درباره‌ی کتاب جزء از کل : یک توییتر ششصدوپنجاه صفحه‌ای

۱۰۴ دیدگاه‌ها

من بیگ فن رمان‌خوانی نیستم، یعنی نه که مشکل خاصی با رمان خواندن داشته باشم، زیاد خوانده‌ام و بیشترهم خواهم خواند، ولی خب فکر هم نمیکنم که وظیفه‌ی یک انسان باشد که همه‌ی رمان‌های کلاسیک را بخواند. سوال من اینجاست که هدف یک رمان چیست؟ هدف یک اثر هنری چیست؟ زندگی مارا بهتر کند؟یک اثر هنری را چه عناصری تشکیل داده‌ است؟ وقتی آن را تجزیه میکنیم به چه چیزی میرسیم؟
یک اثر غالبا از محتوا و فرم تشکیل شده است. یعنی حداقل در هنر کلاسیک، ما یک محتوا داریم که حکمتی است که خالق میخواهد در اثر به ما برساند و یک فرم داریم که نحوه‌ی نمایش چیزی است که در ذهن خالق است. مثلا وقتی حافظ میگوید:

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند

محتوا این است که امیدوارم اوضاع بهتر بشود. فرم هم، شعر کلاسیک فارسی است در وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن. اما آنچه که جادو میکند هم نشینی این دو است و روحی که از آن حاصل میشود.هرکسی توانایی چنین کاری را ندارد، حافظ هنرمند است. پس هنر را میشود به نوعی توانایی ترکیب فرم و محتوا تعریف کرد به گونه‌ای که مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد. خب برگردیم سر بحث اصلی: رمان ها چگونه هنری هستند؟

رمان گونه‌ای از داستان است. داستان بلند. آموزنده است بخاطر این که داستان‌ها آموزنده هستند. ما انسان ها همه چیز را در دل یک داستان یادمیگیریم و باور میکنیم. یعنی از یک نان‌فیکشن به مراتب اطلاعات بیشتری دریافت میکنیم ولی احتمالا حکمت اندک موجود در رمان، بیشتر در جانمان مینشیند. اول این که چون داستان است دوم این که ما برای فهمیدن آن مقدار کم زحمت زیادی میکشیم. مثلا هزاران صفحه فلان کتاب کلاسیک را میخوانیم که متوجه بشویم امور دنیا قطعیت ندارد و به دنبال آن نباشیم.

در عصر توییتر اما، ما حوصله‌ی داستان‌های بلند را نداریم. کمتر کسی هست که حاضر باشد چندین جلد در جستجوی زمان از دست رفته بخواند برای این که حکمت آن را درک کند. برای همین آلن دوباتن میرود کتابی مینویسد با عنوان پروست چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند و همه حکمت‌های آن را در یک جلد برایمان خلاصه میکند. بله خواب نمیبینیم یک نویسنده دیگر میرود حکمت‌های یک رمان دیگر را استخراج میکند و میفروشد. ما واقعا در چنین دنیایی زندگی میکنیم. مخاطب فرضی با خود میگوید به جای کتاب پروست هزاران مقاله میخوانم که هزاران ایده‌ی جدید وارد سرم میکنند به جای آن چهار پنج‌تا ایده‌ی آقای پروست. و این تقاضا پیش می‌آید که کاش کتابی بود که چکیده حکمت های آن را به من میداد، و آقای دوباتن به این تقاضا پاسخ میدهد. بعید میدانم قبل از اینترنت اوضاع به این شکل بوده باشد. من قضاوتی ندارم اما ما در عصر توییتر زندگی میکنیم. حکمت‌های ۱۴۰ کاراکتری. رمان عصر توییتر، برای مخاطبی که چکیده میخواهد باید چگونه باشد؟ احتمالا شبیه به جزء از کل.

اگر لفاظی، خلاقیت در دیالوگ و نوشتار -به طوری که بشود آن را نقل کرد –  در رمان‌های کلاسیک بخش اندکی از کتاب را تشکیل بدهند و  آن را به عنوان سالاد کنار غذا در نظر بگیریم تا مخاطب حوصله‌اش سر نرود، میشود گفت جز از کل، به طور کل از سالاد تشکیل شده است. پیمان خاکسار مترجم کتاب میگوید از هر صفحه میتوانید چیزی برای نقل کردن بردارید و راست میگوید. نویسنده پنج سال زمان صرف نوشتن، ششصد پنجاه صفحه لفاظی توییتری کرده که بیشتر از نود درصد آن اورجینال به نظر میرسد و خب واقعا خواندن آن لذت بخش است.

بعضی از نقدها به عنوان نقطه ضعف از این موضوع یاد کرده‌اند اما به نظر من این فرمی است که رمان عصر جدید آزاد است آن را داشته باشد. خلاقیت و شلیک دوپامین‌های پی در پی. چرا که انسان عصر جدید چنین چیزی را میخواهد. در گودریدز به کتاب پنج ستاره دادم، هرچند نظر واقعی‌ام حدود چهار ونیم است. آن نیم تا هم بخاطر این که داستان باورپذیری‌اش را زیر حجم لفاظی‌ها از دست میداد و عملا لفظ‌ها مخصوصا در صد صفحه آخر از متن داستان بیرون میزدند. اگر دنبال خواندن یک داستان پلیسی هستید این کتاب را نخوانید هرچند که یک داستان پلیسی است. داستان در این کتاب در درجه دوم اهمیت قرار دارد، شما بیشتر نظرات فلسفی آقای تولتز درباره‌ی جهان را از زبان شخصیت‌ها میشنوید. نه که داستان جذاب نباشد کم حادثه باشد یا حتا کند باشد، اما در درجه دوم اهمیت است و همین به نظرم کتاب را جذاب کرده است. تم اصلی کتاب در رابطه با مرگ است، کتاب نقل کردنی زیاد دارد، اصلا همه اش نقل کردنی است اما جایی اواسط کتاب در صفحه ۳۴۸ نویسنده مانیفست پشت رمان را در یک مونولوگ طولانی لو میدهد. بخش جذابی‌ست آن را در ادامه برایتان نقل میکنم.

پدر(مارتین دین) برای این که پسرش را ادامه تحصیل منصرف کند، شروع به حرف زدن میکند و حکمت اصلی‌ زندگی‌اش را رو میکند:

مردم همیشه شکایت میکنن که چرا کفش ندارن تا این که یه روز آدمی رو میبینن که پا نداره و بعد از اون شکایت میکنن که چرا مثل اون مرده، یه ویلچر برقی اتومات ندارن. چرا؟ چی باعث میشه که به طور ناخودآگاه خودشون رو از یک سیستم ملال آور به یکی دیگه پرت کنن؟ چرا اراده ما معطوف به جزئیاته و نه کلیات. چرا به جای کجا کار کنم؟ نمیگیم “اصلا چرا باید کار کنم؟” چرا به جای “چرا باید بچه بیارم؟” میپرسن “کی باید بچه بیارم؟”. چرا ناگهان تغییر کشور نمیدیم؟ چرا همه فرانسوی ها نمیرن اتیوپی و اتیوپی ها برن انگلستان و همه انگلیسی برن کارائیب و به همین ترتیب، تا بالاخره زمین رو به همون شکلی که باید با هم قسمت کنیم و از شر وفاداری شرم آور و سفاکنه و متعصبانه نسبت به خاک خلاص بشیم؟ چرا نعمت داشتن اراده، حروم موجودی مثل انسان میشه که انتخاب های بیشماری داره ولی تظاهر به داشتن فقط یک یا دو انتخاب میکنه؟

گوش کن جسپر، آدمها شبیه زانویی میمونن که یه چکش کوچولوی لاستیکی به شون میخوره. نیچه یه چکش بود. شوپنهاور یه چکش بود. داروین یه چکش بود. من نمیخوام چکش باشم چون نمیدونم زانو چه واکنشی نشون میده. دونستنش هم ملال آورده. این رو میدونم چون میدونم که مردم اعتقاد دارن. مردم به اعتقاداتشون افتخار میکنن. این غرور لوشون میده. این غرور، غرور مالکیته. من شهود داشتم و متوجه شدم تمام کشف و شهودها چیزی جز سروصدا نیستن. من تصویر دیدم، صدا شنیدم، بو حس کردم ولی نادیده شون گرفتن همونطور که از این به بعد هم نادیده شون میگیرم. من این راز و رمز ها رو نادیده میگیرم چون دیدم‌شون. من بیشتر از خیلی از آدم‌های پرمدعای عرفانی دیدم ولی اونا باوردارن و من نه. او وقت چرا من باور ندارم؟ به خاطر این که من میتونم فرایند موجود رو ببینم.

