بیست و سه

۱۹ دیدگاه‌ها

گوگل نیوز یک سیستم نوتفیکیشن دارد که بر اساس علایق کاربر اخبار را به او اعلام میکند. علایقت را هم نمیپرسد، مثلا اگر زیاد ورزش سه را درکروم باز میکنی حدس میزند به فوتبال علاقه داری پس این  که در لیگ آمریکا فلانی با فلانی قراردادامضا کرده است برایت مهم است.

یک کار دیگر که میکند این است که فارغ از علایقت اگر خطری نزدیکت باشد گوش زد میکند. سیل و زلزله و ازاین چیزها که ما زیاد نداریم. اخیرا ترامپ را هم به خطر هایی که این نزدیک هست اضافه کرده است. پومپئو گفت فلان، روحانی گفت بهمان. این روزها هرروز صبح که بلند میشوم اولین چیزی که چک میکنم همین نوتفیکیشن است. این که آیا مشت اول را کسی زده است یا نه بالاخره. و خب شما نمیدانید چقدر لذت دارد وقتی با هراس جنگ از خواب بیدار میشوید و میبینید هنوز همه چی آروم است. آن موقع دیدن خبر این که در لیگ درجه چند آمریکا فلان فوتبالیست با فلان باشگاه قرارداد امضا کرده است برایتان میشوند نماد صلح و اینکه هنوز فرصت زنده بودن دارید و خب ماشین دیرآموز گوگل را میبخشید.

دیروز اما با هراس جنگ بیدار نشدم در واقع فرصت نشد، بیستا ایمیل آمده بود از سمت لینکدین که مسیج داری. گفتم یا ابالفضل. رسوای دو عالم شده ام. همه کارهای کرده و ناکرده‌ام یادم آمد. به زحمت لپتاپ را باز کردم ببینم چه شده است که رفتم و دیدم لینکدین به همه گفته است که تولدم دیروز است. که در واقع امروز است، یک خرداد. و خب پیام ها همه پیام تبریک است و فیلان. هنوز یکی‌شان را هم باز نکرده‌ام. برنامه‌ام این است که بعد از نوشتن این پست آنها را باز کنم و بگویم که ممنون، برای شما هم آرزوی موفقیت میکنم.

بیست و دو سالگی هیجان انگیز بود برایم، مهمترین پروژه‌اش پروژه تهران بود. وسط ابرتورم و همه اتفاقاتی که افتاد از نظر اقتصادی. بیست و سه سالگی را دارم روی ساختن بیزنس قمار میکنم. رویای همیشگی. داستان هزارو.

این چندوقتی که دیگر سرکار قبلی نیستم و دارم روی هزارو کار میکنم بزرگترین تفاوت کارمندی و کارآفرینی را در این یافته‌ام که در کارمندی شما هرچقدرم کارت را دوست داشته باشی و دستت باز باشد که کار خودت را بکنی در نهایت داری برای دیگران کار میکنی اما در کارآفرینی داری در کنار دوستانت کار میکنی. و همین خوشبختی مضاعف است.

در کار قبلی من به معنای واقعی کلمه با سختگیر ترین رییس دنیا آزادترین یار تیم بودم. لیبرو. کارهایی که دوست داشتم را میکردم. پادکست میساختم، کد میزدم، پروداکت منیجر بودم، سر استارت آپ ها غر میزدم. مثلا دست پادشاه حداقل در پاره‌ای از موارد.

در کار جدید ولی همان کارها را میکنم، حجم ده برابر شده است دست پادشاه که نه، خود پادشاه بدون تاج و تخت. اما خب خوشحال‌ترم. پول کمتری در می‌آید حداقل فعلا اما خوشحال ترم. معنی داشتن کار خیلی مهم است، مسئولیت سرنوشت را داشتن هرچند سخت اما کمک میکند کارت معنا پیدا کند. کوفاندر ها صمیمی‌ترین دوستانم هستند. از گرافیست تا برنامه‌نویس و پادکستری که با آنها کار میکنیم همه از شبکه‌ی همین بلاگ بوجود آمده‌اند همه به نوعی هم را میشناسند و من برای اولین بار در عمرم دارم از کار کردن لذت میبرم. و خب همین دیگر از تفاوت شادی وخوشبختی و اینها نمیخواهم بنویسم.

میلاد بود فکر کنم یکبار توییت کرده بود که چاره ای جز پولدار شدن نداریم. به دوستی گفتم و خندیدیم. پرسید پولدار میشی؟ گفتم: زنده موندن کافیه. الان خیلی نزدیکم به آنچه که اجدادم غار نشینمان درگیرش بودند. همه چیز برای من از جنس زنده ماندن است.

هیچکس آینده را نمیداند. این که نوتفیکیشن گوگل نیوز چه روزی، چه چیزی نشان خواهد داد یا این که من چقدر نقشه‌ی درستی برای کسب و کارمان کشیده ام، یا این که آخر بیست و سه به چه چیز و چه کاری مشغولم.

اما خب این را میدانم که گاهی اوقات، مسیر خود پاداش است.



