این سوال در اصل ریشه دیگری دارد. وقتی پیش دوستانم از مزایای وبلاگ نویسی میگویم، جواب یک سوالشان برایم سخت میشود. من هم وبلاگ بنویسیم؟ از طرفی دیگر موضوعاتی دیگری هم هستند که باعث شوند بخواهم این نوشته را بنویسیم. میدانم روزگاری وبلاگستان فارسیای بوده و دوران طلایی داشته است و من احتمالا آن موقع هنوز تازه سواد خواندن و نوشتن یاد گرفته بودهام. امروز آن دوران گذشته است. اینترنت همگانی شده، جامعه وارد آن شده است و شبکههای اجتماعی وبلاگها را از رونق انداختهاند.خیلی از وبلاگنویسان دیگر نمینویسند یا در شبکههای اجتماعی مینویسند، مخاطب ایرانی هم که با سرانه دو دقیقه مطالعه در روز، آثار بزرگان تاریخ را هم نمیخواند چه برسد به آدم کم مایهای مثل من. سوال اینجاست چرا وبلاگ مینویسم ؟ و چرا عنوان این مطلب “چرا باید وبلاگ بنویسیم؟ ” نیست؟
فکر میکنم پاسخ به این سوالات نیاز به مقدمه ای داشته باشد.
آشنایی من با نوشتن در دوران راهنمایی اتفاق افتاد. زنگ انشا. دقیقا یادم نیست اما اوج داستان آن سال ۸۷ بود که دوم راهنمایی بودم. هنوز از سیاست چیز زیادی نمیدانستم. معینی کرمانشاهی شعر معروفی دارد با مطلع عجب صبری خدا دارد، اگر من جای او بودم … (+). همین شعر را برداشتم و یک پارودی از روی آن نوشتم دربارهی رییس جمهور وقت(عجب صبری که او دارد). خاطرهای که بعد خواندن آن انشا به یاد دارم را میشود در “ترکید” خلاصه کرد. دفتر انشایم دست به دست میشد. زنگ های انشا باید حتمن باید انشای من هم خوانده میشد و حتا بعضا زنگ انشای کلاس های دیگر ترنسفر میشدم به آن کلاس ها برای خواندن انشا. در فامیل هم دفتر انشایم خواستگار زیاد داشت و اخرهم دست یکی از هم کلاسی ها گم شد. با این همه معلم انشا دلخوشی از من نداشت. یادم هست که امتحان آخر سال را هم به من هفده داد و انشا هم که اعتراض ندارد و سلیقه ای است. این اولین برخورد من با امر نوشتن بود. سال بعد هم که همه چیز در مه غلیظ سیاست فرو رفته بود و به جز دعوا درگیری که نشان از همان درگیری ها در خانواده ها و سطح جامعه بود چیز زیادی به یاد ندارم. زنگ های انشا مثل خیلی از زنگ های دیگر، مطلقا درباره سیاست بود. امروز که فکر میکنم میبینم، حالا ما بچه های چهارده پانزده ساله بودیم. چرا معلم ها به بازی ما تن میدادند؟
در دبیرستان که دیگر انشا نداریم. اما آشنایی من با وبلاگ در سال اول دبیرستان اتفاق افتاد. در گوگل سرچ کردم راهنمای ساختن وبلاگ و به بلاگفا رسیدم. آنجا یک وبلاگ باز کردم ( sadra2014.blogfa.com). عنوانش را هم گذاشتم درباره همه چیز. چیز زیادی در آن به اشتراک نگذاشتم. اما استفاده ابزاری مناسبی از آن کردم. زمان انتخابات شوراهای دانش آموزی که شد در حالی که همه در حال چاپ تراکت دست در دست هم دهیم به مهر، مدرسه خود را کنیم آباد بودند، یک پاورپوینت ساختم و روی آن آدرس وبلاگ و ایمیل را نوشتم و از ناظم خواستم که روی دیتا راهرو ورودی بیاندازد. رای آوردم، در واقع مشترکا اول شدیم. همراه با مسئول انجمن اسلامی مدرسه که آن زمان پیش دانشگاهی بود و شخصیت خیلی کاریزماتیکی داشت. یک جورهایی همانجا قدرت اینترنت و دنیای جدید را فهمیدم، این که چطور ممکن است تازه وارد ها، گنده ها و قدیمی ها را شوکه کنند. ممکن است بپرسید مگر حدود سال ۲۰۱۰ نبوده است چرا ۲۰۱۴؟ باید بگویم آن موقع میگفتیم که ۲۰۱۲ قرار است دنیا نابود شود و خب ۱۳ هم که نحس است، من برای این که بگویم زنده میمانم ۲۰۱۴ را انتخاب کردم. الان متوجه شدم که در زمان از دست رفتن سرورهای بلاگفا، آن وبلاگ هم شامل لطف شده است.
