پیش نوست: گاهی کامنت هایی که در متمم نوشته میشود، به هیبت یک مطلب مستقل در می آید. آن ها را در دستهی کامنتهای متمم بازنشر میکنم.
یکم: دو نفر آدم، یک تصمیم بزرگ میگیرند.تصمیم میگیرند که باقی عمر خود را با هم زندگی کنند.طبیعتا خوشحالند از چنین تصمیمی و انسان سالم سعی میکند خوشحالی اش را با دیگران تقسیم کند. نرمال این است که جشنی بگیرند و افرادی را که واقعا از این بهم رسیدن خوشحال میشوند را دعوت کنند. (به نظرم تعداد افرادی که وقتی اتفاق خوب برایمان می افتد،واقعا خوشحال میشوند. هیچ وقت به چهارصد، پانصد نفر که هیچ به صد نفر هم نمیرسد) همچنین آغاز زندگی مشترک برای خیلی ها اغاز مستقل شدن هم هست و خب مستقل شدن خرج دارد. اول زندگی و انتظار میرود، آن هایی که از این بهم رسیدن واقعا خوشحال میشوند، خوشحالی خود را با کمک به استمرار زوجیت نشان دهند.
ما چه میکنیم؟ تاپسرخاله ی دورترین همکار پدرمان را دعوت میکنیم و اگر تمکن مالی نداشته باشیم سعی میکنیم همه را راضی برگردانیم(که تابحال گزارش نشده کسی از عروسی ای راضی برگشته باشد و در نهایت ما میمانیم کلی قسط اول زندگی).
اگر هم موجودی داشته باشیم که تا جایی که میشود سعی میکنیم همان افراد، که ته دلمان میدانیم احتمالا از موفقیت های ما زیاد خوشحال نمیشوند، بفهمند ما چقدر خفن و خوشحالیم. در انتهای آن جشن هم به همه میگوییم خب حالا که آمدید بی زحمت پولش را هم بدهید.
در بسیاری از مهمانی ها دیده ام که این کادوی عروسی نه از روی میل و رغبت بلکه از روی رودربایسی و حتا زور و با هزار محاسبه ی بالا و پایین داده میشود. یکبار یکی از نزدیکان داشت حساب میکرد که غذا احتمالا پرسی ۲۰ هزار تومان افتاده، خانواده ما هم که پنج نفریم پس صد هزار تومان کفایت میکند، به عنوان کادو.
این کادو است؟؟؟؟
این میشود که شبی که باید شب خوشحالی و سرخوشی دو نفر و انتقال آن سرخوشی به جمع کوچکی باشد، تبدیل میشود به مسابقه چشم در آوردن و خاله زنک بازی. آخر سر هم که شهر را چنان به هم میریزیم و آسایش دیگران را سلب میکنیم که هر که نداند انگار چه اتفاق شگرفی افتاده است. همان زمان که واقعا شب زفاف کم از صبح پادشاهی نبود، هم چنین کارهایی زیاده روی بود چه رسد به حالا.
دوم: مارک زاکربرگ چند روز بعد از عرضه عمومی سهام فیسبوک با همسر چینی الاصلش ازدواج کرد. تخمین ثروتش در آن زمان چیزی حدود ۲۰ میلیارد دلار بود، اگر اشتباه نکنم. برای عروسی دوستان نزدیکش را دعوت کرد، هیچکس نمیدانست قرار است عروسی باشد، همه فکر میکردند جشن فارغ التحصیلی پریسلا است. بعد زاکربرگ با عروس ظاهر شدند و بعدازظهر شیرینی و تمام. برای کمی انبساط خاطر فرض کنید عروسی قردی با ثروت و قدرت زاکربرگ را در فرهنگ خودمان.
سوم: شاید بد نباشد به پاسخ یک سوال هم فکر کنیم. چهره بخشی از وجود و شخصیت و نفس ماست، بدون شک. دو طرف یک چهره را دیده اند، احتمالا پسندیده اند و با لحاظ کردن فاکتور های دیگر تصمیم گرفته با آن ازدواج کنند. آن فردی را که شب عروسی از آرایشگاه به داماد تحویل میدهیم(فارغ از این که زشت یا زیبا شده). دقیقا کیست؟
چندوقت پیش عروسی یکی از دختران فامیل بود. خواهر زاده ی چهارساله ای داشت. مادرش تعریف میکرد که در تمام طول عروسی گریه میکرده که خاله کجاست، مگر عروسی او نبود؟
لینک در متمم (+)
حرف حساب
با بیشتر متن موافق هستم زه جز
اون قسمت زاکربرگ:
” واقعا از زاکربرگ با اون همه ثروت انتظار نمیرفت که دوستای نزدیکش و دعوت کنه و «فقط یه شیرینی و تمام».
آدم نباید دیگه انقدر ناخن خشک باشه برای همین رفته زن از چین گرفته که ارزون تر پاش بیوفته”
مثلا اگر از دید خانم ها باشه و برای انبساط خاطرشون 🙂
اگر از سمت جامعه شناسی نگاه کنیم، مراسم عروسی یک کنش سنتی و ایین واره. شما نمیتونید تو زمین این ساختار بازی کنید و قواعدش رو به هم بریزید.
یا کسی نباید کلا وارد این مراسم ایین وار بشه یا باید خودشو باهاش سازگار کنه و یا کج دار و مریز پیش بره و یه کم تغییرش بده. مسیله اینه که این مدل سنت ها در زنجیره شکل میگیرند برای همین شکستنشون خیلی سخته. مثلا یک خانواده عروسی همه رفته و حالا پسرش میگه وای نه عمه مستاجر قبلی زن دایی رو نمیخواد دعوت کنی! خب اون خانواده چون قبلا همه رو رفته به رسم ادب یا درواقع برای تایید اجتماعی باید همه شونو دعوت کنه!