  1. علی اصغر صدیقی گفت:

    تولد مبارک صدرا
    قشنگ بود

  2. شیوا گفت:

    قبلا گفته بودی آدم قدر شناسی هستی ، ۲۳ سالگی سعی کن قدر خودتو هم بیشتر بدونی 🙂

  3. محسن حیدری گفت:

    وبلاگ شما رو با پستی که در مورد کتاب مورد علاقه م “انسان خرمند” نوشته بودید پیدا کردم. بعد شروع کردم به خوندن بقیه پست ها و در نتیجه تو لیستی که از وبلاگ های مورد علاقه م درست کردم، وبلاگ صدرا علی آبادی شد صدرتشین سال ۹۷ 🙂
    تقریبا هر بار که وبلاگ محمدرضا شعبانعلی رو میخونم به اینجا میزنم. کم پیش میاد حرف هایی که تو یه وبلاگ میخونم انقدر با سلایقم مچ باشه.
    امروز تولدم بود، اومدم یه سر به وبلاگ شما بزنم، این پست رو دیدم و به این نتیجه رسیدم که انگار واقعا تاریخ تولد میتونه روی تشابه علایق اثرگذار باشه 🙂

    تولدت مبارک و امیدوارم سال دیگه تو همین روز خبرای خوبی از مسیر کارآفرینیت واسمون داشته باشی.

  4. محمد احسان گفت:

    تولدت مبارک
    امیدوارم به هدفت برسی

  5. بهمن گفت:

    درود و خدا قوت
    الهی صد ساله شوی.
    صدرا جان روزهای خوبی برات آرزومندم.

  6. عليرضا اسمى خانى گفت:

    درود به صدرا عزیز
    اول از همه تولدت مبارک و به قول خودت فیلان بهمان در ادامه اش ؛)
    یه موردى که هست فیلتر شدن خود گوگل هست. البته اگر اتفاقى بیفته احتمالن بیشتر با اینترنت ملى مون اشنا مى شیم و خب، دیگه نوتیفیکیشنى نیست که برات بیاد ؛).
    سبز و کامروا شوى.

  7. صبا گفت:

    صدرا مبارک باشه. همیشه به خوشی و سلامتی
    امیدوارم هزارو روز به روز رشد کنه و بهتر بشه، جاش خالی بوده تا الان.
    راستی چرا هیچ کدوم از اپای پادکست فارسی آپشن ضبط صدا روی خود اپ ندارن، حداقل من ندیدم. podbean همچین چیزی داره میتونی آرشیو کنی صدای خودتو، یا بخای نت برداری کنی…چیز به درد بخوریه.

  8. سیاوش گفت:

    سلام.
    تولدت رو تبریک می گم.

    ایده هزارو به نظرم ایده جالبی اومد وقتی دیدمش، اما الآن برام خیلی جالب تر شد که خوندم به بیزنس تبدیل شده!

  9. محسن گفت:

    درود، چند ماهی هست که وبلاگ شما را دنبال و از مطالب استفاده میکنم، اصلا فکر نمیکردم این سن باشید، تولد مبارک و زنده باشید.

  10. کمند گفت:

    تولدت مبارک صدرای عزیز 🙂
    دو سال پیش، یه بچه دبیرستانی بودم، تو گیر و دار کنکور، تو ترس از کنکور، تو عشقم به برنامه نویسی، و باز ترسم از کنکور 🙂
    یادمه سر همین مسائل بود که چشمم به این وبلاگ افتاد. و حتی بعد از وارد دانشگاه شدنم، بازم گاهی می شد که می رفتم و به اون پستت که درباره رها “نکردن” دانشگاه بودو برای خودم از رو می خوندم. مثل یه جور عهدنامه ی “فالو یور هارت” بود برام.
    و حالا، بالاخره منم تصمیمو گرفتم.
    می خوام بپرم.
    با همه حسرتی که ته دلم نسبت به شریف و محیطای آکادمیک امثالهم داشتم، می خوام از دانشگاه انصراف بدمو و مسئولیت مسیرو بگیرم دستم.
    و حس می کنم قراره دهنم به احتمال خوبی سرویس بشه :)))) اما فقط امید دارم. چون با آدمایی مثل تو آشنا شدم.
    پ.ن: قرار بود تبریکی باشه برای تولدت، نه معرفی نامه ای از من :))) اما، حس کردم یه تشکر بهت بدهکارم. خواستم علتشم بدونی.

    1. سروش گفت:

      سلام
      میشه بدونم معیارات برا همچین تصمیمی چیه؟
      به کدوم آدما نگاه کردی و فک کردی برا این تصمیم؟
      مسیری که با دانشگاه و بدون دانشگاه برا خودت متصوری رو میشه بگی؟

      1. صدرا مدیر گفت:

        نگران نباش من باهاش صحبت کردم. کار عجیبی قرار نیست بکنه.

        1. سروش گفت:

          والا نگران که نبودم.
          شاید چون با عجله نوشتم اینطوری به نظر میاد‌.
          علتش رو بخوام دقیق‌تر بگم، از این جهته که در چند ماه گذشته چند موضوع مشابه دیدم و شنیدم و میخواستم علت این تصمیم رو هم بفهمم.

      2. کمند گفت:

        دوست عزیز آدما به دیگران “نگاه” نمی کنن واسه تصمیمشون.
        آدما یه هدفی ای دارن واسه زندگی شون، از هم عقیده هاشون “ایده” می گیرن برای تحقق اون هدف ؛)
        و ضمن اینکه با صدرا درباره این موضوع صحبت کردم، فکر نمی کنم برای رسیدن به یه هدف، فقط یه راه وجود داشته باشه. نه؟ 🙂

        1. سروش گفت:

          سوال من جهت‌گیری خاصی نداشت. برای فهمیدن بود.
          برا همین اول پرسیدم که معیارات چی هستن و در آخر هم می‌خواستم ببینم تفاوت این دو مسیر، از دید خودت به عنوان تصمیم‌گیرنده چیه.
          در مورد اینکه پرسیدم به کی نگاه میکنی، شاید بهتره واضح‌تر بگم. منظورم اون آدمایی بود که در مورد اون هدف یا مسیر میان تو ذهنت و Top of mind هستن. بله ما تحت تاثیر دیگران، ایده‌هاشون و خیلی چیزای دیگه قرار می‌گیریم اما این وسط ممکنه پیدا بشن آدمایی که سهم بیشتری در این جهت‌دهی یا
          هم‌فکری دارن و به مرور در اون زمینه یا مسیر ممکنه تبدیل به role model ما بشن‌. منظورم این بود، همچین شخصی در ذهن داری مه پقتی به هدفت فکر میکنی بیاد تو ذهنت؟

          در مورد اینکه راه‌های مختلف برای رسیدن به یه هدف وجود داره که حرفی نیست. منم جهت خاصی نداشتم
          یه تکرار مکررات هم صرفا چون دیدم دقتت زیاده بگم. در مورد ایده‌گیری از هم‌عقیده‌ها، گمونم متوجه منظورت هستم ولی اینم حتما می‌دونی که می‌تونه باعث سوگیری بشه. شاید بهتر باشه نظرای مخالف رو بیشتر بررسی کرد تا چالش‌های موجود در مسیر رو که به ذهن بقیه میاد و یا تجربه کردن، بهتر دید. از هم‌عقیده‌ها برا روزای خستگی در مسیر استفاده کرد.

          1. کمند گفت:

            حالا که واضح تر هدفت از سوالت رو توضیح دادی، منم راحت تر می تونم جواب بدم. با اغلب حرفات موافقم خصوصا اون بخش گوش دادن به همه جبهه ها و بعد تصمیم گیری، و برای این تصمیم، منم با آدمای زیادی صحبت کردم اما فیلتری برای بها دادن به نظرشون برای خودم داشتم و اونم “دلیل” بود. به طور کلی اگر کسی می گفت:((دانشگاتو ول کن به درد نمی خوره)) یا برعکسش، اونم بدون هیچ استدلال و مدرکی، خب اون نظر حذف می شد.
            گفته بودی آدم خاصی تو ذهنم هست یا نه. راستش هنوز درست متوجه منظورت از این سوال نشدم. همونطورم که گفتم جرقه تصمیم رو خودت می زنی، دیگران صرفا به تغییر و تحول و کمال تصمیم تو کمک می کنن، پس، میشه گفت من از کسی یاد نگرفتم که انصراف بدم یا هرچی. اما اینو یادگرفتم که برای رسیدن به چیزی که می خوام “انصراف دادن” هم “می تونه” یه گزینه برای بررسی باشه. و همه حرفم اینه که نباید تابو باشه این گزینه. ممکنه توی بررسی ها رد بشه ممکن هست که مفید باشه.
            و واسه علت شخصیم، خیلی خلاصه بخوام بگم، بررسی این بود که دانشگاه چی ازم می گیره و در ازاش چی میده، و با بررسی همه اینا آیا می خوام بازم ادامه ش بدم یا نه.

  11. مهدی گفت:

    چه ۲۳ سالگی ای بشه.

  12. تولدت مبارک رفیق
    امیدورام توی کسب و کارت موفق باشی – پولدار هم که شدی بازم بنویس 🙂

  13. امیر گفت:

    امشب با نوشته هات آشنا شدم و خیلی لذت بردم..باورم نمیشد که فقط ۲۳سالت باشه! نمیدونم،شاید که نه قویا تفاوت اصلی شما دهه هفتادیا با ما شصتیا در تفاوت ابزارهای ارتباط جمعی زمان بوده که با دیدنتون باعث حیرت میشه..این حجم از اطلاعات و استعداد واقعا قابل تحسینه..تولدت با دیرکرد مبارک خردادی دو شخصیتی???..
    ..مطلبی که در مورد بچه دار شدن نوشتی خیلی زیبا بود و الان که مطلب رو با سن ات در نظر میگیرم،حیرت میکنم..انشالا ۱۲۳سالگیت..?❤

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *