پیش نوشت: این روزها به این چند دلیل دیر به روز میشوم: یک، این که به شکل هم زمان در حال کار روی دو پست بلند هستم که به زودی منتشر میشوند و امیدوارم بچسبد بهتان، دو: یحیی در حال کار روی قالب جدیدی است و من را تحریک میکند که تا آماده شدن قالب به روزرسانی را به تعویق بیاندازم و سه این که کلا دنیا شلوغ است و وقت کم است.
از ماهها پیش متنی در درفتم ذخیره است با عنوان “چرا باید مهندس هم باشیم؟” عنوان ناپخته است اما ایدهای که در ذهنم بود را میرساند. آن روزها داستان از آنجا شروع شد که با یکی از دوستان عزیزم (که همیشه حامی من بوده اما شاید نخواهد نامش را اینجا ببرم) تماس گرفته بودم و درباره چالشی که با آن روبرو شده بودم، مشورت کنم. پروتوتایپی آماده کرده بودیم، مشتری پیدا کرده بودیم و سرمایه گذار(سنتی) هم شستش را به نشان موافقت به ما نشان داده بود و چالش این بود که بوت استرپ پیش برویم یا سرمایه بگیریم یا پروژه را تعطیل کنیم. کل این داستان شاید در کمتر از یک هفته اتفاق افتاده بود( به لطف دست تند یحیی). در حین مشورت آن دوست گفت که الان خارج از این قضیه چه میکنی؟ گفتم در حال یادگیریام. گفت چی؟ اسم فلان زبان برنامه نویسی را گفتم. گفت : ک*خلی. گفتم: ها :)؟ گفت تو استعدادت یک چیز دیگر است. چرا مثل آدم نمیآیی با هم کار کنیم. مگر فریم ورک ها تمام میشوند یا مگر میتوانی همه چیز را یادبگیری؟ و … . من آنجا پشت تلفن چیزی نگفتم: چون چیزی نداشتم که بگویم. بخشی از حرفش هم واقعا حق بود، خودش هم از راهی که میگفت موفق شده بود و واقعا هم پایش در بازیاش گیر بود، حرفهای بود و به قول طالب و حرفش عملگرایانه بود، اما این موضوع در ذهنم ماند که چرا اینقدر روی مهندس بودن تاکید دارم و چرا اینقدر در این زمینه ول نکن هستم و نمیخواهم از آن جدا شوم.
آن متن در درفت میماند اگر: چند روز پیش یکی دیگر از دوستان، آمد مشورت کند. گفت شما استارت آپ داری؟ گفتم: اگر شرکت موفق داشتن مثل ازدواج باشد من نهایتا در خیابان به یک دختر شماره دادهام او هم دوباره زنگ نزده است، یا زنگ زده من برنداشتهام. ولی همین هم خودش کلی تجربه است. جانم؟ مشورت کرد. در جواب: در تیم شما کسی سواد فنی ندارد و این نقطه ضعف بزرگیست، گفت : برنامه نویس مگه چیه؟ریخته. یکی رو میاریم یه سهمی بهش میدیم. همچین میگی کد؟ کد؟ انگار چیه. من خودم تخصصم فروش و فلان است. یک ریپلای یک کلمهای دادم و بحث تمام شد همانجا(میشود حدس زد که فحش بوده است). دوباره یاد این افتادم که چقدر لازم بوده این پست را بنویسم.
امروز دیدم که علی کریمی از بچه های متمم این پست را نوشته است. قبلا هم گفتهام دوستان خوب، گاهی اوقات پستهای بدی مینویسند.و این یکی از همان موارد است. فقط از چرت بودن و اعصاب خوردکن بودنش همین یک بند انتهایی متن را داشته باشید:
زیرساخت تمام کارهایی است که بردوش یک برنامه نویس قرار دارد:
از نصب نرم افزار ها و کد نویسی و اضافه کردن ویژگیها و امکانات فنی (feature) و ورود اطلاعات و همین مسائل فنی که مدیران نه وقت و نه حوصله آن را دارند.
