یکم: چهار سال گذشت. از روزی که آن عدد کذایی را روی صفحهی مانیتور دیدم. قرار نبود، این بشود. پسر آقای علی آبادی، بچه زرنگ فامیل. مگر یک سال کامل، درس نخوانده بود؟ اولین نفر خالهام زنگ زد. گفت چند شدی؟ با خونسردی آمیخته به ناراحتی گفتم: یازده. گفت: خیلی خوب است که. انشاا… شریف میآوری. عمران یا برق؟ یعنی حتی تعجب نکرد که رتبه ام دو رقمی شده. انتظارات در این سطح بود. برایش توضیح دادم که باید سه تا صفر جلوی یازده بگذاری تا برسی به من. این بار تعجب کرد.
دوم: فیس بوک را باز کردم، نوشتم اصلا این که بخواهی همه ابعاد وجودی آدمیزاد را در یک آزمون چرت چهار ساعته اندازه بگیری، کار احمقانهای است. مثل این است که برای حیوانات جنگل مسابقهی بالا رفتن از درخت بگذاری. معلوم است که میمون از شیر میبرد. ماهی که اصلا نمیتواند شرکت کند. اصلا لعنت به همه میمونها که شده اند مبدا اندازه گیری موفقیت چه کسی گفته که فلان. آقا استیوجابز کی مدرک داشت؟ اصلا شاید طرف میمون خوبی هم باشد ولی آن چهار ساعت حالش خوب نباشد. پدرش صبح کنکور بمیرد. اصلا دختر باشد و پریود شود. این چه منطقی است آخر. این چه متر و معیاری برای اندازهگیری موفقیت است آخر. یکی در کامنت ها نوشته بود که کاش لااقل خودت از میمون ها بودی، تا این متن را نمیگذاشتیم به حساب دماغ سوخته ات:). خودش دکتر میمونیان بود البته.
سوم: بعدتر هم که رفتم دانشگاه فهمیدم که جای من نیست اصلا. ترم سه نکشیده انصراف دادم. اما همیشه ته دلم حسرت شریفی بودن را داشتم. هردفعه به دلیلی مسیرم به دانشگاه فردوسی میافتاد با حسرت به محوطهی عظیم و سرسبزش نگاه میکردم. میگفتم خوش به حالشان. صد البته که به روی خودم نمیآوردم ولی خیلی دلم میخواست دانشگاه خوب بروم. درواقع بهترین خوبی دانشگاه خوب، لیبلی است که روی آدم میخورد. میگویی کامپیوتر شریف. حالا اصلا معدل و اینها مهم نیست. طرف طور دیگری نگاهت میکند. نیاز نیست بگویی آقا من درست است که در پیام نور هم راهم نمیدهند ولی کلی کتاب خواندهام، کلی نوشتهام اصلا شما اسم من را سرچ کن. یا بیا حساب بانکی ام را نگاه کن. تازه همه این توانمندی ها را یارو بفهمد به چشم یک فریک به تو نگاه میکند، که چطوری خارج از چارچوب این مسیر را رفتهای و فلان. در حالی که کافی است بگویی شریفیام. همه این ها را با میتوانی جمع کنی و مهم نیست که در عمرت کتاب نخواندهای، تفکر مستقلی نداری و با لیبل شریف و بدون لیبل آن یک ریال هم نمیتوانی در بیاوری. اسم شریف اعتبار میآورد.
چهارم: نه که همه شریفیها اینطوری باشند نه. به اقتضای کار و زمان بالای هفتاد درصد نتورکم(دوستان و همکاران) فارغ التحصیل شریفند. بسیار باهوش و توانمند. من خودم شرکت داشته باشم، اولویت خوبی به دانشگاه متقاضیان ورود خواهم داد. خلاصه بند بالا را ننوشتم که بگویم دانشگاه بد است و اگر رتبهتان کم شده غصه نخورید. نه اتفاقا نوشتم که بگویم دانشگاه خوب خیلی هم خوب است، کلی ادم را در زندگی جلو میاندازد. یک لیبل است که میتواند صدها ملیون در سال برای شما کار کند. شما را از این خراب شده نجات بدهد و …. اما اما…
پنجم: همه چیز نیست. یک مسابقهی آشپزی را فرض کنید که به افراد پنجتا قالب متفاوت داده اند. اولی یکی از زیباترین قالب ها و پنجمی یک قابلمه معمولی است. چه کسی در مسابقه برنده میشود؟ کسی که زیباترین قالب را دارد؟ نه. کسی که خوشمزه ترین کیک را درست میکند. دانشگاه قالب زندگی است. شریف میشود آن قالب خوشگل دلربا که داورها ابتدا به ساکن فریفتهی آن میشوند. اما خیلی ها در آن آشغالی درست میکنند که هر جا که برای کار میروند، ماه اول بخاطر قالب استخدام میشوند و ماه دوم به خاطر محتویات قالب اخراج. خیلی ها هم، هم کیکشان خوشمزه است و هم قالبشان. اما شما در همان قابلمه معمولی هم اگر کیک خوشمزه درست کنید، امکان برنده شدنتان بالاست. تازه مسابقه آشپزی که یک ساعت است. بازی زندگی بازی فروختن آن کیک است. چقدر میتوانی از کیکت پول دربیاوری؟ کیک خوشمزهی قابلمه معمولی بیشتر میفروشد از کیک معمولی قالب زیبا. به من اعتماد کنید. فارغ از این که چه قالبی را بدست آوردهاید روی کیفیت کیک شخصیت و مهارتهایتان کار کنید.
