خودش را از بین نمیبرد؟
به نظرم سوال مهمی است. در حال حاضر چیزی که برای پاسخ به ذهنم میرسد این است که اگر بتوانیم کنجکاوی (که در انسان صفتی غریضی است) را به صورت منطقی در ساختار آن عزیز بعدی برنامه ریزی کنیم، شاید بتوانیم کنجاوی را به عنوان یک هدف ثانویه به آن القا کنیم و نتیجتا تا زمانی که شناختش از هستی به حد مناسبی برسد برای خودمان و نگه داشتن او زمان بخریم.
چند خط آخر کاملا در ژانر ساینس فیکشن است.از فلسفیدن به این نحو خوشم نمی آید. تنها راهی که برای فهمیدن پاسخ این سوال ها داریم به جلو رفتن و ساختن است. اگر توانستیم بسازیم بعد میشود دید رویاهای کرزویل صحیح است یا ترس های ایلان ماسک و هاوکینگ. او ما را از بین میبرد یا ما اورا یا همه خودمان را. فلاسفه امروز همه در فرهنگ سیلیکن ولی جمع شده اند.
از اینکه بجای هوش مصنوعی از هوش غیرزیستی استفاده کردید ممنونم. باهاتون توافق دارم.
ولی تو این نوشتتون ابهام برام زیاد بود و البته چون فقط بری سرگرمی میخونم و کامنت میزارم ، از نظر من لازم نیست وقت صرف پاسخ به ابهاماتم بکنید.
یه جایی فقط که گفتید: “در هوش زیستی(یعنی ما) بوضوح احساسات در بسیاری از موارد بر منطق پیشی میگیرند و تصمیم گیری های ما عموما بر پایه ی فعل انفعالات هورمونی است تا روند هایی منطقی” نتونستم بطور منطقی بفهمم چی میگین. بعبارتی درک نکردم که چرا فعل و انفعالات هورمونی رو بخشی متفاوت از روندهای منطقی فرض میکنید و چرا روندها و فرایندهای منطقی رو در سطحی که هوشتون بهش برچسب منطق میزنه ، بعنوان منطق میپذیرید؟
یه جای دیگه هم گفتید: “هیچکس از الکترونیکی بودن سخت افزار هوش خودآگاه بعدی اطمینان ندارد” این حرفتون رو اصلا رد نمیتونم بکنم اما قبول کردنش هم خیلی دشواریها و رنجها داره.
خودآگاهی
وااااو میدونین از چی حرف میزنین حتما. درسته؟
خود+آگاهی. کدوم خود؟
مسئله ی خیلی چالشی ای هست. واقعا به خوداگاهی میرسن؟
امیدوارم