این اتفاق(باور داشتن) زمانی می افته که مردم مرگ رو میبینن، یعنی همیشه. اون ها مرگ رو میبینن ولی فکر میکنن روشنایی دیدن. این برای من هم اتفاق میفته . وقتی ته دلم حس میکنم دنیا معنایی داره، میدونم که این معنا در حقیقت مرگه ولی چون دوست ندارم مرگ رو توی روز روشن ببینم ذهنم توطئه میکنه و میگه : گوش کن نگران نباش. تو موجود ویژه ای هستی، تو معنا داری، دنیا معنا داره حسش نمیکنی؟ ولی من هنوز مرگ رو مبینم و حس میکنم. باز ذهنم میگه: به مرگ فکر نکن، لالالا، تو همیشه زیبا و ویژه باقی میمونی و هیچ وقت نمیمیری، هیچوقت هیچ وقت هیچوقت، مگه راجع به روح جاودانه نشنیدی؟ خب تو یه خوبش رو داری.

و من میگم شاید. ذهنم میگه: به این طلوع لعنتی نگاه کن، به این کوه های لعنتی نگاه کن به این درخت های لامصب نگاه کن از کجا میتونی اومده باشی به جز دست های خدا که تورو تا ابد توی آغوشش تکون میده؟ و من کم کم شروع میکنم ایمان آوردن به چیزهای متعالی. همه همین طورن. همین جوری شروع میشه. ولی شک همراهم هست. ذهنم میگه نگران نباش تو نمیمیری دست کم تا مدت ها نمیمیری. جوهر تو نابود نمیشه اون قسمت‌هاییت که ارزش نگه داری دارن. یه بار تمام دنیا رو از تختم دیدم ولی ردش کردم. یه بار دیگه آتشی دیدم که از داخلش یکی به من گفت تو بخشوده میشی اون رو هم رد کردم چون میدونم تمام صداها از درون میان .تلاش برای انرژی هسته‌ای وقت تلف کردنه. باید نیروی ناخودآگاه رو وقتی داره مرگ روانکار میکنه تحت کنترل در بیارن.طی این فرایند آتشینه که اعتقادات به وجود می آد و اگه آتش به اندازه کافی داغ باشه یقین هم تولید میشه. این به اصطلاح اهل معنویت ها که سنت غربی مصرف گرای قاتل روح رو نقد میکنن و میگن آسایش در مرگه، فکر میکنن این حرفشون فقط درباره‌‌ی دارایی های مادی مصداق داره. ولی اگه آسایش در مرگ باشه پس باید راجع به مادر تمام آسایش ها هم مصداق داشته باشه: (یقین باور)

راحت تر از کاناپه‌ی چرمیه،یقین یه چکوزی اختصاصیه که سریع تر از ریموت کنترل در پارکینگ روح فعال رو به قتل میرسونه. یقیین. دربرابر طعمه‌ی یقیین سخت میشه مقاومت کرد. برای همین باید مثل من یه چشمت به کل فرایند باشه. با این که تمام تصاویر جهان رو دیدم و صداهای زمزمه وار رو شنیده م میتونم تمام شون رو انکار کنم و در مقابل وسوسه‌ی احساس خاص بودن و اعتماد به جاودانگی از خودم مقاومت نشون بدم چون میدونم تمام اینها کار مرگه. میبینی مرگ و انسان پرکار ترین نویسندگان روی زمین هستن. خروجی شون حیرت آوره. ناخودآگاه انسان و مرگ گریز ناپذیر به همراهی هم بودا و امثالش رو نوشتن. تازه این‌ها فقط شخصیت ها هستن. دیگه چی؟ شاید همه چی. این همکاری موفق همه چیز رو در این دنیا خلق کرده به جز خود دنیا، هرچیز موجود به جز چیزهایی که از اول همینجا بودن و ما پیداشون کردیم. میفهمی چی میگم؟

فرایند رو متوجه میشی؟ بکر بخون! رنک بخون! فروم بخون! همه شون همین رو میگن. انسان ها چنان خودآگاهی پیشرفته ای پیدا کردن که باعث شده از تمام حیوانات دیگه متمایز بشن،ولی این خودآگاهی  یه فراورده‌ی جنبی هم داشته، ما تنها موجودی هستیم که به فانی بودنمون آگاهی داریم.  این حقیقت به قدری ترسناکه که آدمها از همون سالهای ابتدایی زندگی اون رو توی اعماق ناخودآگاهشون دفن میکنن و همین ما رو به ماشین هایی پرزور تبدیل کرده، کارخانه های گوشتی تولید معنا.

معناهایی که رو که به وجود می آرن تزریق میکنن به پروژها های نامیرا شدنشون(مثلا بچه هاشون یا آثار هنری شون یا کسب و کارشون یا کشورشون) چیزهایی که باور دارن از خودشون بیشتر عمر میکنن. و مشکل اینجاست: مردم حس میکنن برای زندگی به این باورها احتیاج دارن ولی به طور ناخودآگاه بابت همین باورها متمایل به نابود کردن خودشون هستن. برای همینه که آدمی خودش رو برای هدفی دینی قربانی میکنه، اون برای خدا نیست که میمیره به خاطر ترس کهن ناخودآگاهش از مرگه که میمیره. بنابراین همین ترسه که باعث میشه بخاطر همون چیزی که ازش وحشت داره بمیره. میبینی؟ طنز پروژه های ابدی اینه: با این که ناخودآگه به این قصد طراحی شون کردیم که آدم رو گول بزنن تا فکر کنه خاصه و هرگز نمیمیره.  حرص و جش خوردن بابت همین پروژه هاست که باعث مرگ انسان میشه. اینجاست که باید حواست جمع باشه.هشدار من به تو همینه. انکار مرگ باعث مرگ زودرس میشه و اگه حواست جمع نباشه تو هم سرنوشتی جز این نداری.

کتاب با اتحادیه ابلهان مقایسه میشود، آن هم ترجمه‌ی پیمان خاکسار است و خوانده‌ام‌ش. باید بگویم که من اصلا با اتحادیه ابلهان ارتباط برقرار نکردم و یکی از حوصله سربرترین کتابهایی بود که خواندم، ولی این کتاب فوق العاده است و تلخند های زیادی هم دارد. این دفاعیه جسپر از دوست دخترش را بخوانید:

خواهشم میکنم یه لحظه دختری رو که دارین بهش اتهام میزنین رو نگاه کنین. نگاه میکنید؟ اون قربانی زیباییشه، چرا؟ برای این که زیبایی یعنی قدرت. ما تو درس تاریخ یاد گرفته‌یم قدرت فساد می آره. بنابر این نتیجه‌ی زیبایی مطلق، فساد مطلقه.

شخصیت های کتاب دیدگاه اگزیستانسیال دارند و بر خلاف شخصیت حوصله سربر اتحادیه ابلهان، عملگرا هستند، حداقل چند ماجرای جذاب برای خودشان پیش می آورند و سعی میکنند دنیا را زیر و رو کنند. فلسفه و تفکر آنها را جامعه گریز کرده اما غیر عملگرا نه. به ثروت اهمیت میدهند اما نه بخاطر ذات ثروت برای این که کمک میکند ایده هایشان را اجرا کنند. پروژه های جاودانگی. و همین چیزی است که باعث میشود کتاب را خیلی دوست داشته باشم.

غرور اولین چیزیه که باید تو زندگی از شرش خلاص بشی. غرور برای اینه که حس خوبی نسبت به خودت داشته باشی. مثل این می‌مونه که کُت تن یه هویج پلاسیده کنی و ببریش تئاتر و وانمود کنی آدم مهمیه. اولین قدمِ آزاد کردن خود، رهایی از احترام به خوده. می‌فهمم چرا برای بعضی‌ها مفیده. اگه کسی همه‌چیزش رو از دست بده هنوز می‌تونه غرورش رو داشته باشه. برای همینه که به فقرا اسطوه‌ی شریف بودن اعطا شده، چون قفسه‌ها لخت بودن. به حرفم گوش می‌دی؟ این مهمه جسپر. دلم نمی‌خواد خودت رو درگیر شرافت، غرور یا احترام به خود کنی. تمام این‌ها یه مشت وسیله هستن برای این که بهت کمک کنن سر خودت رو برنزه کنی.