از آن ماجرا مدت ها که گذشت، با فضای وبلاگ ها که بیشتر آشنا شدم و یک جورهایی فهمیدم چه چیزی باید بنویسم. البته با عقل و دغدغه های همان زمان. بازهم در بلاگفا وبلاگی درست کردم. آدرسش را نمیگذارم چون هنوز هم هست، میتوانید بروید پیدایش کنید اما با این که متونش را از نظر ساختار میشود تحمل کرد اما محتوایشان به هیچ وجه قابل تحمل نیست. عنوانش را گذاشته بودم “به روایت من”. حدودا شش ماهی آنجا نوشتم و در گذر زمان رها شد. دوران دبیرستان تقریبا دوران دگردیسی من بود. تک تک تفکراتم صد و هشتاد درجه تغییر کردند و خب اگر تجربه چنین چیزی را داشته باشید، میدانید که دردناک است و چندان خوشایند نیست، در آن شرایط سرپا نگه داشتن وبلاگ آخرین چیزی است که ممکن است به آن فکر کنید.
از کنکور که گذشت مدتی در فیسبوک نوشتم. فیس بوک شامل همان قائده ی جنگ جهانی زد (+)شد و آن را بعد دوماه برای همیشه دی اکتیو کردم. تا پارسال. به پیشنهاد مهدی (+) بدون هزینه هاست و دامین، روی هاست بلاگر و دامین های رایگان موجود، minimum.cfرا باز کردم. یکی از دوستانم چند وقت پیش پرسید: حالا چرا مینیموم؟ گفتم بخاطر این که : نوشتن حداقل (مینیموم) کاری است که انسان میتواند در برابر معجزه ی زندگی انجام دهد. البته بعد اشاره کردم که چون تنها آدرس رندی بود که تونستم پیداکنم، این اسم رو انتخاب کردم 🙂
ابتدا نمیخواستم رسمی بنویسیم. نوشته های اولیه را که بخش زیادی از آن ها را پاک کردم را نگاه کنید میبینید که کژوال تر از چیزهایی هستند که امروز مینویسم. مدتی که گذشت و بازخورد ها که شروع شد و از یک دوجا که لینک گرفتم، تازه فهمیدم وبلاگ چه معجزه ای است. دوستانی پیدا کردم و با فرصت های مختلفی آشنا شدم. کم کم متعهد شدم به نوشتن تا اینکه روزی گوگل من را به شعبانعلی رساند.
برخورد با شعبانعلی یک جور هایی برخورد با دیوار بتنی بود. البته وقتی با ۱۶۰ تا سرعت در حال حرکت باشید. یک جورهایی باعث شد در همه چیز تجدید نظر کنم. غلو اگر نکنم، ارزشمندترین معلمی است که تا به حال داشته ام. بخش قابل توجهی از بازدید کنندگان وبلاگ من از دوستان متممی من هستند و با محمدرضا(+) هم آشنا. امیدوارم این وبلاگ نوشتن را نگذراند به حساب تحت تاثیر محمدرضا بودن. هرچند که نه تنها این وبلاگ، بلکه حتا زندگی ام هم به بعد شعبانعلی دات کام و قبل آن تقسیم میشود. همان زمان آشنایی با شعبانعلی و متمم، وبلاگ را از بلاگر به وردپرس منتقل کردم و کارفرمایی که مسئولیت دامین های رایگان را برعهده داشت با آی پی های ایران سر ناسازگاری گذاشت. به طور همزمان در دنیای واقعی هم به سرکار جدیدی رفتم که وقت زیادی میگرفت. همه این تغییرات باعث شد که چند ماهی ننویسم. نتیجتا دامین را از دست دادم و هم چنین مخاطبان را.
بعد شش ماه بیخیال ادرس رند شدم و به اینجا آمدم و بقیه ش را میتوانید ببنید. حالا با این تاریخچه به نظرم میشود به سوالات اول متن پاسخ داد.