میخواهم بگویم در دنیای جدیدی که در آن زندگی میکنیم همه چیز به کد و کد نویسی خلاصه نمیشود
اینها در حد بازی و سرگرمی هستند که ذهن ما را مشغول کرده
وگرنه دنیای دیجیتال بر محور اصول و قوانین دیگری میچرخد که در حد عقل و شعور مهندسان نرم افزار و کد نویس ها نمیگنجد.
این پست یک طرفه و احساساتی نخواهد بود هرچند میتوانست باشد و نوشتن چنان پستی لذت بخش تر است. سعی میکنم در چند بند نقش مهندسان در ساختار اقتصادی امروز شرکتهای بزرگ و کوچک را شرح بدهم.
طرح نه چندان زیبا و نه چندان دقیق بالا، که با حذف بنگاه ها مدیران و کارگران بوجود آمده تقریبا آنچه که امروز در چرخهی اقتصاد میگذرد را نشان میدهد. صد البته که کارگران را حذف کردم به دو دلیل. یک این که دربارهی دنیای دیجیتال حرف خواهیم زد که کارگر در آن به معنای سنتی آن چندان وجود ندارد و دو این که مجبور نشویم با فواد این پایین مبانی مارکسیسم را مرور کنیم:)) .
آن چیزی که اقتصاد را امروز به پیش میبرد، تقریبا تصویر بالاست. دانشمند مرزها را جابجا میکند. فیبر نوری را اختراع میکند. علم نانو را به پیش میراند. قانون ترمودینامیک یا نیوتون را کشف میکند و مادهی خامی را به مهندس ها میدهد تا آن ها با آن موتور بخار، اینترنت و گوشی های هوشمند را اختراع کنند. و توسط بنگاه های اقتصادی بفروشند یا با آن ها بنگاه های اقتصادی جدیدی بسازند. افرادی که تحت عنوان عوامل فروش، مدیریت بازاریابی هم میشناسیم بخشی حیاتی و مهم از این چرخه هستند که آن محصولات را به پول تبدیل میکنند و آن را دوباره به سیستم برمیگردانند تا فرصتی برای دانشمندان و مهندسان بوجود بیاید برای ادامه مسیر تولید ارزش.
هر عقل سلیمی میتواند متوجه شود که هر سه این قسمتها حیاتی هستند و برای پیشرفت یک بیزنس ما به دو قسمت آخر نیاز داریم و برای پیشرفت اقتصاد در کل به هر سه بخش.
اما دو نکته در مورد استراتژیست بازاریابی یا هرکسی که قسمتهای غیرقابل لمس کسب و کارها را بر عهده دارد.
یک: اگر قانون ترمودینامیک نبود، موتور بخاری نبود و احتمالا کسانی که کارشان فروش است داشتند به روستاهای اطرافشان محصولات کشاورزی میفروختند. اگر اینترنت توسط دانشمندان و مهندسان اختراع نمیشد، این فرصت در اختیار ما نبود که به کارشان بگوییم بچه بازی و بگوییم دورانشان به پایان رسیده و عقلشان محدود است. میشود حدس زد که اینترنت چند تریلیون دلار توانسته اقتصاد جهان را بزرگتر کند و این چه فرصتی را برای استخدام تعداد بیشتری مدیرفروش و بازاریابی فراهم کرده است.
من به هیچوجه کار بخش سوم را زیرسوال نمیبرم. احترام زیادی قائلم و در ادامه به ستایش آنها هم خواهم پرداخت اما اگر به سیستم نگاه کنیم، میبینیم پیشرو ها آنهایی که مرزها را جابجا میکنند و فرصت میآفرینند، نه فروشنده ها بلکه دانشمندان و مهندس ها هستند. بدیهی است که اگر فروشنده ها نباشند کار آن ها ابتر می ماند اما ظهور فروشنده نتیجهی آن ارزش آفرینی اولیه است. باز هم تاکید میکنم که وجودشان بخش حیاتی از سیستم است.