ششم: لوزر چهار سال پیش که از فامیل دوستان سر رتبهاش دستش میانداختند اگر دانشگاه رفته بود امسال فارغ التحصیل میشد. نرفت. ماند تمرکزش را گذاشت روی کیکش. گور پدر قالب. راضی و خوشحال تر است از همیشه. اگر برگردم هم همین مسیر را میآیم. احتمالا خیلی سریعتر. اگر میمونید که تا بالاترین نقطهی بلندترین درخت بروید و ولی اگر ماهی هستید یا یوزپلنگ به پروپاگاندای جنگل دربارهی اهمیت بالا رفتن از درخت بی توجهی کنید. ماهی رقصان در رودخانه زیباتر از ماهی مردهی روی درخت است. خریدار بیشتری هم دارد 😉
از طرف یک ماهی زنده مثلا دماغ سوخته
خیلی زنده
سلام
من که هنوز باورم نمیشه. هی به خودم میگم یه سال دیگه این موقع، تو تو این وضعیت رقتانگیز قرار داری. عین همه هیجده ساله های دور و برت. هییییچ فرقی نداری. دوباره میگم نه بابا مگه مسخره بازیه شهر هرت که نیست… ولی انگار هست. نمیتونم باور کنم.
نمیخوام باز بگم چه نوشته خوبی بود و اینا… فقط یه سوال. یازده هزار سه تا صفر نداره؟
چرا سه تا صفر داره:) اصلاحش کردم. بد آموزی نشه برای شما. بخونید به نظرم. انصراف از شریف بهتر از انصراف از پیام نوره:)
انقد زدن تو سرم که دیگه کاملا اعتماد به نفسمو تو ریاضی از دست دادم… هی میترسیدم بگین نه بی سواد چهار تا داره :)))
به نظرم دانشگاه برای رشته های عملی خیلی خوبه. من که خیلی براش شوق دارم. و ایشالا از شنبه تلاشامو شروع میکنم. :/
کجایی پسر:))
چقد دلم برات تنگ شده بود.
شاید باورت نشه ولی منم دلم تنگ شده بود، برای بلاگ و همه چی:)) تغییرات شدید تو لایف استایل و محیط داشتم. طول کشید عادت کنم. ایشاا… برمیگردیم به روال سابق.
تهران خوبه؟
راضی ان شاء الله؟
این هفته فرصت داری زیارتت کنیم؟
تهران که خوبه:) زمان من یکم بده. من فکر میکنم شماره م روتو ایمیل یه بار بهت دادم. اگر نه ایمیل بزن بدم. هماهنگ میکنیم. به زودی بعیده. چندتا قرار رو همینطور به تعویق انداختم. ولی سوخت و سوز نداره، میبینیم هم رو بالاخره:)
باشه عزیزم
سلام صدرا
حس مشترکی الان باهات دارم
انتظارات در حد یه رقم رتبمم شده تقریبا نزدیکای پنج رقم ((:
نظرمم باهات مشترکه و این نوشتت خیلی بدردم خورد
مرسی
خواهش:)) کیک خوب درست کن:)
به ما گفتن فقط بخون وگرنه بدبخت میشی، یعنی چی باید میخوندم مهم نبود، ما هم لبیک گفتیم و خوندیم و بدبخت شدیم رفت پی کارش. من کمی دیر به بولوغ عقلی فعلیم رسیدم، هر وقت یه پست جدید میزاری و میخونم، همش حسرت میخورم چرا من تو سنه صدرا این قدر نمی فهمیدم! حتی الانشم اندازه تو خیلی چیزها رو نمی فهمم.
لطفا پست فنی هم بنویس [اندرویدی بیشتر].
ممنونم ازت. پست فنی جاش اینجا نیست. سعیم رو کردم قبلا. نمیشه ظاهرا. پست انگلیسی ایشاا…
منم چند روز پیش نتایج اومد رتبه م ۱۵ شد (: قبول دارم خیلی گشادی کردم و هنوزم باهاش درگیرم ولی نمیدونم واسه قالب خوب صبر کنم یا بزنم تو کار کیک خوشمزه. البته وقتی مشکل گشادی داری دو راهی بالا بی معنی میشه.
پست تنبلی رو بخون اگه نخوندی من از این قاعده مستثنی نبودم:)
جنگل…آخ جنگل! بشر دوباره به جنگل پناه ببر لطفا! باغ وحش و سیرک در شأن تو نیست! خدا قوت یوزپلنگ! راستی سرنوشت میمونها هم کم غم انگیز نیست! یک وقتی در آستانه پیری مجبور به فرار از باغ وحش یا سیرک میشوند نابلد و خام و رو به موت
ماهی اقا ماهی.
میدونی الان که داشتم فکر میکردم راجع به اون جمله ی بالا که آن لوزر چهار سال پیش و این قضایا.هر چی فکر کردم یادم نیومد که تا حالا حتی با خودم فکر کرده باشم که صدرا یه لوزره.واقعا میگم.برای من خیلی عجیبه چون معمولا پیش نمیاد که بگی این فکر اصلا تا حالا به ذهنم نرسیده بود.ولی واقعا حتی یک بار هم تا حالا، لوزر بودنت رو به عنوان یک گزینه در نظر نگرفتم.نمیدونم چرا ولی همیشه یه اطمینان خاصی داشتم نسبت بهت.شاید تا حالا مسخره ت کردم ولی این به خاطر جو بود.
پ ن:یه وقت فکر نکنی که دارم به خاطر اون مسخره کردنا معذرت خواهی میکنما،اتفاقا خیلی ام خوش میگذشت:)))
:)))))
خیلی حسودی می کنم بهت!!من انصراف دادم،سربازی رو تموم کردم،هنوز نمی دونم باید با زندگیم چه کار کنم.
زندگی مسابقه نیست. قوانین خفن شدن هم تو بیست سال گذشته تغییرات جزیی کردن. مثلا تو شیش ماه میتونی از این رو به اون رو کنی زندگی ت رو در حالی که باقی عمرت رو کار مفیدی نکرده بودی. نتیجتا حسودی بی معنیه.
کیک پختن ام خیلی خیلی خوووبه ! (از نوع واقعی). ولی اون کیکی رو که میخوام نمیتونم (برنامه نویسی ) هیچ جوره هم نمیتونم فراموشش کنم. حتما یه روزی خواهم تونست …
سلام رفیق . کم پیدا شدی . خوشحالم که دوباره نوشتی. از ۹ سال پیش که کارشناسی گرفتم حتی یه بار هم وسوسه نشدم برم ارشد بخونم. ولی همیشه مدرک گرفتن تو دوره ها و کورس های آنلاین رو دوست داشتم و دوست دارم.
سلام فواد عزیزم
من به حرفتون گوش نکردم اومدم تهران:) زمانم رو بلعیده. البته عادت نداشتم الان خیلی بهتر شده. بیشتر مینویسم حتما:)
اوف منم رتبه کنکور کارشناسیم ۱۱ هزار بود B-)
داداش ما ۶۹ هزار آوردیم؛ ما رو از جنگل نترسان 🙂
یا باید گرگ باشی یا گوسفند، یا باید بخوری یا میخورنت. (دیالوگ جالبی؛ هرچند که ربطی به این موضوع نداره)
متر و معیاری که اکثر آدمها برای موفقیت و احساس خوب داشتنشون برمیدارند، داشتهها و دستآوردهاشونه. شاهد مدعام اینه که اگر از همین اکثر آدمهای موردنظر بخواهیم چند آدم موفق در هر مقیاسی -محلی یا جهانی- نام ببرند احتمالا به افرادی مثل بیلگیتس، جابز، ایلانماسک، حراری و امثالهم در مقیاس جهانی و به افرادی مثل علیرضاجهانبش، عادلفردوسیپور، مهرانمدیری، فلان دکتر متخصص و امثالهم در مقیاس محلی اشاره میکنند و اگر دلیل موفقیت اینها را بپرسیم به ثروت و امکانات آنچنانیشون اشاره میکنند. اما روی دیگه سکه موفقیت اینها کار و هنریه که ارائه دادند و میدن. در واقع اینها مستقیما به سراغ دستآوردهاشون نرفتن بلکه با رفتن به سمت ارائه دادن هنرشون، دستاوردها، خودشون اومدن به سمتشون. به عبارت سادهتر دستآوردها نمیتونن هدف باشن بلکه بعنوان یک نتیجه میشه بهشون نگاه کرد. به باور من دنیا اینجوری کار میکنه. استثنا هم نداره!
این یه فرمول کلیه و من هیچ موقع سعی نمیکنم دنبال فرمول جزئیتر یا اصطلاحا میانبر برم. چرا؟ چون فکر میکنم زندگی شبیه بازی شطرنجه. درسته که قواعد و اصول داره ولی با یک حرکت ثابت و مشخص نمیشه برنده شد در واقع مجموع حرکات درست و صحیح باعث موفقیت میشه. حال با یه حساب ساده با توجه به تعداد مهرهها و خونههای شطرنج متوجه میشید که تعداد ترکیبات و در نتیجه مسیرهای برد -و البته باخت- بیشماره.
سلام روزی چند تا از مطالب وبلاگتو میخونم. حیفم اومد کامنت نذارم.
علاوه بر طرز فکرت که ستودنیه قلمت و سبک نوشتنت هم عالیهههه. به قول کامبیز حسینی تو آدم حسابی این مملکتی