چرا وبلاگ مینویسم؟ نوشتن علاقه من است. در یک دنیای کمی ایده آل تر احتمال حرفه نویسندگی را انتخاب میکردم. همانقدر که در زمان خواندن متوجه گذر زمان نمیشوم وقتی مینویسم هم این داستان برقرار است. برای من مهم نیست که شبکه های اجتماعی همه دنیا را بگیرند یا اینجا را کسی نخواند. من قبل از هر چیز برای علاقه خودم مینویسم چون نوشتن را دوست دارم. چون اگر ننویسم خفه میشوم. چندوقت پیش ایمیلی داشتم که چرا خبرنامه نداری؟ میدانم برخلاف همه اصول سئو و غیره است اما ترجیح میدهم، خواننده را حبس نکنم. حتا لینک یک شبکه اجتماعی را هم نمیگذارم که بعدا بخواهم مخاطب را از دست ندهم. ضرر هم کرده ام. بعد از دست رفتن مینیموم مجبور شدم از صفر شروع کنم اما به این شکل حداقل یادم میماند که قبل از هرچیز برای لذت خودم مینویسم نه لزوما بازدید کننده و غیره. این که برای متن ها عکس نمیگذارم یا به اصول چگونه وبلاگ بنویسیم، پایبند نیستم به همین خاطر است. اگر کسی خوشش آمد میخواند، آن که خوشش نمی آید را چرا با ترفند و زور جذب کنم؟ کسب و کار که نیست. برای دلم مینویسم.
آیا مزایایی قابل لمسی هم دارد؟ بله قطعا. به تجربه میگویم هر خواننده وبلاگ اندازه ۱۰۰۰ فالور در شبکه های اجتماعی ارزش نسبی دارد. دوستی های عمیق تری شکل میگیرد و فرصت های بیشتری را پیش روی انسان قرار میدهد.
آیا دردسر دارد؟ بله زیاد. به هر حال وسط خاورمیانه ایم.
آیا من هم باید وبلاگ بنویسم؟ صد در صد بستگی به خودتان دارد. اگر میتوانید صد پست بدون حتا یک بازخورد یا بازدید کننده بنویسید و نا امید نشوید. بله وبلاگ نویسی را برای شما ساخته اند. اما اگر میخواهید در پست سوم صد هزار بازدید داشته باشید، شبکه های اجتماعی محیطی عالی برای شماست. وبلاگ نویسی صبر علاقه میخواهد. نه که متا مهمی باشد نه. مثلا کارگر معدن شدن هم مزیتی ندارد اما صبر و دل بزرگ میخواهد و همه لازم نیست که کارگر معدن شوند. وبلاگ نویسی مخصوصا به زبان فارسی و مخصوصا در زمان حاضر، صبر حوصله و علاقه میخواهد که اگر ندارید، ضرورتی نیست به زحمت بیفتید اما اگر فکر میکنید عناصر اولیه آن را دارید، این گوی و این میدان.
جالبه من minimum.cf رو میخوندم ولی نمیدونستم واسه شماست، و جالبه یادم نیست چی شد که sadraa.me رو به فیدلی اضافه کردم یا کجا باهاش آشما شدم.
minimum.cf رو یکی از بهترینهایی بود که میخوندم، مخصوصا اواخر حیاتش? به اوج رسیده بود، چه ساختار و چه محتوای پستها واقعا خوب و لذتبخش بود.
بنظرم پستهای اینجا اونقدر دلچسب نیست هنوز!
تمثیل کارگر معدن هم بنظرم جالب بود.
لذت و عمق وبلاگ نوشتن اصلا با شبکه های اجتماعی قابل مقایسه نیست.من هم چند وقت پیش یک وبلاگ راه انداختم و واقعا تصمیم داشتم که مرتب بنویسم ولی متاسفانه ادامه دار نشد. وقتی شخصی وبلاگ می نویسه باید روی پست هاش فکر کنه و وقت بذاره و با تحقیق بنویسه چون براش مهمه که حرفی رو اشتباه نزنه.یه جورایی وبلاگ یه محیط اصیله برای نوشتن.
کیفیت تفکرات و نوشته های جناب شعبانعلی فوق العاده س.امیدوارم همیشه موفق باشن.
من حدود یک ماه پیش با وبلاگت آشنا شدم
لینکتو تو کامنتهای وبلاگ شعبانعلی دیدم فکر کنم پست موقت بود و پاک شد یکی دو روز بعد. کامنت رو یا تو نوشته بودی یا فواد انصاری یا شاید هم جدا جدا کامنت گذاشته بودید راستش دقیق یادم نیست
یادمه بعد خوندن دو سه تا از پستات از همون شب نشستم و تا صبح همه ی پستای قبلی تو خوندم برای فواد رو هم فرداش خوندم
از اون موقع جزو معدود وبلاگ هایی شدی که هر روز یا حداقل یک روز در میون بهش سر میزنم
راستش رو بخوام بگم برای اولین بار کسی رو دیدم که دهه هفتادی باشه و با اکثر نظراتش موافق باشم، دهه شصتی یا قبل تر چند تایی بودند، اما تو اولین هفتادی هستی
نمیدونم فکر کنم قبلا یه دونه کامنت برات گذاشته باشم یادم نیست ولی این کامنت رو نوشتم چون فقط خواستم بگم که همونطور که گفتی ارزش خواننده وبلاگ بیشتر از فالوور شبکه های اجتماعی هست و اینکه کامنت نمیگذاریم به این معنی نیست که نمیخونیم یا چرت و پرت مینویسی
همینطور ادامه بده 🙂
“…اگر میتوانید صد پست بدون حتا یک بازخورد یا بازدید کننده بنویسید و نا امید نشوید…”
ممنون 🙂
سام بادی جان.
سلام. منم از خوانندگان وبلاگتم و به نظرم مطالب خوبی مینویسی و روان و خواندنی هستند.
این کار خوب را ادامه بده.
این قسمت آخر خیلی مهمه! ولی یکی از بزرگترین لذتای وبلاگ نویسی، چک کردن گوگل آنالیتیکس عه که میبینی ملت چقد رو هر صفحه بودن و بالاخره چند نفر هم رو مطالب شما وقت میزارن! یه قشنگیه بلاگ هم اینه که کم کم عادت میکنین به نوشتن و … حس میکنین که کار مفیدی دارین میکنین :))))
[…] چهارم، نوشتن بود، در این پست داستان پشت وبلاگ نویسی و نوشتن را توضیح دادهام. نوشتن […]
قبلا هم اشاره کردم و همیشه هم مدنظر قرار میدم، جای تاسفه:
… مخاطب ایرانی هم که با سرانه دو دقیقه مطالعه در روز، آثار بزرگان تاریخ را هم نمیخواند…
و اینکه پیشنهاد میکنم نوشتههات رو جاستیفای کنی؛ یا اینکه شاید حتی از اون آدمایی باشی که با ایندنت خط اول پاراگراف حال نمیکنی، ولی لااقل جاستیفای رو داشته باش که چشم خواننده لذت ببره.
زنده باد
صدرا
خیلی خوب مینویسی و این با توجه به سن و سالت واقعا تحسین برانگیزه.:)
از سه شب پیش با سرچ در مورد بازاریابی محتوا به نوشته اخیرت در این مورد رسیدم، بعد کامنتا رو خوندم و دیدم انگار یه عالمه از اسم و فامیلا آشناس و جمع بچه های متمم جمعه. نمی تونی تصور کنی با توجه به کارای زیادی که این روزا برای انجام دادن داشتم، خوندن نوشته هات چه بهونه ی شیرینی برای اهمال کاری شده!
اگرم می بینی این کامنت جوری نوشته شده که انگار ۱۰۰ ساله می شناسمت به همون دلیلیه که خودت در ” چرا در بازاریابی محتوا داریم اشتباه می زنیم” اشاره کردی: الان یه عالمه داستان از تو توی ذهنمه و یه رابطه یه طرفه باهات دارم.
بنویس آقای آبادی لطفا، بیشتر و بیشتر بنویس.
حالا می فهمم چرا اون سوال رو پرسیدی و چرا از جوابش خوشت اومد!
پ.ن: از این کامنت دادن چه سود!
🙂
این جمله خیلی جالب بود:
“زندگی ام هم به بعد شعبانعلی دات کام و قبل آن تقسیم میشود. “
سلام ، صدرا جان لطفا درباره ی اینکه برای شروع کار بلاگینگ چه باید و نباید های فنی ای وجود داره و اینکه چطوری میشه وبلاگی مثل مال خودت داشت ، راهنماییم کن لطفا.
اگه بشه در قالب یه پست باشه عالی میشه. مرسی
سلام صدرا جان
مدتی هست که تو بوک مارک مرورگری پیش بقیه وبلاگ هایی که قرار گذاشتم هرازگاهی بخونمشون
از خوندن این پستت واقعا لذت بردم و ازش حتما استفاده میکنم
امیدوارم همچنان ادامه دار باشه این نوشتن صدرا جان :))