دو: یک فرق اساسی بین یک مهندس و یک فروشنده یا استراتژیست وجود دارد. مهارتهای یک مهندس به سادگی قابل اندازهگیری است. هر برنامه نویس متوسطی میتواند با دیدن کد یک برنامه نویس دیگر دربارهی سطح مهارت او قضاوت کند، اما دربارهی کسی که ادعا میکند فروشنده است چه؟ در مورد کسی که میگوید استراتژیست و مشاور است چه؟ دربارهی کسی که ادعای مدیریت دارد چه؟ شرکت یکی از دوستان اخیرا میخواست مدیرپروژه استخدام کند(کاری به مراتب فنیتر و قابل اندازهگیری تر از مدیرفروش) و خب میشود حدس زد که بعد از چند ماه هنوز موفق به پیدا کردن فرد مورد نظرشان نشده اند.
غیرقابل لمس بودن مهارتهای نرم باعث میشود هرکسی مطلقا هرکسی بتواند ادعای داشتن آن مهارتها را انجام دهد. اما فقط دو راه برای سنجش آن مهارتها وجود دارد. مدرک و سابقه.
بله درست شنیدید مدرک. گوگل (صرف نظر از اتفاقات چند هفته گذشته) یکی از بازترین و پیشروترین محیطهای کاری را در بین شرکتهای بزرگ جهان دارد. و همین گوگل برای استخدام نیروی فنی اهمیتی به مدرک نمیدهد در حالی که برای پست های مدیریتی مدرک مرتبط طلب میکند. چرا؟ چون مدیرفروش بودن مهارتی نیست که بشود از روی گیتهاب کسی آن را اندازهگیری کرد. چیزی است که فقط باید پرید در استخرش و شنا کرد، و اگر مدرک مرتبط و مطالعه مرتبط داشته باشید احتمال بیشتری دارد زنده از استخر بیرون بیایید. پس وقتی که بدون مدرک مرتبط و سابقهی فروش حتایک دستمال کاغذی ادعای فروشنده بودن بازاریاب بودن یا استراتژیست بودن دارید، معلوم است که کسی وقعی به شما نمینهد و مسخره خواهید شد. اگر کسی ادعای فروشنده بودن دارد مسیرش واضح است، یا یک کسب و کار بساز بفروش یا از پایینترین رده چارت سازمانی یک سازمان شروع کن، تجربه کن، بفروش و رشد کن. آنجا تازه میشود ادعای کسی که میگوید من فروشنده هستم را قبول کرد.
همین تفاوت ساده بین مهندسی و فروش باعث میشود یک بچه هفده ساله برنامه نویس بتواند ماهی هفت ملیون حقوق بگیرد، اما بعید است تا یک دو لاخ از موهایمان سفید نشده باشد کسی به ما به عنوان مدیرفروش اعتماد کند. این تفاوت در نحوهی استخدام و پرداخت به نظرم به خوبی جایگاه هرفرد در چرخهی ارزش آفرینی برای سیستم را توضیح میدهد چرا که خود بازار این قواعد را تنظیم میکند. به دلیل همین نحوهی تفاوت در ارزش آفرینی است که مهندسان کامپیوتر، گرانترین کارگران تاریخند.
در دنیای کسب و کار آنلاین چه اتفاقی دارد میافتد؟
در دنیای صنعتی فاصلهی طراحی تا محصول نهایی فاصلهای بسیار طولانی بود. که از دفتر طراحی شروع میشد از کارخانهها و مغازههای میگذشت و به دست مشتری میرسد. این میان چندین مهندس و طراح و چندین کارگر وچندین فروشنده جز و کل درگیر پروسهی تبدیل مادهی اولیه به پول بودند. اما امروز این چنین نیست.
چرخهی تولید تا عرضه بسیار بسیار کوچک شده است. یک بچهی نوزده ساله از خوابگاهش امپراطوری میسازد(کلیشهای) حالا نه که همه بتوانند اما امروز یک بچهی نوزده ساله از اتاق خوابش حداقل میتواند اندازه حقوق کارمندی پدرش درآمد داشته باشد.