شاید باید نوشته را خوش‌بینانه تمام کنم و بگویم حتا اگر دیگر هیچ عزیزی برایت نمانده که دفنش کنی، خوب است خوش بین باشی و محض احتیاط یک بیل همراه داشته باشی:).

پی نوشت: با تشکر از یحیی که کتاب را داغ داغ از مترجم (بعد از این که خواند:) ) به من رساند.

 

نقد کتاب جز از کل استیو تولتز

کتاب را با قیمت نه چندان ارزان ۵۲ هزارتومان میتوانید از یکی از لینک های مقابل تهیه کنید: + +

متاسفانه اپلیکیشن‌های مرتبط (مثل هر کتاب خوب دیگری) نسخه‌ی دیجیتال این کتاب را برای دانلود و فروش نگذاشته اند. که میتوانست تاثیر بسزایی در کاهش هزینه چاپ، و نتیجتا قیمت کتاب و در نهایت افزایش فروش بگذارد.

 

در هر حال نسخه‌ی انگلیسی کتاب جز از کل اثر آقای استیو تولتز را میتوانید از این لینک دانلود کنید.



برچسب‌ها:

  1. ممنونم صدرا که در موردش نوشتی . وسوسه شدم بخونم هر چند کتاب نخونده زیادی دارم.

    1. sadra مدیر گفت:

      خواهش میکنم. به نظرم می ارزه، در ازای زمانی که پاش گذاشته میشه.

    2. محمد گفت:

      این کتاب عالی هستش و حتما بخونید.شاید با دیدن صفحات آن .از خواندن آن کتاب صرف نظر کنید ولی به محض اینکه چند صفحه از کتابا ورق بزنید شیفته آن میشوید

  2. یحیی گفت:

    مونولوگ طولانی و جذاب؛ از جذابترین بخش‌های کتاب بود، همونجا فکر کنم ۳-۴ بار این بخش رو خوندم!‌ با صدای بلند حتی :))

    1. sadra مدیر گفت:

      من اصلا نوشتمش برای این بود که مرور کنم، بره تو ذهنم:) وبلاگ در اولویت دوم بود.

    2. پری گفت:

      من این کتاب را خیلی دوست داشتم به چند دلیل اول اینکه چون ماجراهای داستان اصلا خسته کننده و حوصله سر بر نبودند دوم داستان پر است از چالش هایی است که تو را با روانشناسی و فلسفه پیوند میزنه خیلی از دیالوگ ها را دوست داشتم و گاهی چندین بار میخوندمشون وقتی میخوندمش و مزه مزه اش میکردم یاد تکه ای از کتاب تنهایی پر هیاهو هرابال افتادم که میگفت جملات را باید مانند نبات در دهان گذاشت و ذره ذره از طعم آن لذت برد

  3. مهشید گفت:

    سلام؛ این کتاب واسه من تناقضی ایجاد کرده. برام خیلی پرکشش بود و نسبت به حجمش زود تمومش کردم. به نظرم خیلی حرفه ای نوشته شده و ارزش تعریفایی که ازش شنیدم رو داره ولی فضای پوچ و درهم و جبری ای که از زندگی نشون میده اصلا برام جالب نبود.
    هیچ حس خوبی به کتاب بعد از خوندنش ندارم. می بینم دوستان شروعش می کنن می خوام واسشون بنویسم که نخوننش. خدا رو شکر همش خودم رو منصرف کردم که فضولی نکنم 🙂

    1. sadra مدیر گفت:

      برام قابل درکه کسی نخواد وارد دنیای دارک یه کتاب بشه، خودم همین طوری ام خیلی اوقات. ولی خب دنیای جز از کل به نظرم نسبت به خیلی از دنیاهای دیگه ای که تاحالا خوندم گرگ و میش هم نبود چه برسه به دارک:))

      1. مهشید گفت:

        آره خودمم وقت نوشتن حس سوسولی کردم 🙂 دوست دارم همه داستان ها امیدبخش باشه.

        1. مهدیس گفت:

          خانم مهشید.
          هر کتابی با زحمت و تلاش نوشته شده.اینکه خیلی صریح کتابو می کوبونید و میگید به درد نمیخوره درست نیس.بهتره بگید مطابق سلیقه شما نبوده.فرهنگ کتابخوانی یعنی همین.

          1. مهشید گفت:

            سلام؛ ماشالا چقدر وبلاگ صدرا شلوغ شده که نظر انقدر قدیمی من هنوز داره کامنت میگیره 🙂
            والا من خوبیهاش رو هم گفتم. خواستم واضح بگم کسایی که مثه من سبک داستانی خصوصا ابزورد و روشنفکری دوست ندارند، کتاب رو نخونند چون دوست نخواهند داشت.

      2. هومن گفت:

        سوال من اینه که چرا نباید دارک باشه؟چون ما دوست نداریم؟چون ما دوست نداریم دنیا دارک باشه پس دارک نیست؟اصلا صحبتم سر این نیست که دنیا دارک هست یا نه….مشکلم با این طرز نگاهه….به دنیا اونجوری که واقعا هست نگاه کنیم….اگر یه قسمتش دارکه خوب دارکه دیگه مگه کسی تضمین کرده هیچ قسمت دنیا دارک نباشه…..میدونیین خوبی کتابهایی مثل سفر به انتهای شب یا جز از کل چیه؟اینکه تعارف میزارن کنار و سعی میکنن دنیارو همونجور که هست ببینن نه اونجور که دوست دارن باشه…..

    2. نوشین گفت:

      موافقم باهاتون به شدت فضای کتاب و تلخ و درم برهم و کشدار بود و اینکه منم از اینکه این کتابو خوندم هیچ حس خوبی در موردش ندارم.پر از یاس و ناامیدی و خلاف بود

      1. فرید گفت:

        من الان تقریبا نصفشو خوندم و واقعا اینطوری نیست.تا اینجا که بهم گفته نترس و کاری که دوس داریو بکن.نمیدونم شایدم من خوب درکش نکردم.ولی فک کنم‌رسالت کتابا همینه که ی تغییری ایجاد کنن توی زندگیمون.زندگی یکنواخت بی معنیه.حالا این تغییر چ مثبت باشه چه منفی(بسته به نحوه درک خواننده)بازم فوق العادست(از نظر من)

  4. Siamak گفت:

    دوست داشتم بعد از خوندن کتاب بیام و اینجا چیزی بنویسم ولی نتونستم قبلش بدون تشکر ازت از اینجا برم.
    ممنونم ازت…
    ضمنا تشبیه بجا و زیبایی بود: نیچه-چکش (غروب بت ها-فلسفیدن با پتک)!

    با آرزوهای نیک برایت

    1. sadra مدیر گفت:

      ممنونم سیامک جان.

  5. لیلا گفت:

    اولین ویژگی که در همون لحظه اول برای من جالب و عجیب بود، وزن کتاب بود. خیلی تعجب کردم، گفتم این چرا اینطوری هست، چقدر سبک هستش، با تعجب جلد کتاب رو مجدد نگاه کردم گفتم نکنه جعبه خالی چیزی اشتباهی بهم داده : D فروشندتوضیح داد که جنس کاغذش نروژی یا سوئدی هست.

    1. sadra مدیر گفت:

      همون کاغذ کاهی خودمون احتمالا:)
      هم دانشگاهی هستیم احتمالا؟

  6. لیلا گفت:

    از بچه‌های متمم هستم.

    1. sadra مدیر گفت:

      به خاطر پیشوند ایمیلتون گفتم.

      1. لیلا گفت:

        بله، این پیشوند ده سالی میشه که با من هست. اتفاقا میخواستم یه اکانت جدید تشکیل بدم که دیگه این پیشوند حتی جلوی چشمهامم نباشه، ولی آدرس به این سادگی نتونستم انتخاب کنم.

  7. میلاد گفت:

    آقا صدرا وبلاگتون رو خوندم، بسیار پسندیدم، تنها نکته ای که بهتر بود رعایت می‌کردید این بود که نسخه کتاب رو به رایگان برای دانلود ندارید.
    همه، همه جا می‌گذارند ولی کاش شما ندارید.

  8. مریم گفت:

    من این کتاب و هدیه گرفتم.و الان که دارم این و مینویسم تمومش کردم.حس عجیبی دارم.احساس میکنم گیج شدم.ولی این کتاب بهم خیلی کمک کرد.منم مثل چسپر راهمو تغییر دادم(چرا فکر کنم دارم به پدرم تبدیل می شوم در حالی که این احتمالِ مساوی وجود داره که دارم تبدیل میشم به مادرم).نمیدونم این و درک میکنید یا نه ولی برای من کاملا قابل درک هست.البته نه در قالب تغییر شخصیت.بلکه در تعیین هدف و الگو برداری

  9. mahshid گفت:

    تیکه اول نقدتون جذاب بودکلا . و از بهترین قسمت های کتاب رو هم انتخاب کردین .

  10. zahra گفت:

    من ارشد ادبیات انگلیسی دارم و کتابهای زیادی خوندم اما باید اقرار کنم دو تا کتاب رو به زور تمام کردم یکی جز از کل یکی هم چهره مرد هنرمند در جوانی از جویس .

  11. سعید گفت:

    سلام
    خیلی تشکر میکنم از شما صدرا جان بابت گزیده گویی از این کتاب که خیلی مشتاقم کرد که بخونمش
    در جواب دوستانیکه میگن سیاه خوانی خوب نیست باید بگم که دنیای واقعی انسان رو به اصلش برمیگردونه تا بفهمه کی و هدفش از زندگی چیه برعکس دنیای فیکی که کتابهای مثبت اندیشی رواج میدن

    همیشه موفق باشید

  12. فاطمه گفت:

    این کتاب یکی از ارزشمندترین رمان های دنیاست. خوندنش واقعا لازمه، چون بعدش احساس می کنی یه چیز خوب خوندی، یه چیزی که علیرغم ظاهر عبارات بسیار مثبته. خوشحالم که این کتابو خوندم… وقتی به فصل پنج رسیدم گریه کردم، هرچند قبلشم گریه کرده بودم اما اینبار بخاطر نزدیک شدن به انتهای کتاب بود که گریه کردم… بارها کتابو بغل کردم… ازین کتاب هر چی بگی بازم کمه

    1. رها گفت:

      انگار ذهنیت منو از این کتاب نوشتین

    2. فرزانه گفت:

      موافقم بسیار لذت بخش بود
      و ممنون از نقد خوب اقای صدرا

  13. علی گفت:

    خیلی اتفاقی به این وبلاگ رسیدم و خوشحالم که بعد از تعریفهای زیادی که ازین کتاب شنیدم این تیکه هاشو خوندم و ترغیب شدم برم بگیرم بخونمش

  14. منير گفت:

    من امروز خریدمش ….

  15. سروش گفت:

    سلام خسته نباشید.
    نسخه انگلیسی دانلود نمیشه.اگه دوباره آپلودش کنید ممنون میشم

  16. علی گفت:

    سلام الان تقریبا آخرای کتابم، برداشتم اینه که مارتین به خاطر اعتقاد نداشتن به معنویت دچار پوچی شده، یعنی فانی بودن جهان همه چیزو براش بی معنی کرده، از نظر مارتین معنویت و جاودانگی توهماتیه که انسان برای فرار از مرگ و نیستی ایجادشون کرده

  17. بهمن گفت:

    من کتاب رو امروز تموم کردم. برام سرگرم کننده بود تا آموزنده البته شاید از ای کیو پایینم باشه
    بنظرم همون یک بیت حافظ به کل ۶۵٠ صفحه این کتاب میارزه
    البته شاید مقایسه درست نباشه ولی اگه به چشم هنر نگاه کنیم بهتره که مقایسه بشه
    فکر میکنم از دیدگاه تولستوی به هنر نگاه کنی و این کتاب رو امتیاز ٠.۵ از ۵ میدی شایدم صفر از ۵
    ولی وقتی ابزار هنر خوب و بد عوض بشه این کتاب نامزد جایزه هم شاید بشه!

  18. مدتی است در صددم این کتاب را تهیه کنم و بخونم.
    اگر شما و سایر دوستان به رمان های طولانی علاقمندید، بنده نام من سرخ اورهان پاموک را پیشنهاد می کنم

  19. علی گفت:

    سلام صدرا جان
    برای عید یک کتاب می خواهم هدیه بدهم و کتاب جزء از کل رو در نظر گرفتم می خواستم بدونم کتاب مناسبی برای کادو دادن هست ؟

  20. http://kafebook.ir/کتاب-جزء-از-کل/
    – این کتاب عالیه. یه چیزی فراتر از عالی. واقعا فکر نمی کنم کسی پیدا بشه که از خوندن این کتاب ناراضی باشه

    1. کتابخون گفت:

      من با زور خوندن کتاب و تموم‌کردم.. اونایی که میگند جذابه چه چیز جالبی توی این مارتین دیوونه دیدند

  21. مرضیه گفت:

    سلام اقای مهندس، من کتابو دانلود کردم ولی حس میکنم با روحیاتم سازگار نیس بخونم، ظاهرا اطلاعات خوبی دارید میشه لطفا جی میل یا ایمیلتونو بدید مشورت بگیرم ازتون؟واقا کتاب زیاد دانلود میکنم ولی هیچ وقت هیچ کدومشون رو تا انتها نخوندم، خواستم راهنمایی بگیرم یک کتاب معرفی کنید با توجه به موضوعی که علاقه دارم، ممنون.

    1. اسماعیل گفت:

      سلام.
      ملت عشق نوشته خانم الیف شافاک.
      محشره

    2. سارا جهانباني گفت:

      پیشنهاد میکنم کتاب دانلود شده نخونین، حس و حالی که تو خوندن خود کتاب و تورقش هست، توی فایل پی دی افی پیدا نمیشه…. قطعاً جذابیته بیشتری داره و احتمالاً ترغیبتون میکنه تا به انتهای کتاب برسین…

      1. وحید مهرابی گفت:

        منم کاملا با نظرتون موافقم من کتاب کیمیاگر رو دانلود شده خوندم ولی وقتی کتابش رو خریدم و صفحه هاشو ورق زدم متوجه شدم چقدر فرق بینشون هست،
        به بقیه دوستان هم بگم من نصف کتاب جزءازکل رو خوندم و واقعا از خوندنش لذت میبرم کسایی که نخوندین حتما بخونین ضرر نمیکنین.

  22. غزل گفت:

    بخش اول کتاب جالب بود اما بعدش جذابیتشو از دست میده و دیگه شخصیتا باورکردنی به نظر نمیان…اولش خیلی خوشم اومد اما…من رمان نمیخونم که نقل قول اینو اونو بخونم!

  23. اسماعیل گفت:

    سلام.
    من به پیشنهاد یکی از همکاران دکترم این کتاب را خریدم و شروع کردم.
    اما بعد از گذشت ۱۳۶ صفحه از کتاب چیز جالبی ندیدم و نخوندم. اصلا جذب کتاب نشدم.
    خوندن خاطرات یه پسر بچه و برادر خلافش اصلا برام جذابیت نداره.
    نمی دونم چرا همه گفتن عالی بود. ولی من تا الان چیز عالی ندیدم از کتاب.

  24. الف. گفت:

    سلام،من همین الان از کتاب فروشی اومدم خیلییی مشتاقم که زودتر شروع کنم به خوندنش
    مرسی از وبلاگتون آقا صدرا.

  25. مینا گفت:

    قدر دنبال نسخه زبان اصلی کشتم و چقدر خوشحال شدم اینجا پیداش کردم اما متاسفانه خرابه. امکانش هست کتاب رو برام ایمیل کنین لطفاااااا

  26. خودمم گفت:

    این نظر بود نقد بود ایدولوژی خودتون بود چون وبلاگ خودتون بود به ما ربطی نداره چی بود؟ تقریبن بی کم و کاست با هامن بیگ فن بنگ رمان گفتنتون دارک بودنتون واس ماس غیر قابل فهم است. اگر حتی اثر را دوست دارید لطفن به آن پنج سال تولتز مادر مرده توجه داشته باشید.ای رمان خوان و خون در گذشته و آینده. تقریبن در مورد رمان چیزی نمی دونید بی برو برگرد حای زحمت ندادم ببینم کی هستید احتمال دارد آقای دولت ابادی باشی ولی بیگ فن رمان نولیس ایز اوکی گود من. خسته نباشی قهرمان.

  27. Sheida گفت:

    اول ممنون از نشر چشمه بابت چاپ
    فوق العادشون و دوم اینکه،ادم اگه کتاب نخونه یه زندگی رو زندگی میکنه،ولی با خوندن کتاب زندگی های زیادی رو زندگی میکنه،ومنم با جز از کل زندگی کردم مخصوصا ادبیات زیبای کتاب

  28. Samar گفت:

    گرگ و میش!
    بنظرم نوشتن چنین کتابی واقعا هنره و کار هرکسی نیست حقیقتا از ترکیبای خلاقانه و آمیختگی اتفاقای به اون عجیب و غریبی که در روزمره کمتر اتفاق میوفتن ب وجد اومدم…اما راجع به ایده های فلسفیش باید بگم خیلی هاشو قبول نداشتم و شخصیت مارتین دین واقعا ناامید کننده و تا حدی نفرت انگیز?بود…رمان دارک نیست مایه ی غم داره که گویا در فلسفه طبیعیه …بخونیدش اگه از تفاوت وخارج شدن از روزمرگی و دنیای عادی لذت میبرید بخونیدش

  29. ترنج.م گفت:

    این کتاب معرکه ست‌.حتی بخش های دارک و سیاه و خونه ی کثیف مارتین دین رو هم دوست داشتم.این کتاب با فلسفه های رک مارتین و جسپر،واقعیات رو مثل سیلی میزنه به روحت، مغزت و درآخر درگوشت.معرکه ست‌.من این کتابو زندگی کردم‌ و مطمئنم بازهم بخونمش بیشتر چیزمیفهمم و درکش میکنم.باورم نمیشد وقتی خوندم جسپر به جهنم میگه من تورو بامغزم دوست دارم‌.راستش منم به چندتا ازدوستام گفتم اینو.چندسال پیش البته.درست به همون دلیلی که جسپر گفت؛احساسات ما از مغزمان…فکرمیکنم استیو تولتز خودش رو به قلم درآورد.درونش اول مارتین بوده و درآخر تبدیل شد به جسپر‌به نظرم جسپر از روی لج شبیه مارتین شده بود و کم کم این لجبازی درونش استوار شد و ناخودآگاه پدرش شد.جسپر، مارتین مبارزِ امیدوار بود.(البته من اینطور فکرمیکنم)

    1. مریم گفت:

      تحلیل آخرتون رو دوست داشتم…مرسی

  30. احمد تکلو گفت:

    من تازه شروع کردم به خوندن کتاب و الانم صفحه ی ۱۲۰ هستم هم خندیدم و هم ناراحت تا جایی که مجبور شدم چند لحظه ای کتاب را ببندم و یک نگاهی به اطرافم بندازم و به خودم یاد آور بشم که فقط ی داستانه
    اسم منتقد هایی خارجی معتبر رو که به نظر شما هم کارشون درسته بهم بگید
    ممنون

    1. صدرا مدیر گفت:

      ملیحه من تهرانم دیگه:) اون گروه و اون برنامه ها اگر هنوز هست من کاملا مشتاقم به حضور:)

      1. ملیحه گفت:

        وای تو تهرانییییی.چی بهتر از این ؟

  31. ماهان یگانه گفت:

    با سلام فکر میکنم شما خیلی براتون سخت بوده که کتاب رو بخونید نمیگم یک نسخه ی انگلیسی هم تهیه کرده باشید و یک خط ترجمه فارسی و یک خط دیگر رو انگلیسی خونده باشید ، و آی خیلی هَپی هستم که یو، بوک نمینویسید و ترجمه هم نمیکنید، خیلی تنک یو.

  32. به نظرم این کتاب فوق العاده روان نوشته شده و برای هر خواننده ای جذاب خواهد بود. البته نظرم در مورد کتاب دیگه این نویسنده زیاد مثبت نیست. ریگ روان همونقدر خسته کننده هست که جزء از کل جذابه.

    در ضمن دوستانی که از هزینه بالای کتاب ناراضی هستند میتونن سری به این وبسایت بزنن:
    http://www.ketablazem.com/

  33. نوشین گفت:

    کلا این کتابو دوس نداشتم خیلی کشدار بود و واقع به زور خوندمش هیچ نکته مثبتی از نظر من نداشت جز روان پریشی و دیوانه حالی و فضای تیره و کدر از زندگی و بی بند و باری و خلاف و خیانت تورخدا یه نفر نکته مثبت این کتابو بگه .من واقعا حال خوبی ندارم از خوندن این کتاب واقعا نمیدونم چرا یه عده اینقدرررر تعریف می کنن.شایدم من مشکل دارم نمیدونم ولی واقعا کتابی نبود که بخواد تاثیر مثبتی بزاره.ساه نمایی بود کلا

    1. مهشید گفت:

      سلام؛ چه جالب که پاسخ شما به نظرم واسم ایمیل شده، از تنظیمات خفن صدراست 🙂
      نظرم کاملا مثه شماست درباره کتاب، میدونید هر ژانری بهترین داره، رمان اروتیک یا فیلم ترسناک هم یه سری شاهکار داره که من چون کلا از این ژانرها متنفرم از شاهکارهاش هم متنفرم. رمان های پوچ گرایانه ای مثل جز از کل هم همینطور، اصلا مطلوب من نیستند ولی فضای مبهم و فلسفیش برای خیلیا جذابه، این قابل درکه.
      شما هم مثه من احتمالا کتاب های روانشناسانه و زندگی نامه ها که بیشتر متکی بر مطالعه و تجربه هستند تا تخیل رو ترجیح میدید؛ چیزی که بشه ازش یاد گرفت. باید بیشتر در انتخاب کتاب دقت کنیم 🙂

      1. پریا گفت:

        منم با نظر شما موافقم، حدودا ۷۰ صفحه از کتاب رو خوندم ولی چیزی که بتونم از کتاب بگیرم و یاد بگیرم برای من نداشت. اگه کتاب خوبی در نظر دارین ممنون میشم معرفی کنید

        1. مهشید گفت:

          سلام؛ پس شما هم مثل من دوست دارید کتاب به ذهن روشنایی بده، نه وارد فضای گرفته و دارک بکنه، هر چند که اون هم تجربه‌ایه 🙂
          من کتاب داستانی کمتر میخونم، ولی کتابهای داستانی بیوگرافی‌مانند که دوست داشتم، کتابهای «جانستان کابلستان، رضا امیرخانی»، «از دو که حرف میزنم، از چه حرف میزنم، موراکامی»، «با اطمینان میدانم، اپرا وینفری» و حتی «سکوت قدرت درونگراها، سوزان کین» و «جادوی بزرگ، الیزابت گیلبرت» که کتابهای غیرداستانی به حساب میان ولی خیلی شرح افکار و زندگی نویسنده‌ست.
          کتابهای داستانی هم سری «راهنمای کهکشان برای اتواستاپ‌زن‌ها» که طنز زیبا و فضای فانتزی متنوعی داره، «دنیای صوفی»، «دون کامیلو» و «قصه‌های صمد بهرنگی» رو دوست دارم. کتابهای جورج اورول هم که علاوه بر داستان، درس سیاست هستند و واقعا جالبند.
          کتابهای «حرف‌هایی با دخترم درباره اقتصاد» و «ثروتمندترین مرد بابل» بهترین کتابهای داستان‌مانند اقتصادی که خوندم.
          بهترین کتابهای تحلیلی-فلسفی که ذهنم رو باز کردند: «انسان خردمند»، «واقع‌نگری»، «ریاضیات زیبا: جان نش»، «تفکر سریع و کند، کانمن»، «هنر همیشه بر حق بودن» و «تسلی‌بخشی‌های فلسفه».
          بهترین کتابهای روانشناسی که خوندم: «تئوری انتخاب، گلسر»، «نظریه‌های شخصیت، شولتز»، «نجات از هزارتو، نیکول لپرا» و کتابهای اروین یالوم مثل «روان‌درمانی اگزیستانسیال».
          بهترین کتابهای خودیاری و بهره‌وری از بین پنجاه شصت کتابی که در این زمینه خوندم: «کار عمیق»، «چگونه کمالگرا نباشیم؟»، «خودانضباطی در ده روز» و «اصل‌گرایی» در زمینه بهره‌وری.
          «بیست ساعت اول، جاش کافمن»، «ذهنی برای اعداد و کتاب‌های دیگه از باربارا اوکلی» در زمینه یادگیری بهتر.
          «جادوی فکر بزرگ، شوارتز» و «راهنمای خوشبختی و ثروتمندی به روایت ناوال راویکانت» از بهترین کتاب‌ها برای ایجاد حس انگیزش و رشد.
          اینها بهترین کتابهایی بود که به ذهنم رسید، انشالا مفید باشه.

  34. سحر گفت:

    من خیلی از کتاب تعریف شنیدم و مشتاق بودم بخونم اما تا امروز که بیشتر از ۴۰۰ صفحه کتال رو خوندم هیچ نکته مثبتی در کتاب ندیدم
    واقعا نا امید شدم از خودم که چرا من مثل بقیه فکر نمیکنم این از سواد پایین من هست که مثل بقیه نظر مثبت و خوبی راجع به کتاب ندارم و نتونستم درکش کنم یا مشکل از جای دیگه است
    اقای صدرا ممنون میشم اگر راهنمایی بفرمایید

  35. ازاده گفت:

    من هم شروع به خواندن کتاب نکردم،ولی فکر کنم،اگر مثل صد سال تنهایی یاناطور دشت برام جالب نباشه،دیگه وسط راه نمی خونم.ولی رمان بیگانه،اصلا برام غریب نبود،بعد از خواندنش احساس غریبی نداشتم.کتاب های کافکا در کرانه ،هم احساس بدی نداشتم.رمان دلقک هم بدنبود،

    1. فرانک گفت:

      ناتور دشت افتصاح بود.س صفحه اش رو به زور خوندم به امید بهبود بعدش دلم میخواست بتدازمش توو سطل زباله
      جز از کل هم فصل پتج ام.تا الان جز چند تا جمله ی مفید جز اعصاب خوردی ندیدم.

  36. آزاده گفت:

    سلام کتاب جزء از کا رو تمام کردم. باید دوباره ازش یه تندخوانی دیگه داشته باشم تفسیر ها و نکات جالبی داره.
    طول کتاب به این فکر می کردم چقدر زخمی کردن روح انسان ها خطرناکه.مارتین بی محبتی پدر ,داشتن مادر با روحیه مریض تفاوت و تبعیض با برادرش و خشونتی که بی حدو عجیب غریبی که در مدرسه تجربه می کرد خصوصا ناموفق بودن در ارتباط با پسر و دخترهای اطرافش تبدیلش کرده بودن به
    یک ” مجرم آنی” که برای خودش هم گنگ و آزار دهنده بود ومعلوم نبود در لحظه ای چنان تصمیم وحشتناکی که دیگری را نابود کند گرفته است
    مثل تحریک برادرش برای مبارزه با همکلاسی ها که منحر شد به جراحت پای تری یا پرت کردن کلاه معلم و بلاهایی که به سر پسرش اورد. کلا روح سالمی نداشت و چرا داشته باشه با اون گذشته

  37. soroush گفت:

    من هنوز کتابو نخوندم ولی از این جور کتابها زیاد خوندم یعنی کتابایی که یخورده در ظاهر بدبینانس اما به نظر من واقعیت محضه.البته دیدگاها شخصیه و افراد مختلف به نتایج مختلفی راجع به زندگی میرسن.در کل حس میکنم این جور کتابایی مخاطبای خاص میخوان که شاید بشه گفت رگه هایی از پوچ گرایی در وجود دارن و با خوندن این جور مطالبی حس خوبی بهشون دست میده اما بعضی ها هم از این مطالب متنفرن چون یا معتقدن هیچ گونه پوچی در این دنیا نیست یا اصلا نمیخوان این چیزها رو بفهمن بلکه زندگی کم دغدغه و کم رنجی رو داشته باشن

  38. آرشا گفت:

    اگزیستانسیال تر از خود ژان پل سارتر!!

  39. صدرا گفت:

    کج تابی در زبان اجتناب ناپذیر است.سنت ها،عفت زبانی.اما کج تابی در تفکر و در ترجمه ی تفکر نویسنده گو اینکه سنتی هزار ساله در فرهنگ و اندیشه ی ما دارد،نقض غرضی است که این کتاب مدعی آن است.خلاف آمد عادت.خرق عادت.تفکر آزاد و متفاوت.انصافا ما باید یاد بگیریم که بیان یک اندیشه الزاما باور آن اندیشه یا تبلیغ آن نیست.وقتی که ناگزیر از این باشیم که text را با context آشتی دهیم این پیش می آید که می بینید. در صفحه ی ۵۴۹ ترجمه ی کتاب: “خطاها و ناتوانی ها در انسان به اوج رسیدن.”
    در زبان اصلی:”All the errors and incompetencies of the Creator reach their climax in man.” یعنی اینکه “همه ی اشتباهات و ناشی گریهای حضرت حق در انسان به اوج خودش رسیده.” البته با عذرخواهی از جریحه دار کردن سنت فکری.شاید من هم در ترجمه باید پند به “حافظ”را به کار بندم که نقل سخن سخیف دیگران الزاما عقیده ی من و شما نیست و از عقوبت معاف.
    شاید بگوئید ای آقا ۶۰۰ صفحه کتاب را ول کردید چسبیدید به یک خط از کتاب.بهانه جویی هم حدی داره. من با ماهیت تفکر سر و کار دارم.سوزن تو انبار کاه نیست که گم شود و اصلا مهم نباشد.من اگر نتونم حتی عقیده ی دیگران رو مطرح کنم نباید قیافه ی حق به جانب بگیرم که به طریقی ترجمان “تفکر”هستم.هیچ ایرادی هم نمی گیرم که ترجمه ی”…شما عرق زیر بغل چاپ می کنید.”در زبان ما چه تداولی دارد و ترجمه ی ” you print armpit sweat” متن اصلی است.
    “حافظ”خودمان نیز گفته است:
    پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
    آفرین بر قلم پاک خطا پوشش باد
    حالا بیایید ببینید که چه نقدهای کلانی در تفسیر و تعبیر این اندیشه در “تنویر” اذهان مستعد به خرق عادت و “فساد اندیشه” نشده است.
    آن سوزن بی اهمیت در انبار انباشته از کاه چه بسا همان چرثومه ی تفکری باش که می توان گم شده و بی اهمیت تلقی اش کرد.اما درخشش خفیفش به چشم تیزبین کسی می آید یا از سر حادثه ای خود را در کف پایی می نشاند.

  40. شاهین ممسنی ❤? گفت:

    درود
    خوندن این کتاب و درک کردنش قطعا چیزی از معجزه کم نداره…
    خیلی سخت بود که بین ۶۵۰صفحه معجزه مجبور باشم چندتاجمله انتخاب کنم تا به خوندنش تشویق شین?
    ترجیح میدم صفحه اخر رو براتون بنویسم
    (شاید باید این نوشته را با نظری نیمه متعالی راجع به زندگی خودم به پایان برسانم…
    یا راجع به اینکه گاهی لنگرهامیخورند به ماهی هایی که اهسته حرکت میکنند…
    یاراجع به اینکه ابلهان دانا دکترهایشان را غافلگیرمیکنند،بازنده ها پدرانشان را مقصرمیدانند و وامانده ها فرزندانشان را…
    یا راجع به اینکه که اگربادقت گوش کنی کشف میکنی مردم هیچوقت بر له چیزی نیستند بلکه علیه ضد ان هستند…
    یا راجع به اینکه وقتی بچه ای برای اینکه پیرو جمع نباشی با این جمله به تو حمله میکنند «اگرهمه از بالای پل بپرند پایین توهم باید بپری؟» ولی وقتی بزرگ میشوی ناگهان متفاوت بودن با دیگران جرم به حساب میاید و مردم میگویند «هی همه دارن از روی پل میپرند تو چرا نمیپری؟»
    یا راجع به اینکه وقتی زنی که سرتاپایش را جراحی پلاستیک کرده میمیرد خالق با تعجب نگاهش میکند و میگوید: به عمرم این زن رو ندیدم…
    و در نهایت بدترین این خیانت این است که اصرار کنی جلیقه نجاتی که در کمد داری اندازه کسی که دارد غرق میشود نیست…)
    #جز_از_کل_استیو_تولتز
    #مارتین_دین
    #تری_دین

  41. حمیده گفت:

    سلام.
    سرانجام تمام شد. جزء از کل. تنها کتابی که خواندنش بیش از یک سال طول کشید. دوستش نداشتم. حالم را بد می کرد. چندشم میشد. به همین خاطر طول کشید. گاهی تنها یک صفحه در طول یک هفته. قبلش ریگ روان را خوانده بودم. خیلی برایم لذت بخش بود. تلخی آمیخته با طنزی جذاب. اما جزء از کل، حالم را به هم می زد. با این حال اصرار داشتم که تمامش کنم. تمام شد. خوشحالم.

  42. بهنام گفت:

    حیف این رمان که پیمان خاکسار ترجمه‌اش کرده. http://raahak.com/?p=3003

  43. امیر گفت:

    سلام یسوال
    نن کتابو در فاصله های طولانی خوندم و امشب تمومش کردم فقط یسوال
    اول قصه جسپر تو زندان بود اخه و میگفت متهم به قتل پدرمم . بعد شروع ب تعریف قصه ش میکنه و ما تااخر داستان نمیرسیم به زندانی شدن اون بخاطر قتل پدرش . میشه یکی منو از سردرگمی نجات بده؟

    1. زهرا گفت:

      سلام چسپر نگفته بود بخاطر قتل پدرم.بعدشم معلوم شد که بخاطر برگشتن به استرالیا و اینکه نمیدونستن استرالیایی هس زندانیش کرده بودن

  44. عاطفه گفت:

    سلام و عرض ارادت. خوشحالم که یک نقد خوب راجب کتاب خوندم
    اولین کاری که عموما بعد از خوندن کتاب یا دیدن فیلم انجام میدم خوندن نقدهای مختلفش هست.
    و اینکه من صوتی شده ی کتاب رو گوش دادم در واقع و خیلی قسمت ها حذف شده بود . مخصوصا همین قسمتهای منتخب شما وبرام عجیب بود . البته از سایت ایران صدا که متعلق به صداو سیما هست دانلود کرده بودم. لازم شد کتاب چاپی ش رو هم بخونم. البته من یک پیشنهاد هم داشتم : چطوره که کتابهایی که میخریم و میخونیم رو با کتابهای نخونده ی هم معاوضه کنیم ؟ خیلی امیدوارم همچین شبکه ای وجود داشته باشه.آقا صدرا شما قلم خوبی دارید اما اون استفاده ی فینگیلیش کلمات انگلیسی لابه لای نوشته هاتون وصله های درشت ناجوره که به متن آسیب میزنه. بنده تازه با وبلاگتون آشنا شدم و البته خیلی جاها گیج شدم بابت همین موضوع گرچه زبانم بدک نیست.

  45. حامد گفت:

    بنده به نظرم کتاب کاملی میاد…
    از عرفان، فلسفه، منطق، تناسخ و عشق تا پارادوکس عرفانی (البته تناقض صحیح) به گفته “ویلیام کواین” در کتاب “در مسیر پراگماتیسم”
    و در نهایت به نظرم کتاب میگه هرآنچه دل میخواهد، آن نشود، هرآنچه خدا خواهد همان شود.
    با تشکر از صدرای عزیز

  46. ف گفت:

    بنظر شما محدوده سنی این کتاب چقدره؟

  47. MaHsA گفت:

    من تابحال کتابهای زیادی رو خوندم
    این کتاب ب نظرم یکی از بهترین کتابای دنیاس
    نویسنده خیلییی خوبی داره که به نظرم ذهن خیلی پیچیده ای داره و کتابش بااین ک زیاده ولی جذابه
    من ب همه دوستامم پیشنهاد دادم ک حتما بخوننش
    ارزششو داره واقعا

  48. رزیتا گفت:

    مثل کتاب صد سال تنهایی..جادویی بود….واقعا ارزش خوندن داره…و مثل تمام کتابهای فلسفی. ..گم شدن

  49. […] کتاب جز از کل را به سالاد تشبیه می‌کند و در نوشته خود در مورد کتاب […]

  50. یوسف گفت:

    من اصلا خوشم نیومد. هرکی میگه خوبه لطف کنه چندتا از جملات کتابو بدون اینکه دوباره بهش رجوع کنه برای دوستاش بازگو کنه، این کتاب نقاب خوب بودن به چهره زده (استفاده از متن کتاب)!!

    1. انيس گفت:

      برایم هیچ معنایى ندارد که مردم دقیقا از همان چیزی متنفرن باشند که برای رسیدن به ان له له میزنند

    2. انيس گفت:

      برایم هیچ معنایى ندارد که مردم دقیقا از همان چیزی متنفرن باشند که برای رسیدن به ان له له میزنند
      جز از کل

  51. ابوالفضل گفت:

    کتابش برا روشنفکرا خوبه مثل من من ۱۶ سالمه. ۰۹۱۰۹۷۰۴۳۹۴

  52. فلومتر گفت:

    دقیقا این‌کتاب منو برد تو فاز کتاب صد سال تنهایی مارکز
    شاید تنها کشش این طور کتاب ها به قول مهشید خانم همون فضای مبهم و فلسفیش باشه البته نباید دنبال یک پیام شفاف و مشخص از این دست کتاب ها بود
    البته من جدیدا فایل صوتیشم گرفتم و دارم‌گوش میدم 🙂

  53. فرانک گفت:

    من هم کتاب رو دارم میخونم .فصل پنج.و به این نتیجه زسیدم تمام مشکلات روانی ما ناشی از تربیت و زندگی کودکیمون هست

  54. عاطی گفت:

    عالی بود

  55. مژگان گفت:

    من واقعا از خوندنش لذت بردم با اینکه زیاد کتاب میخونم ولی مدت زمان زیادی بود کتاب به این زیبایی نخونده بودم

  56. میترا گفت:

    حوادث این کتاب طوری پشت سر هم اتفاق می افتد که گاهی ادم را گیج میکند ولی در عین حال ترغیب میشوی که تا اخر بخوانی.اما من محتوای ان را نپسندیدم و به نظرم تبهکاری، خودکشی و ادم کشی رو خیلی عادی جلوه داده بود حتی برای بعضی از افراد داستان انگار گویی افتخار محسوب می شد!

  57. رضا گفت:

    سلام. رمان جزء از کل جهان را پوچ، بی معنی و پرهرج و مرج معرفی میکند. اشخاص رمان افرادی نحث با رفتاری فاجعه بار هستند. روابط انسانی و اخلاقی در این رمان در حد فاجعه است. پدر پسرش را «اسپرم فراری» می نامد. و این پسر باعث نابودی پدر و آن پدر باعث نابودی پسر است. حتی عشق نیز در این رمان فاجعه آمیز است. پسر نحث قصه یک دوست دختر انتخاب میکند. اما ورود دوست دختر به قصه فاجعه ی عظیمی را رغم میزند. بدیهی است که این نحوه نگرش به جهان ارزش دیدن و خواندن و وقت گذاشتن ندارد. اما آنچه خفت بار است خوش رقصی های نویسنده برای سیاست های مسلط جهانی کنونی است که یکسویه ی آن علیه کشور ایران است. یک نمونه از آن اشاره ی ضمنی به سفر به کشور کردستان است که چنین کشوری اصلن وجود ندارد و البته آرزوی صهیونیست ها و میلیتاریزم غربی است که چنین کشوری بغل گوش ایران بوجود بیاورند که نویسنده ی رمان جزء از کل سعی دارد غیر مستقیم در فضای جهان ساختگی رمانش به آن تحقق عینی ببخشد. قطعن این خوشرقصی ها با جوایز ادبی و هنری پاسخ داده خواهد شد. در مجموع باید گفت اگر این کتاب مجانی هم دستتان رسید ارزش خواندن ندارد چه به این که پنجاه شصت هزار تومان پول برایش بپردازید!

    1. رامين گفت:

      کاملا با نظر شما موافقم. این رمان طعام خوش رنگی خالی از ارزش و حتی سمّـى بود.

  58. pari گفت:

    همی الان تمومش کردم:( دلم نمیخاست کتاب و ببندم. حس میکنم ببندمش جسپر تو تنهایی می میره:)

  59. رامين گفت:

    سلام
    این رمان برای من جذاب بود و خواندنش کمتر کسی را خسته میکند؛ اما غافلگیریهای بیش از حدش داستان را غیر طبیعی نشان میدهد. پس شاید از غافلگیریها خسته شوید.
    کتاب از بار فلسفی بسیار سبک بود. میشود گفت از این نظر تقریباً هیچ نداشت. اگر هم داشت، در همان پشت جلد خلاصه میشد.اما از حق نگذریم بی شک بهتر از تماشای تلویزیون است!
    پس اگر برایتان مهم است که چه میخوانید، بهتر است بدانید که از این کتاب “هیچ ” را به جذاب ترین شکل ممکن میخوانید.

  60. سامی گفت:

    سلام صدرا جان مرسی از متن پخته و زیبات که به نظر من حق مطلب رو رسوندی
    البته من اول کتاب رو خوندم و بعد برای نقد ها به سایت ها سر زدم که متن شما
    توجه منو جلب کردم بسیار عالی بود بعد از مدت ها یک کتابی خوندم که سلول های
    بدنمو تکون داد به همه دوستان توصیه میکنم بخونن

  61. ریحانه گفت:

    به نظر من یه کتاب کاملا اجتماعیه ک همه چیز رو مطرح کرده عشق، زندگی، کار، مردن هر چیزی ک مربوط به زندگیه و ما اون رو کامل می‌بینیم این جزءی ت ین مسءله رو هم بهش پرداخته. من ک واقعا لذت بردم.

  62. حسن گفت:

    کتاب را کمتر از دوساعت است که تمام کردم، نمیدونم کدام ستاره جلوی کدام کهکشان قرار گرفت یا کدام کهکشان رفت کجا ایستاد که این کتاب به دست من رسید بابتش واقعا شاکرم، ساده بگم دلم برای تک تکشون تنگ میشه مخصوصا مارتین و جسپر، شروع داستان که بینظیر بود صفحات اخر هم که داشت دیوانم میکرد تا به حال از خواندن کتاب بغز نکرده بودم انگار جسپر روبروم نشسته بود و خودش داشت واسم تعریف میکرد شاید به این دلیل که نوشتار صفحات اخر کاملا تغییر میکنه و از اون فضای سوررئال خارج میشه و همه چیز ساده میشه.
    باید سپاسگذار بود از پیمان خاکسارهایی که در رسیدن کتاب هایی این چنین به دست ما زحمت میکشند براشون ارزوی سلامتی میکنم در هر کجا که هستند

  63. Roxann گفت:

    من کتاب جز از کل رو تا نصف خوندم اما نمی تونم با سبک نوشتارش ارتباط وبقرار کنم جزییات سنگین و توصیفات زیاد از نحوه زندگی ٣ نسل خانواده فضایی در هم و بر هم درست کرده و جاهای هست که توصیف زیاد به شخصیت و روایت روان اسیب زده مثلا بعضی جاها داری به اتفاقی که تو مدرسه افتاده برای جاسپر فکر میکنی و در حال هضم اون پلان هستی که یه دفعه شروع میکنه یه داستان نه چندان بی ربط ولی مبهم به معلم تعریف میکنه ولی کلی باید به خودت زحمت بدی بفهمی چی میگه وچرا وسط یه روایت یه چیز دیگه میگه با شیش ساعت توصیف که ما رو به سمت همون روایط اول میبره ؟!! زیاد اعصابم خورد میشه تا تمومش کنم ولی داستان خوبی داره حیف روایت دوست ندارم .

  64. سهیلا گفت:

    سلام ، من الان کتاب تما

  65. سهیلا گفت:

    سلام ، من الان کتاب تمام کردم ، همدم من در دوسه ماه قرنطینه بود و باز احساس میکنم نیاز دارم دوباره از اول بخوانم، مرسی از شما بابت نقدخوبتون و همینطور اقای خاکسار بخاطر این ترجمه که باید کاربسیار سختی بوده باشد، و این یک رمان فلسفی هست و از آنها که برای هریک جمله اش لازم باشد دوساعت بنشینید فکرکنید که منظور چه بود بنابراین به همه توصیه خواندنش رانمیکنم باید ببینید باروحیاتتون جورهست یانه و اما آنچه من برداشت کردم این بود که اوایل انواع و اقسام بدبختی هایی که سر خانواده میاید آدم را دچار افسردگی و ناامیدی میکند که چقدر اینها بداقبال و بدشانس هستند که همه بدبختی ها سراینها میاید و از ورای همه اینها ارام آرام رسیدن به حس پوچ گرایی ناامیدانه همراه بانبوغ و عقل زیاد که میگوید شاید بشود همه چیز رادرست کردو اینها درواقع شخصیت مارتین است ولی ولی ولی هیچ وقت موفق نمیشود چون فلاسفه موفق نمیشوند چون پای استدلالشان چوبین است و عقل تنها عاجز میماند از حل معضلات دنیا و این است که ناخواسته جنایت میکندو ….. نتیجه پایانی علی رغم اینهمه بدبیاری بسیار عالی است با پایان باز و آنچه از آن آموختم که دریچه های روح را باز بگذار و بدنبال علامت ها و شهود برو و از عقل هم غافل نشو مبادا خرافات را با علائم دنیای بالا اشتباه نگیری و بر لبه تیغه مرگ و زندگی حرکت کن…

  66. محمود گفت:

    تقریبا یکی از بدترین رمان هایی بود که خوندم! نویسنده با مجموعه ای از حوادث احمقانه رمان رو پیش میبره. البته به نظرم نویسند ادم باهوش و عمیقی میاد اما متاسفانه رمان نویس نیست. ظاهرا با پشت سر هم کردن یک سری از حوادثی که اصلا ارزش داستانی ندارند و باور پذیز نیستند، فقط خواسته حرفهایی که بلد بوده رو از زبان شخصیتهایی که تقریبا هیچ فرقی با هم ندارند تکرار کنه. اینکه دوستانی گفتند جملاتش عمیق و فلسفی هست رو نمی فهمم یعنی چی؟ شخصیت های داستان باید باور پذیر باشند تا بشه حرفشون رو شنید. وگرنه وقتی اصلا چنین حسی نداری مهم نیست کی چی میگه. مثلا شخصیت تری دین یه شخصیت ابکی و غیر قابل باور. یا شخصیت مارتین با اون ایده های سخیف و احمقانه.
    کتاب رو به سختی و با بی حوصلگی تموم کردم. ارزش وقت گذاشتن نداره. برای ۶۵۰ صفحه ورق زدن گزینه های خیلی بهتری هست!

  67. یاسی گفت:

    واقعا عالی بود.اگر کتاب های زیادی خونده باشی و دنیای کتاب رو بشناسی ،مفهوم این کتاب رو میفهمی .با مارتین و جسپر همراه میشی تا اتفاقات کتاب رو تجربه کنی چه خوب و چه بد.جز از کل کتابی هستش که ذهن رو درگیر میکنه و شما باید این اجازه رو به ذهن بدی تا از کتاب لذت ببری.چون در همه بخش های کتاب ،اتفاق های جدید،دور از انتظار و جالب می افته.
    التماس تفکر…

  68. کامران گفت:

    سلام جناب صدرا با تشکر از شما چون من ترجمه خانم یعقوبیان رو خوندم و حسابی گیج شدم تا اینکه نقاط برجسته کتاب رو با ترجمه خاکسار از سایت شما خواندم و همه چیز برام روشن شد و متاسف شدم چرا ترجمه خاکسار رو نکردیم که البته دلیل مهمش گرانی آن بود بهرحال از شما سپاس گذارم

  69. بیتا گفت:

    به نظر من نویسنده بیشتر داشت خلاقیت و توانایی نگارشش رو به رخ میکشید تا مسائل فلسفی وگرنه کل مطلب فلسفی و عارفانه و احساسیش رو میتونست توی ۱۰۰صفحه تموم کنه اونقذری که تعریفش شنیده بودم خوب نبود و به زور کتاب تموم کردم ولی از همه کسایی که این وبلاگ میخونن میخوام که کتاب تموم کنن و نذارن نظر شخصی بقیه مانع اتمامش بشه

  70. زهرا گفت:

    سلام میشه نتیجه ای که از این کتاب گرفتینو بهم بگید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *