اگر این بلاگ رو تو این چندسال دنبال کرده باشید، میدونید که من با خواهر بهرهوری شخصی ازدواج کردم.(استعاره:) ) درواقع همونطور که چندبار گفتم اصلا شروع این بلاگ هم بعد از خوندن کتاب قدرت عادت چارلز داهیگ شروع شد.
یه اعتراف: من همیشه گفتم قدرت عادت تاثیرگذار ترین کتاب زندگیم بوده، در واقع آشنایی با این کتاب یکی از لحظات کلیدی و تغییر دهندهی مسیر زندگیم بوده، اما هیچوقت به این موضوع اشاره نکردم که من این کتاب رو کامل نخوندم. چهار سال پیش که دیدمش هنوز انگلیسیم اونقدر خوب نبود که بتونم کتاب انگلیسی بخونم و فقط بخش اولش(که به عادت های شخصی میپردازه) ترجمه شده بود و من خوندم و ازش استفاده کردم. بعدا که بخش دومش هم ترجمه شد و کتاب کامل اومد بیرون، من کتاب رو خریدم، اما بعد از خوندن ۲۰ صفحه اول بخش دوم تو قطار تهران مشهد جاش گذاشتم:)) بعدا هم دیگه ندیدمش که بخرمش (دنبال هم نگشتم حقیقتا) و همیشه اولویتش پایینتر از کتابهای دیگه قرار میگرفت.
بگذریم تو این چندسال من خیلی تلاش کردم که روشهای مختلفی رو برای بالابردن بهره وری شخصی امتحان کنم تا بیشتر و بیشتر و بیشتر کار کنم. در مورد خیلی هاشم اینجا نوشتم. استفاده از پومودورو، اکسل، تودو های مختلف، دستکاری تایم خوابم و تازه اینها موفق هاش بوده، کارهایی هم کردم که جواب نداده و طبیعتا چیزی درموردشون ننوشتم.
همه این تلاش ها از یه سری افسانه که تو اینترنت خونده بودمشون و باورشون کرده بودم نشات گرفته بود. ایلان ماسک (بنیان گذار تسلا و اسپیس ایکس)، خانوم الیزابت هولمز بنیان گذار افسانه ای ترانوس، و یه رفیق دیگه که امن تره اسمش رو اینجا ننویسم.
ایلان ماسک آخرین بار توییت کرد که هیچکس با چهل ساعت کار در هفته دنیا رو تغییر نداده و این متد رو هم داره که اگر دوبرابر رقیبات کار کنی، با سرعت دوبرابر اونها حرکت میکنی و حتی اگر اشتباه کنی سریعتر شکست میخوری و متوجه میشی. اون زمان خب من خیلی تحت تاثیر این آقا بودم که میگفت ۸۰ نود ساعت در هفته کار میکنه. یعنی روزی بالای ده ساعت و من همیشه ته ذهنم این بود که اگر روزی بالای ده ساعت کار کنم خیلی خوب میشه و سعی داشتم زمان کار کردنم رو پوش کنم به نزدیک های اون عدد (نتیجه: نشد) بعدها فهمیدم آقا ایلان ماسک به این که ایمیلهاش رو پیش بچه هاش جواب بده هم میگه کار. یکم بعدتر فهمیدم که ادمی که روزی چهار پنج بار توییت میکنه و تبلیغ کمپانی هاش رو خودش انجام میده بعیده که حتا اگر ده ساعت هم کار کنه اونقدری توش کار پروداکتیو وجود داشته باشه و یکم بعدتر وقتی یکم بیشتر اظهارنظر هاش رو تو حوزه های مختلف خوندم متوجه شدم، زیاد کار کردن فرصت فکر کردن رو ازش گرفته.
خانوم الیزابت هولمز که بادکنک افسانه ش خیلی زود خالی شد. معلوم شد آدمی که دوستی نداشت که زمانش تلف نشه، زمانش رو صرف برداشتن کلاه اینوستور های سیلیکن ولی میکرده. پادکست دراپ اوت و کتاب Bad blood به افشاگری در مورد اوج گیری و سقوط این ستارهی نوظهور میپردازن، به سبک چنل بی علاقه دارید حتما گوش کنید.
اینم که خب فسش در رفت(مشهدیها میگن، فکر کنم اشاره به صدای خالی شدن باد بادکنکه)
رفیق سوم هم به مرور زمان جذابیتش رو از دست داد، چطوری؟ بماند.
هر سه ی این آدمها دستاوردهای قابل توجهی داشتند یا دارند. کسی انکار نمیکنه این رو. اصلا همین دستاوردها بوده که باعث شده ادعاهاشون در مورد ساعت کار کردنشون نقل مجالس بشه، اما؟ آیا با کمتر کار کردن هم میشد برسن به این نقاط و یا حتی یه سوال بهتر؟ آیا با کمتر کار کردن هم میشد دستاوردهای بهتری داشته باشند؟ احتمالا.
تو همه این سالها من ساعت های کار کردنم رو به روشهای مختلف اتومات و دستی ثبت میکردم، از تعداد کلید هایی که رو کیبردم فشار دادم تا تقریبا تک تک ثانیه هایی که کار مفید کردم رو میدونم. خیلی نباید زرنگ باشید که بتونید حدس بزنید در رسیدن به روزی ۸ تا ۱۰ ساعت کار کردن شکست خوردم. روزهایی داشتم که خودم رو پوش کردم به ۱۲ ساعت اما تا سه روز بعدش نتونستم کار کنم. هفتهای بوده که تونستم برسم به ۶ ساعت مفید روزانه اما خروجیش تقریبا صفر بوده.
این تلاشها ادامه داشت تا زمانی که کتاب کار عمیق یا همون دیپ ورک کال نیوپورت رو خوندم.
اونجا بود که فهمیدم مشکل کجاست.
اقا نیوپورت دومدل کار تعریف میکنه در زندگی روزمره، یکی کار عمیق و یکی کار معمولی. کار عمیق چیه؟
طبق تعریف کاریه که نیاز به تمرکز پولادین داره، حین کار عمیق اگر شما گوشی یا شبکه های اجتماعی تون رو چک کنید، کیفیت کارتون صدمه جبران ناپذیر میخوره. این کارها عموما همون کارهایی هستن که ما رو به مسیر Flow میبرند. نوشتن، طراحی، کد زدن، حتی گاهی اوقات مطالعه کتاب و … کار عمیقه. شما نمیتونید حین این کارها با بچه هاتون صحبت کنید.
در مقابل کار غیرعمیق وجود داره که نیاز به تمرکز خاصی نداره،جواب دادن ایمیلها یا اسلک تون. ول گشتن بین مقالات تو وب، شرکت تو جلسات، منتور استارت آپ بودن یا هرچیزی شبیه به این کارها نیاز به تمرکز خاصی نداره.
چیزی که فهمیدم اینه که عموم ادمهایی که سرشون شلوغ مینمایانه(من جمله خودم در چند سال گذشته) یا به عبارتی ورکهلیکن، معتاد کارن، درگیر کارهای دستهی دومند. اعتیاد به کار هم یه چیزی خیلی شبیه به اعتیاد به شبکه های اجتماعیه، افتخار نداره، شما کارهای کوچیک و بدون تاثیر بزرگی رو انجام میدی که عموما توش از تخصصت استفاده نمیشه. و عموما هر کسی با یک هفته آموزش میتونه اون کارها رو انجام بده، نتیجتا نه تنها زندگیت زیبا نیست بلکه در ازاش هیچ چیز جالبی هم به جهان اضافه نمیکنی.
اینجا جرقه خورد تو ذهنم. آقای نیوپورت با کلی پیپر داشت نشون میداد که ذهن ادم توانایی روزی بیشتر از ۴ ساعت کار عمیق رو نداره. خسته میشه. که به نظرم بدیهی میومد و وقتی به لاگ کارهام نگاه کردم دیدم که من هیچوقت بیشتر از روزی چهار ساعت کار مفید(با خروجی) نداشتم. کشف تکان دهنده ای بود. یعنی این همه برای رسیدن به هیچی جنگیدم؟
یه عالمه نکتهی دیگه هم آقای نیوپورت تو کتابش اشاره میکنه، مثلا این که اگر تلاش کنید بیشتر از ۴ ساعت کار عمیق کنید، تا ۸ ساعت خروجی تون تقریبا اندازه نیم ساعت خواهد بود،از اون بیشتر چنان برن اوت میتونید بشید که تا هفته ها نتونید کار کنید.
در مورد این که مغز هم عضله ست قبلا صحبت کردیم، من تو اون یکی دوباری که از جلو در یه باشگاه ورزشی رد شدم، متوجه شدم که عضله سازی فقط ورزش کردن نیست، اتفاقا استراحت خیلی بیشتر از وزنه زدن اهمیت داره. حتی ورزشکارهای حرفه ای هم تمام ساعات بیدارشون رو در حال تمرین کردن نیستند. نتیجتا منطقی نیست که ما هم به عنوان یک کارگر دانش حرفه ای تمام ساعات بیداری مون رو تلاش کنیم که بیشتر کار کنیم.
و تازه فهمیدم که تو این استراحت هاست که آدم کلی ایده به ذهنش میرسه، روحیه ش باز میشه و فرصت میکنه فکر کنه. همونطور که عضله تو آشپزخونه و هنگام خواب ساخته میشه،اتفاقا جرقه کارهای بزرگ زمانی میخوره که ذهن شما در حال استراحته(طبیعیه که اگر ذهنتون همیشه در حال استراحت باشه ازین خبرا نیست) و فهمیدم چرا اونهایی که از نظر ساعت کارکردن برام قابل احترامن نظراتشون گاهی اینقدر احمقانه میشه، اونها فرصت ندارن که از یه حدی عمیق تر به مسائل فکر کنند.
وقتی فهمیدم که من توروز نهایتا میتونم سه تا یک ساعت و نیم کار عمیق کنم، تکلیفم با خودم مشخص شد. فهمیدم چقدر منبع محدودی از نظر زمان دارم و چقدر مجبورم که درست و فکر شده ازش استفاده کنم وگرنه خب مشخصه که بفنا میرم.
طبیعتا تو یک هفته هفت روزه، یک روز کامل به استراحت نیاز دارم. پس شیش روز میمونه، تو این شیش روز من میتونم تقریبا ۱۸ تا بازه ی تمرکز داشته باشم. یعنی ۲۷ ساعت کار مفید در هفته:))
کارفرمایان عزیز و همه طرفداران سرمایه داری من از شما عذر میخوام. های پرفورمنس ترین آدمهاتون احتمالا میتونن اینقدر در هفته کار کنند و ما هنوز اون ها رو مجبور میکنیم ۴۴ ساعت در هفته در دفتر باشند در حالی که قطعا زیر ۲۷ ساعت کار مفید انجام میدن. در واقع تحقیقات تکان دهنده ترند:در آمریکای جهان خوار ساعت پروداکتیویتی کار کنان یه چیزی حدود ۳ ساعته، یعنی ۱۸ ساعت در هفته. که این عدد تو ایران قطعا پایین تره( خروجی جی دی پی مون رو مقایسه کنیم).
حالا شما هی بگو انگشت بزن و از هشت دیرتر برسی جریمه میشی. مشکل جای دیگه ست، اینجاست که من میفهمم چطوری شرکت فعلی من که تا یازده دوازده ظهر توش پرنده پر نمیزنه، چطوری از شرکتهایی که بسیار سخت گیر ترند در رفت و آمد، خروجی های قابل قبول تری داره.
این که شما بدونید چقدر کار میتونید بکنید خیلی به شما کمک میکنه. فرض کنید که یه بازی شطرنج روبه روی شما قرار میدن و به شما میگن فقط اجازهی ۱۸ حرکت دارید و بعد بازی تموم میشه، استراتژی هاتون چطور و چقدر تغییر میکنند؟ مشکل اینجاست که بخاطر ماهیت به هم پیوسته زمان ما احساس میکنیم که بینهایت حرکت برای انتخاب داریم در حالی که اگر یه بار واقعا بشینیم و بسنجیم منابعمون رو میبینیم که چقدر محدوده.
و خب بعد من بر اساس این ۱۸ تا حرکت هفتگی که دارم شروع به برنامه ریزی کردم، این ها نکاتیه که سعی کردم رعایت کنم امیدوارم به درد شما هم بخوره:
- این ۱۸ تا حرکت ۱۸ تا نیست کمتره. بعضی روزها هست که توش من سه الی پنج تا جلسه دارم و قطعا نمیتونم ۴ ساعت و نیم پشت سر هم تمرکز کنم.پس این رو قبول میکنم که در حالت ایده آل من هفته ای متر از ۲۰ ساعت میتونم کار عمیق بکنم.
- جلسات رو سعی کردم متمرکز کنم تو یه روز، اگر شما این فرصت رو دارید حتما انجامش بدید.
- جلسه کار پروداکتیو نیست، بسته به این که شما برگزار کنندهش باشید یا نه یه فشاری بهتون میاره اما به هیچ وجه تو دستهی کارهای پروداکتیو قرار نمیگیره.
- من برنامه ریزی روز رو هر روز صبح انجام میدم، و روی کلندرم میذارم. در جریانم که ممکنه برنامه م بهم بخوره، کارهای بیشتر یا کمتر طول بکشند یا اتفاقات پیشبینی نشده رخ بدن، این رو با آغوش باز قبول میکنم.
- هر کاری که از یه حدی بیشتر ازم بخواد وقت بگیره رو برون سپاری میکنم. تغییر قالب وبلاگ و یادگرفتن وردپرس: مرسی نه.
- اگر کار یادگیری میکنید یا مثلا کتاب مینویسید احتمالا روش روتین دار و استفاده از پومودورو براتون روش بهتریه. چون مسیر یادگیری یا نوشتن کتاب مشخصه، اولویت بندی نداره، اما اگر دارید تو یه مسیری رقابت میکنید یا کسب و کار اداره میکنید، اتفاقا بسیار اولویت بندی بین کارها و برنامه ریزی اول صبح یا شب قبل اهمیت داره، در واقع همینه که فرق یه ادم سخت کوش رده پایین و سخت کوش رده بالا رو مشخص میکنه: اولویت بندی کارها.
- دیگه بدیهیه که هنگام کار عمیق باید شبکه های اجتماعی و اسلک و ایمیل رو چیزهای دیگه رو چک نکنید. اگر لازمه در دسترس باشید با همکارانتون هماهنگ کنید که نیاز به تمرکز دارید ادمها وقتی بهشون میگید این موضوع رو بسیار بسیار پذیراتر از اون چیزی که فکر میکنید ظاهر میشن.
- تایم بذارید برای کارهای غیرعمیقتون، اگر جواب ایمیل یا اسلک مشتری ها یا رییستون رو ندید مهم نیست چقدر ارزش آفریدید با تمرکز:)) سعی کنید تایم بذارید برای کارهای غیر عمیق.
- من خودم بعد شیش دیگه کار نمیکنم. خیلی سخته ولی دارم تلاش میکنم که این رو برای خودم جا بندازم که شیش بعدازظهر به بعد مختص تفریح و استراحته که تو این ایام قرنطینه صرفا خلاصه شده به کتاب و فیلم. ولی در هر حال اینطوری به ذهنم اجازه میدم استراحت کنه.
- شاید بد نباشه توی تقویمتون ساعات های جلسه با کار عمیق با تفریح رو با رنگ های مختلف جدا کنید، مثلا: این هفتهی گذشتهی منه. تایم های آبی متاسفانه جلساتن که یکم تو هفته گذشته بیش از اندازه بود اما همیشه اینطوری نیست، کارهای نارنجی زمان کار عمیقند و کارهای سبز عموما استراحت. به گوشه سمت راست و ایندیکیتور قرمز اگر نگاه کنید، متوجه میشید نوشتن این پست در روز جمعه، بخشی از تفریحات بسیار هیجان انگیز من در ایام قرنطینه بوده:))
سخت نگیریم میگذره؟
موافقم، این کامنت رو چند وقت گذشته از چند نفر گرفتم. به نظرم اگر میتونید آروم باشید بدون این که خیلی کار کنید، احتمالا خوشبختید و هورمون های برتری طلبانه خونتون خیلی کمتر به نسبت آدمهایی که خب اگر کار نکنند و یه هدفی رو دنبال نکنن احساس شادی نمیکنند. در کل این توصیه ها برای این نیست که همه انجام بدن ولی میدونم احتمالا آدمهایی مثل من اون بیرونن که احتمالا دارن با دشمن اصلی شون( یعنی خودشون) به شکل مداوم مبارزه میکنن تا به هدفهاشون برسن، خب شاید این توصیه های کمک کنه چند قدم جلو بیفتن.
اگر حس کردید این پست مفیده و ممکنه به کسی کمک کنه اون رو بهش معرفی کنید وگرنه میرم منتور استارت آپ میشم.
راستش من همیشه وقتی پستهای وبلاگت رو میخوندم خیلی امیدوار میشدم ولی ایندفعه خیلی ناامید شدم. برای آدمهایی مثل من که خیلی از بقیه عقب هستن و متاسفانه ضریب هوشی به شدت پایینی دارن و استعداد خاصی هم ندارن شاید تنها امید تلاش بیشتر بود. طبق این پست زمان هم خیلی محدوده و عملا باید قید زیاد کار کردن رو زد و بنابراین باید بیخیال رسیدن به اهدافم بشم. به هر حال آدم یک سری حقایق رو بدونه بهتره. حداقل میفهمی تا الان در خوشبینی احمقانه ای به سر میبردی. همیشه ته دلم میدونستم هیچی نمیشم ولی خب سعی می کردم انکارش کنم. به نظرم این پست برای کسی مثل من تیر آخر بود. مناسفانه دنیا جای چندان مناسبی برای افراد کودن نیست.
شما روزی یک ساعت و نیم کار عمیق بکن به مدت دو سال بهت قول میدم تهش احتمالا از هرکسی که دور برت میبینی بیشتر داری پول درمیاری.
اولین باریه که نظر میدم و خیلی هم آدم متخصصی نیستم، اما حس کردم به مقدار زیادی ناامیدی!
میگی کودنی؛ مگه نتونستی این متن رو بخونی وبا کیبورد تایپ کنی و تو این وبلاگ کامنت بذاری؟ پس قطعا کودن نیستی! احتمالا به صورت خیلی هدفمند کار انجام ندادی که همچین احساسی بهت دست داده!
خود صدرا هم بهت جواب داده اما اگه بخوام به صورت ریاضی نشونش بدم، فرض کن فقط روزی ۱ تا ۲ ساعت کار مفید انجام بدی و ۱٪ نسبت به روز قبل از خودت بهتر باشی و این روند رو برای فقط یک سال حفظ کنی، نتیجه:
تو تقریبا ۳۷.۸ برابر بهتر از موقعی هستی که این روند رو شروع کردی!
خیلی ممنونم از امیدواری که بهم دادین دوست عزیز، هم شما هم صدرای نازنین. حتما سعی میکنم به توصیههاتون عمل کنم.
این فکرتون بنظرم اشتباهه همه استعداد دارن باید پیدا کنی
فک کنی کودنی واقعا کودن میشی فک کنی نابغه ای نابغه میشی ذهن همه چیزو قبول میکنه
بهتره قبل از اینکه بخوایم کاری یاد بگیریم طرز فکرمون رو نسبت به خودمون عوض کنیم. وگرنه با این دید منفی شدیدی که شما به خودت داری کار مفید ۱۰ ساعته روزانه هم نمیتونه جایی برسونه شما رو.
سلام صدرا… من همیشه گیر این بودم که به کاری که علاقه دارم وارد شم یا نه.. آیا برام منفعت مالی هم خواهد داشت یا نه..
الان مردم درگیر مثلت اندیشی افراطی هستن..
داداشمون ایلان ماسک که فعلا درگیر ماجرای رسواییاش با زن جانی دپ هستن. حالا نمیدونم دقیق جزو اون ۱۰ ساعت کار روزانهاش بوده یا نه.
کلا باید بیخیال شخص شد و اندیشه رو چسبید. من تا مدتها موضع داشتم درمورد پذیرش رسوایی اخلاقی ریچارد فاینمن، آخرش دیدم نمیشه، اون آدم کارش درسته اما تو زندگی شخصی ر..ه. باید قبول کرد آدمها اشتباه میکنن.
نکتهی خیلی جالبی بود.
من هم به نوع دیگری بهش رسیده بودم، و تو برنامهریزی روزانه یه کاری که نیاز به تمرکز داره رو جدا میکنم همیشه و مثل یه چیز مقدس سعی میکنم بقیه کارها این رو به هم نزنن.
ممنون خوندم
کمی از شدت آلام شخصی ام کاسته شد 🙂
اگر قرنطینه باعث شده که بیشتر بنویسی، پس با یکی دیگه از مواهبش آشنا شدم.
عالیه:)
خیلی جالب بود. برای منم تجربه شخصی شده که گاهی دو ساعت کار به اندازه یک هفته کارم میارزه. بعضی از قسمتهای متن رو باید دوباره و سه باره بخونم.
دقیقا?! منم دیدم ایشون برخلاف برنامه ریزیش (پست اخر ۹۸) این ماه دو تا پست نوشته کلی ذوق مرگ شدم ??
صدرا همیشه متن هاتو میخونم…اون اوایل فکر میکردم که:ای بابا اینم که داره خودش(ضمیر ناخودآگاه) رو گول میزنه ،به نحوی ولی خب حرفه ای تر از ماها….جدیدا فکر میکنم تو یه روند بسیار منطقی رو در خودشناسی طی کردی این سال ها!یعنی چی؟ یعنی با همه این آزمون و خطا ها،کتاب ها و … خودتو روز به روز بیشتر شناختی و با خودت کنار اومدی و خواهر بهره وری رو هم خوشبخت کردی به معنای واقعی کلمه!
عمیقا برات خوشحالم و از موفقیت آدمی مثه تو حسه خوبی میگیرم…
با سلام
بسیار متن جالبی بود
این نکته را من در دوران کنکور به وضوح حس کردم؛در اون دوران به واسطه ثبت ساعت مطالعه ام هیج وقت این ساعت از ۲۵ ساعت در هفته فراتر نرفت ولی همیشه بهترین رتبه آزمون ها را میاوردم و در کنکور نیز همونطور که میخواستم به رشته دلخواهم توی شریف رسیدم
سلام صدرا
دیدن این پست خیلی برام جالب بود، چون منم چند روزه دارم قدرت عادت رو میخونم. اتفاقا دیشبم که روز بیدرس و ناامیدکنندهای رو گذرونده بودم یه پست خل و چلانه درباره همین قضایا نوشتم. کار عمیق رو هم دیروز شروع کردم. (البته توی پستم ننوشتم چون کنکوری هستم و اگه مامانم ببینه که دارم همزمان دو تا کتاب میخونم دیگه رسما ناامید میشه :)). خلاصه شدیدا شامل اون گروهی که تو پاراگراف آخر گفته شد میشم.
این ایلان ماسک همونی نیس که چار پنج تا زن داشت و رفت با زن جانی دپ که دست بزن داش دوس شد؟ از همون اول فهمیدم به درد نمیخوره.
البته که باید کتابو تموم کنم اما چون خیلی خوشم اومد که درباره این موضوع نوشتی سوالمو میپرسم.:) متاسفانه ذهن من زیادی شعبانیلیزهس، همه چیزو باید یه دور باهاش چک کنم تا بتونم بفهممش. دارم فکر میکنم آدمی که در شبانه روز حداکثر چهار ساعت میخوابه، فقط یک پنجم اون بیست ساعت رو داره کار عمیق و متمرکز انجام میده؟ یعنی اگه مغز همونطور که گفتی یه عضله باشه، قدرتش بعد از تمرین افزایش پیدا نمیکنه؟ اگه واقعا این چهار ساعت نهایتش باشه که خیلی کشف تکاندهندهایه.
الان سر کنکور خیلی با خودم درگیرم. مشاور بهم میگه بچههای دیگه روزی ۱۴ ۱۵ ساعت میخونن. تو اگه نمیتونی هفتهای سی دقیقه به پنج ساعتت اضافه کن. و من واقعا نمیفهمم ظرفیت من خیلی محدوده یا واقعا کسی هست که یک ساعت از بیداریش رو صرف غذا و دستشویی و خیالپردازی و نتگردی بکنه و از بقیهش یکسره مفید استفاده کنه؟ پارسالم که کنکور دادم و دورقمی شدم هیچ وقت نتونستم به این مقدارها برسم. در واقع نهایت تلاشم هفت ساعت بود تو روزای آخر. و اگرچه دوست دارم فکر کنم خیلی باهوش بودم ولی حس میکنم واقعا همونقد کافی یا حتی زیاد بوده و خیلی از بچهها هم فقط توهم زیاد درس خوندن دارن. اما خب این همه آدم، میشه گفت که همممشون زمان زیاد میذارن اما تمرکز و بهرهوریشون به غایت پایینتر از چیزیه که فکر میکنن؟
راستی با خودش مگه نمیتونستی ازدواج کنی؟ چرا بهرهوری شخصی باید مذکر باشه؟
خطاب شما مشخصه و الان حس میکنم دارم میپرم وسط صحبت، اما گفتم شاید بد نباشه از سکوت صدرا (سوء)استفاده کنم و حرفی بزنم.
توان آدمها متفاوته و ممکنه یکی در روز بتونه خیلی بیشتر از ۴ ساعت کار عمیق بکنه. کار عمیق تو اون کتاب تعریفی داره. کاری که نیاز به تمرکز شدید داره و تکرارش سخته. آقای شعبانعلی تو روز کامنت هم جواب میدن و تو جلسات کاری شرکت میکنن. اینها ممکنه از تو تعریف نویسندهٔ کتاب از کار عمیق نگنجه. واقعا هم این ها تمرکز کمتری میطلبن. با این حال منکر توانایی بالای این فرد نمیتونم بشم. قطعا ایشون ذهنشون برای کار سخت و طولانی آماده شده.
اصل دلیل تشبیه توجه (مغز) به عضله هم به خاطر همون تمرین پذیر بودنشه. با تمرین و زمان گذاشتن میشه توانایی کار عمیق رو بالا برد. از طرفی این تشبیه یه چیز دیگه هم میگه. این که مغز هم خسته میشه و نیاز به استراحت داره. وقتی خسته شد، بهتره استراحت کنه و دوباره رو به راه بشه به جای این که الکی تا ساعت ۶ بعد از ظهر به کارهای سطحی بپردازه.
دربارهٔ دو سوال آخر هم ترجیح میدم حرفی نزنم!
ببین….خیلی اتفاقات توی دنیا رخ داده که الان دارم این کامنت رو برات مینویسم و پوینتش هم همین تصادفه اتفاقا. من در دوران راهنمایی و دبیرستان یه همکلاسی داشتم که احتمالا نخبهترین ادم ِ متولدهای سال شصت و فلان بود ( سالش رو نمینویسم که نری بشینی زندگی طرف رو شخم بزنی. چون نکته ای نداره) اون زمانها یه امتحانی برگزار میشد به اسم “بنیهی علمی”. تنها امتحان واقعا سراسری بود. وقتی پنجم دبستان بودیم توی کشور در امتحان بنیهی علمی اول شد. امتحان تیزهوشان راهنمایی و دبیرستان رو مثل اب خوردن اول شد. سال سوم رفت برای طلای المپیاد. طلای کشوری توی مشتش بود. یه سری اتفاقات عشقی ریز در اون تابستون ِ المپیاد باعث شد طلاش بشه نقره و تمام. حالا باید کنکور میداد. با اعصاب داغون برگشت به پیشدانشگاهی. تمام ِ تابستون رو از دست داده بود و ظاهرا از غیرالمپیادیها عقب بود. مثل فولاد تمرکز کرد. ده ماه بعد تقریبا مثل اب خوردن در پرجمعیتترین کنکور تاریخ ایران نفر اول ریاضی شد. ۵ تا صد. یک غلط در ریاضی. یک غلط در شیمی. رفت شریف. سعی کرد به تمام موانع غلبه کنه. وقتی اینفورمیشن تئوری مد بود همه رو یکی یکی شکست داد. دست ِ بالا رو گرفت و از لیسانس شریف مستقیم رفت به دکترای جان هاپکینز. دکتراش رو گرفت و الان هم استاد یه دانشگاه کلاس A در امریکاست. داستان خوبی بود؟ ممکنه. اما برای خود اون ادم یک شکست مطلقه. چون این همهش نبود.
در واقع همه چی سر جاش بود که یه روز یا بعد چند روز ساندرا پیچای و تیم کوک و سایر اساتید تصمیم گرفتن که فوکوس اصلی ریسرچ رو به هوش مصنوعی تغییر بدند. ظاهرا زاکبرگ هم که فقط براش اگهی تارگت شده مهمه چند شب قبلتر همین تصمیم رو گرفته بود. خلاصه تمام پروژههای اصلی گوگل از ۲۰۱۵ رفت به سمت هوش مصنوعی و اینفورمیشن تئوری پودر شد. تمام نقشهها برای زدن ِ پستهای استراتژیک ِ لبهای سیلیکونولی دود شد و رفت هوا. از اون طرف همهی اونایی که از سر ناچاری، تصادف، علاقه و هر چیز دیگهای دستشون به اینفورمیشن تئوری نرسیده بود و از روی اجبار رفته بودن سراغ هوش مصنوعی حالا به درامد چهارصدهزار تا به اضافهی اپشن رسیدن در قلب سیلیکونولی و این دوست ما هم شکست رو پذیرفت. تنها چیزی که بهش فکر نکرده بود استادی دانشگاه بود ولی با شرایط فعلی دیگه جای بخصوصی در مرکز تِک براش نبود. خیلی چیزا در دنیا وجود داره که تو به جایی برسی و نرسی و متاسفانه یا خوشبختانه ضروریه که بدونی رتبهت در کنکور و دانشگاه و رشتهت اونقدرا تاثیری در شکست و پیروزیت نداره. حتا بری دانشگاه یا نری هم اونقدرا مهم نیست. اگر صرفا بخوام یه توصیه بهت بکنم که کل مفهوم بهرهوری رو شکست بده و هر دو طرف دنیا هم برات جواب بده این که میزان موفقیتت ارتباط مستقیمی داره به تعداد کانتکتهای توی موبایلت نه رتبه و رشتهی تحصیلیت.
این متن یکم غافلگیر کننده است هر چند آدم تنبلی مثل من همیشه ته ذهنش دوست داشته قبول کنه که خرکاری باعث موفقیت نمیشه. الان که ۱۰ تا از آدمای اطرافم رو که طبق معیار های عامه جامعه و بیشتر از ۵۰% معیار های خودم موفق به حساب میان، لیست کردم ویژگی مشترک همشون سخت کوشی بود. البته شاید آدم های اطراف من خیلی خفن نیستن ولی کسی که مدل ذهنیش با نابرده رنج گنج میسر نمی شود شکل گرفته جان برادر یکم سخت این حرفا میره تو مغزش 🙂
به هر حال به قول بهرام، جهت تنها چیزیه که جدا میکنه سکونُ از حرکت. مسیر و جهت درست باشه به نظرم با روزی ۴ ساعت کار از خیلی ها که روزی ۱۶ ساعت کار می کنن جلو میفتی.
دقیقا وضعیت منه و دقیقا موقعی دارم این پست رو میخونم که هنوز خستگی روز پرفشار دیروزم تو تنم مونده و فقط به در و دیوار خیره شدم امروز
همیشه فکر می کنی کسی درکت نمیکنه ولی به متن میخونی و میفهمی خیلیا هم شبیهتن، خوشحالم 🙂
خیلی جالب بود ممنون!
راستشو بخواین من از اوناییم که همه همیشه فکر میکردن خیلی درس میخونم، در حالی که من از اونایی بودم که وقتی تمرکز میگرفتم، دیگه کسی نمیتونستم بهمش بزنه.
تعریف این کتابو شنیده بودم و حتما میرم میخونمش!
حرفتون رو قبول دارم که فکر کردن با ذهن آزادتر و با تمرکز کردن رشد بیشتری داره و شکی نیست، ولی برخی موارد تکراری هستند و باید انجام بشن همون کار معمولی ، مجبوری تو زمان کم کار معمولی بیشتری انجام بدی.
کار عمیق میتونه سرنخ و یا گام بعدی باشه، و انجام دادنش هم مهم هستش.
سلام.
خیلی مرسی واقعا استفاده کردم و لذت بردم.
صدرا جان میشه لطف کنی و بگی چه کلندری استفاده میکنی؟
و اینکه کلا یه سری ابزار برای Track کردن کارها و Planning و اینها معرفی کنی؟
خیلی ممنونت میشم.
خیلی خوب بود این پست، صدرا جان.
وسوسه شدم کار عمیق رو بخونم.
اگه منظور اینه که روزی ۴ ساعت کار عمیق برای موفقیت کافیه و بقیه اضافه است، این تفسیم بندیِ کار عمیق و سطحی یه تقسیم بندی مصنوعی یه. بدون کار زیاد موفقیت ممکن نیست (شانس و رانت و روابط رو کنار بزاریم). فرضاً یه استاد دانشگاه تو رشته حقوق، روزی دو ساعت سخت مشغول تحقیق و تألیف کتاب تخصصی تو رشته خودش هست که کار عمیق محسوب میشه. روزی سه ساعت هم درس میده که آنچنان عمیق نیست و مباحث تکراریه. عصر هم روزی دو ساعت هم مشاوره حقوقی میده که باز عمیق محسوب نمشه شاید گفت نیمه عمیق. آخر شب هم دو ساعت مشغول ترجمه کتاب تو رشته خودش یا نوشتن مقاله است که حداکثر نیمه عمیق محسوب میشه. یعنی روزی ۹ ساعت کار کرده و حدود ۴ ساعت عمیق بوده. این وضع علاوه بر اینکه براش موفقیت و درآمد فوری داره، مهمتر از اون سرمایه معنوی براش جمع می کنه. یعنی بعد از ده سال اینطور کار کردن و چند تالیف و ترجمه بیرون دادن و خودشو بعنوان مشاور حقوقی شناسوندن، به تخصص و در عین حال پشتکار معروف میشه و پرونده های بزرگ داخلی و بین المللی نصیبش میشه یا حتی مناصب مدیریتی خوب مثلا تو هیأت مدیره شرکتها و بانکهای بزرگ بهش پیشنهاد میشه. حالا اگه روزی ۴ ساعت کار عمیق می کرد و چند کتاب تخصصی بیرون میداد، احترام کسب می کرد و همه استاد استاد بهش می گفتن ولی چون همش تئوری کار کرده بود احترام حداکثر چیزی بود که نصیبش می شد. اگه روزی ۱۰ ساعت فقط درس میداد و مباحث تکراری رو از این کلاس به اون کلاس می برد، باز موفقیتی بزرگ نصیبش نمی شد. منظور اینه که برای موفقیت ترکیبی از کار «عمیق» و «غیر عمیق» لازمه. اگه کسی بتونه روزی ده ساعت با ترکیبی از کار «عمیق» و باصطلاح شما سطحی کار کنه، موفقیت تضمینه.
آفرین، دقیقا!
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
عالی بود خیلی خوب زدید به خال و اون شکاف مطلب رو پر کردید .
پس باید سعی کنیم مهمترین کارها رو درساعاتی که زمان عمیق شدن رو در اختیار داریم انجام بدیم و بقیه زمان روز رو که فرصت عمیق شدن فراهم نیست برای کارهای دیگر قرار بدهیم.
صدرا جان سلام. مرسی بابت به اشتراک گذاری تجربیاتت.
یه چیزی کهبرام جالب بود این که وقتی داشتم مطلبت رو میخوندم دائما یاد صدات افتادم که توی پادکست های استارت باکس داشتی. دائما برام تداعی میشد (باحال بود D-:)
در مورد مطلبی هم که نوشتی، موضوع جالبی رو عنوان کردی و به نظر من هم تشخیص کار مفید خیلی مهم هست و عاملیه برای بهینه عمل کردن.
در کسب و کار فراز و نشیب زیاده، زمان هایی هست که حجم عملیات و سرعت تغییرات انقدر بالا میره که نمیشه خطی رو بین ساعت مفید و غیر مفید کشید، همه بسیج میشن تا سریعا کار رو به پیاده سازی برسونن و فیدبک بگیرن اما زمان هایی هم که فرصت وجود داره برای ارزیابی، کم نیستن. من توی تجربه هام گزارش گیری از عملکردزیاد دارم و این موضوع همیشه باعث شده که زود متوجه مسیرهایی بشم که دارم اشتباه میزنم.
قطعا که مفید بودن زمان برای انجام کارها در افراد مختلف و در صنعت های مختلف متفاوته اما موضوع صحبتت برای همشون صدق می کنه.
صدرا جان یک نکته
ما الان دیگه بر این اساس برنامه مونو ریختیم نیای یه سال دیگه بگی من نصفه خونده بودم یه جاشو باید ۶ ساعت در طول روز کار میکردید!!! شرایط بحرانیه میدونی که ?
جدا از شوخی مرسی خیلی سودمند بود???
:)))))))))))))))))
دلم براتون تنگ شده 🙁
سلام
اولین باره که وبلاگت اومدم و اینم اولین متنی بود که خوندم ولی خیلی لذت بردم.
سلام
من هم طی این چند سال به همین نتایج تقریبی راجبه کار عمیق رسیدم و سوالی که دارم اینه که بر فرض من یک کارمندم که هر روز باید ۸ ساعت کار کنم، حالا اگر بخوام ۲ ساعت هم برای خودم وقت بزارم عملا غیر ممکنه چون هر فرد حداکثر ۴ ساعت در روز میتونه کار مفید انجام بده درنتیجه ظرفیت کار مفیدم هر روز سرکار تموم میشه!
و تو این حوزه هم عملا اگر خودمون رو آپدیت نکنیم به درد نمیخوریم.
راه حل چیه پس؟
منم چندماهیه به این موضوع پی بردم که روزانه فقط ۳ تا ۴ ساعت کار عمیق انجام دادن چقدر من رو بهتر کرده!
خیلی مطلب مفیدی بود، ممنونم.
من هم کتاب قدرت عادت روخوندم (کامل نه :)) ) و خیلی کتاب تاثیر گذاری بود. اونجا خوندم که یک سری از تاثیراتی که انتظار داریم با ایجاد یه سری عادت کوچیک میتونیم داشته باشیم. تو اون کتاب اشاره میکنه که با به وجود اومدن یه عادت، یه سلسله عادت دیگه به وجود میان و خیلی چیزها عوض میشه. و این در مورد عادت های مخرب هم صدق میکنه.
من این چند روز کلافگی زیادی تجربه کردم، و با خوندن متن شما برام مشخص شد که یه بخشی از این کلافگی برای فشار آوردن به خودم برای ساعت کار بیشتره.
باز هم ممنونم از به اشتراک گذاشتن تجربه تون.
گوش دادن به اپیزود دیپ ورک پادکست بی پلاس با روایت علی بندری هم لذت بخشه
ممنون از نوشته های خوبت صدرا
متنت عالی بود
زمان دانشجویی ۸ صبح میرفتم کلاس ۶ یا ۸ بعد از ظهر برمیگشتم حس خیلی خوبی داشتم از اینکه امروز چقدر کار کردم.
الان که رفتم سمت کارهای جدی تر یک یا دو ساعت کار کردن مغزم رو منفجر میکنه متوجه شدم اون قدیما فقط بازی بوده
خیلی کاربردی و عالی بود.
مرسی ازتون فقط یک سوال شما میگید ۴ ساعت در روز کار عمیق مطمئنا پشت هم نیست این چهار ساعت دیگه. بعد مثلا چه ساعتی کار رو شروع میکنید مهم نیست؟ که میگید همیشه ۶ به بعد کارو تموم میکنم. یعنی بیشتر میخوام بدونم چجوری به این ۴ یا ۵ ساعت نظم بدم
واقعا مفید و به موقع بود. حس می کنم باید الان ، امروز به این پست از طریق لینکدین وصل می شدم
سلام
از طریق پست لینکدینتون با این وبلاگ آشنا شدم و این اولین نوشتهای بود که از شما خوندم. حرفتون من رو یاد کتاب “راه و رسم مربیگری” انداخت. مایکل بانگی استاینر تو این کتاب میگه ما باید کار خوب کمتر و کار عالی بیشتر انجام بدیم!
سلام صدرا
پادکست کار عمیق بی پلاس رو پیشنهاد نکردی D:
پست خوبی بود و منو به بازنگری در برنامه ریزیهام وادار کرد 🙂
ممونم ازت صدرا.
سلام صدرا جان
خب واقعا این چیزی که گفتی رو تجربه کرده بودم مخصوصا ازین جهت که تجربه ی اون کار مداوم روزانه رو داشتم و همیشه پس ذهن اینطوری برداشت میکردم که برای خروج از رکود فعلی باید به اون ادم قبلی تبدیل بشم اما از یه جایی به بعد تصمیم گرفتم به جای برگشتن به عقب و تبدیل شدن به ادم قبلی، ادم جدیدی رو بر اساس شرایط کنونی، ویزگی های جدید و محیط جدیدی که در حال تجربه کردن بود رو بسازم. این حرف ها هم به من کمک بیشتری کرد برای اینکه دید تازهتری به کار کردن داشته باشم.
ممنون از نوشته های خوبت
بیتشر بنویس
خوب مشکل اینه که ما بیشتر از ۴ ساعت فقط سر کلاس درسیم …. کار بیرون و تمرین و زبان و…. استا تو این ۴ ساعت نمیگنجه
سلام ، اولین باره که وبلاگ شما رو میخونم ، اول ازتون تشکر میکنم ، زیبا نوشته شده بود. اما به نظرم کامل نیست. شما نمیتونید از این که چند نفر بیش از این ساعت بازدهی نداشتن نتیجه بگیرید غیر ممکنه ، مشکل اینه شما جای درستی را نگاه کردید، مثلا ایلان ماسک اصلا در روز بیشتر از چهارساعت کار با تمرکز بسیار بالا نیاز نداره . من به شما سر آیزاک نیوتن معرفی می کنم که به طور میانگین روزی ۳ الی ۴ ساعت میخوابیده ،همین الان هم بسیاری از محققین با این که کارشون واقعا نیاز به تمرکز داره در بازه هایی با ساعت بسیار بالا کار میکنند. چیزی که باعث میشه شما نتونید بیش از این زمان کار کنید اینه که شما واقعا حاضر نیستید برای هدفتون هزینه کنید . و وقتی شرایط سخت تر میشه شما ادامه نمیدید. بهتره اینطور نتیجه گرفته بشه که شما نمیتونید بیشتر از این زمان کار مفید بکنید ، در صورتی که از انجام این کار لذت ببرید ، یا نتیجه این کار برای شما خیلی خیلی مهم و لذت بخش باشه.
چندین مورد از گرههای مغزیم و سوالات حل نشدهام رو گشود. بسی کیف کردم. متشکرم.