چرخهی افراد درگیر در بیزنس کوچکتر شده، علی کریمی در آن پست دوست نداشتنیاش هم همین را فهمیده اما با یک اشتباه خیلی خیلی بزرگ. این کوچکتر شدن فضا مهندسها را حذف نمیکند. فروشندهها را حذف میکند آنها را با فروشنده ها ادغام میکند.
در سالهای نه چندان دور تولید نرم افزار دپارتمانهای جدا داشت. دپارتمان طراحی ، عدهای معماری را مشخص میکردند، کد نویسها، مدیریت دیتابیس ها. و بعد از آن دپارتمان دیگری وجود داشت برای افرادی که سرویس را دپلوی و نگه داری میکردند. بر اثر همان کوچک شدن فضا که در بند بالا گفتم: بسیاری از این نقشها در حال حذف شدن است و تیمها در حال کوچکتر شدن. عبارت devOps که امروز بیوهای بیشتری را در توییتر اشغال کرده نشان از همین دارد. مهندس نرم افزاری که همه کاره است. و متاسفانه بله. لازم باشد آن مهندس یا یک نیروی نیمه فنی دیگر کار فروش و مذاکره و مدیریت را هم برعهده میگیرد. چرا که تیمها قرار است کوچک بمانند. درواقع بله سرعت توسعه و چابکی بالارفته اما آنهایی که قرار است کار بقیه را انجام بدهند مهندسها هستند. نه نیرو های فروش. شرکت هایی که منابع کافی دارند مسلما فروشنده های خبره و متخصص استخدام میکنند و واحد مارکتینگ ایجاد میکنند اما به شرکت های کوچک نگاه کنید. موسسی که کار همه را انجام میدهد، ذاتا فروشنده است یا مهندس؟
مثال خیلی ساده: ابتدای ظهور گوگل، روزنامهها از افت و اثر گوگل برمنبع درآمدیشان(تبلیغات) احساس خطر کردند. روزنامهها اعتقاد داشتند که داشتن تعداد زیادی ویزیتور و فروش رودررو وجهتمایز آنها با گوگل تازه از راه رسیده است و گوگل نمیتواند مانند آنها بازاریابی کند. امروز پایان داستان را میدانیم. گوگل حتا یک نیروی فروش فیزیکی هم نیاز نداشت. مهندسها همهی کار را انجام دادند و امروز روزنامهها هستند که یکی یکی نسخههای چاپیشان را تعطیل میکنند طبعا نیروهای فروش زیادی را هم بیکار کرده اند و از طریق گوگل به جذب آگهی میپردازند. بله گوگل هم نیاز به نیروی فروش دارد اما خیلی خیلی خیلی خیلی کمتر از روزنامهها. اگر روزنامهها قرار بود به اندازهی گوگل از تبلیغات درآمد داشته باشند احتمالا لازم بود که نصف کرهی زمین نیروی فروش آنها باشند. تغییر پارادایمهای کسب و کار به سمت افرادی است که میتوانند همهی این کارها را باهم انجام بدهند.
کد نویسی ساده ترین بخش ادارهی یک شرکت است؟
هم بله هم خیر. آنچه در ادامه میآید آن چیزی است که تجربهاش کردهام. کدنویسی، طراحی محصول و ساختن آن لذت بخش ترین قسمت یک کسب و کار هستند. به نظر من فروش بازاریابی محصولات سختتر و رنجآورتر از تولید محصول است. چرا که کد ها قابل پیشبینی هستند و به حرف آدم گوش میکنند اما بازار و آدم ها نه.(حساب جاوااسکریپت جداست). بله از این نظر من هم موافقم که کدنویسی و مهندس نرم افزار بودن بخش سادهی کار است. لذت بخش فان است آنقدر که میشود گفت یک تله است در راه ساخت کسب و کار.ممکن است آنقدر حواسمان را معطوف به خود کند که از باقی ماجرا بمانیم. اما یک سوال. اگر قرار باشد یکی از این بخشها کار بخش دیگر را انجام بدهد و یکی حذف شود؟ کدام یکی خواهد بود؟به نظر من پاسخ واضح است. مهندس نرمافزار بودن هرچقدر هم لذت بخش باشد کاری است، تخصصی و زمانبر(دلیل حقوق بالاتر از دیگر مشاغل مشابه) نیروی فروش نمیتواند به سادگی تبدیل به برنامه نویس شود اما یاد دادن مذاکره و مهارتهای غیرقابل لمس به برنامهنویس کار سادهتری است. به همین دلیل است که برنامهنویس هایی هستند که متخصص سئو و گیمیفیکیشن و استراتژی هستند. چرا که برای کسی که صبح ها با الگوریتم ژنتیک سروکله میزند یادگیری مفاهیم پنجاه خطی سئو در شب کار خیلی سادهای خواهد بود. به عبارت دقیقتر مهارتهای غیرقابل لمسLearning Curve بهینهتر وسادهتر و کم هزینهتری دارند. به جایش در زمین عمل چالشهای سختتری برایشان اتفاق میافتد. من اینجا ادعا نمیکنم تمام برنامه نویسان این مهارتها را دارند اما میگویم اگر قرار است کسب و کاری بسازیم، چه بهتر که مهندس شویم و در کنار آن مهارت های غیرقابل لمسمان را بهبود ببخشیم. این همان پاسخی است که به دوستی که ابتدای مطلب با او تماس گرفته بودم ندادم. به قول تو من در آن مهارتها شاید استعداد بیشتری دارم و با تجربه و مطالعه آن ها را بهبود میبخشم اما الان نیاز دارم مهندس باشم.
دنیای واقعی از چه الگویی پیروی میکند؟
جابز فروشندهی خوبی بود اما عاشق محصولاتش بود. بخش بزرگی از مهندسی را وازنیاک انجام میداد اما به شوخی یک جا خواندم که جابز از سرطان دود لحیم مرد. یعنی یک مهندس و طراح هم بود در عین این که فروشندهی فوق العادهای بود. لری پیج در گوگل مهندس بود و آنقدر مدیرنبود که سرمایهگذاران اشمیت را آوردند سرکار که کمی فضا را کنترل کند. امروز لری پیج مدیریت کامل را برعهده دارد و مهارتها را آموخته. سرگئی برین هنوز هم بیشتر زمانش را در آزمایشگاه گوگل اکس میگذراند. آقای زاکربرگ هستهی فیسبوکش را خودش نوشت. و هنوز هم که هنوز است، با این که به دلیل بعضی قوانین نمیتواند در خود فیسبوک کد بزند، سعی میکند در اوقات فراغتش این کار را بکند. پی اچ پی؟ نه، ساختن یک هوش مصنوعی برای کنترل خانهاش. ساتیا نادلا مدیرعامل مایکروسافت، با این که کد نمیزند اما دورههای برنامه نویسی را به شکل آنلاین در اوقات فراغتش دنبال میکند و معتقد است که باید همهی مهارتها را برای ادارهی مایکروسافت یاد داشته باشد. ایلان ماسک: ۸۰ درصد زمانش صرف مهندسی میشود. خودش میگوید کمک میکند به جریان خلاق متصل بماند و دید جزئی اش را از دست ندهد. یک قسمت اعصاب خوردکن از متن:
ورود اطلاعات و همین مسائل فنی که مدیران نه وقت و نه حوصله آن را دارند.
کسی مدیری سر شلوغتر از افرادی که در بالا گفتم میشناسد؟
در کسب و کارهای کوچکتر هم همین است. جیسون فرید و دیوید هانسن در عین حال که مهندس خوبی هستند(سازنده روبی آن ریلز) نویسنده و مدیرهای خوبی هم هستند و هنوز وقت صرف کد زدن میکنند. اینها خیلی خارجی هستند؟ قابل مقایسه با ما نیستند؟ اوکی. امیرصدیقی موسس ریکامندر یکی از پیشروترین استارتآپهای ایران چند ساعت در روز را صرف توسعه محصول میکند. حسام آرماندهی ورضا محمدی موسسین کافهبازار نیروی فنی هستند و مهمتر از آن حسام تحصیلات مرتبط با مدیریت دارد. برادران محمدی (دیجی کالا) هرچند احتمالا نیروی فنی نیستند اما فوق لیسانس ام بی ای از خواجه نصیر دارند(ر.ج به بحث مدرک در مورد تخصص های غیر قابل لمس). امیرشوکتی موسس حرف به من روزنامه نگاری میکرده اما هستهی بات هایشان را خودش نوشته. محمدرضا شعبانعلی یکبار در متمم برنامه روزانهاش را گذاشته بود و در آن چند ساعتی را به یادگیری پی اچ پی اختصاص داده بود. بله در سن چهل سالگی و زمانی که احتمالا هیچگونه نیاز مالیای برای مهندس بودن ندارد. رضا امیرخانی مهندس مکانیک است از شریف. در جاهای مختلف اشاره گفته است دید مهندسی کمک شایانی در نویسنده بودن به او کرده است. این فهرست تمام نمیشود.
آقای پیترثیل که از او در آن پست یاد شده بارها در کتابش دربارهی شرکت بزرگ بعدی میگوید، شرکتی که از صفر به یک برسد. بازار جدیدی تعریف کند و آن را تصاحب کند. این اتفاق چطوری میافتد؟ با قالب آماده وردپرس ؟( من خودم برای ساختن کسب وکار کوچک از سولوشنهای آماده استفاده کردهام. گاها بسیار هم منطقی است اما بحث اینجا چیز دیگری است). آیا میشود نیروی فنی نبود و شرکتی پیشرو ساخت؟ بعید میدانم. مهندس عمله نیست. ترکیب مهندسی و داشتن چشم انداز از تکنولوژی و پرورش یکسری مهارت نرم آن چیزی است که نیاز است یک موسس و مدیرعامل امروز داشته باشد.
یکی دیگر از ادعاهای خنده داری که در آن متن مطرح شده این است که زمان ساختن چیزهای جدید به پایان رسیده و هرچه مانده بازاریابی است؟
تصویر اول متن را به یاد بیاورید. اگر دانش بشری و اقتصاد را در نظر بگیریم، اسکیل واقعی شاید این باشد. اگر به مقیاس کارداشف اعتماد کنید و پله های پیشرفت را ده تا بگیریم ما هنوز به پله یک هم نرسیدهایم و آن وقت رفیقمان میگوید ساختن تمام شده.در کل انقدر این ادعای به آخرش رسیدیم در طول تاریخ گفته شده و بعد زیرسوال رفته که واقعا نمیفهمم چرا هنوز کسی باید چنین ادعایی کند.
حرف آخر: مهندس قرار نیست تحلیلگر تکنولوژی باشد.
من خودم را یک آدم با ذهنی تحلیلگر و انتلکچوال میدانم. اما وقتی به کسب و کار میرسم میبینم که شانس برابری با کسی که نمیداند دارد چه میکند دارم. در واقع، تحلیلگر بودن آنقدرها هم که فکر میکنیم بدرد ساختن کسب وکار نمیخورد. بدرد نوشتن کتاب و پست وبلاگ میخورد اما ساختن کسب وکار خیلی خیلی زیاد تابعی از شانس است و عوامل خارجی نادیدنی اثرشان آنقدر زیاد است که دست ذهن تحلیلگر کار زیادی بر نمیاید. رییس کارخانه چسب هل اندازهی یک موریانه قدرت تحلیل دارد اما فلان نفر کارگر حقوق بگیر دارد. طبعا طرفدار اپروچ الله بختکی نیستم اما آنقدری که به داشتن ذهن تحلیلگر و داشتن چشم انداز در یک مدیر یا موسس کسب و کار بها میدهیم فکر میکنم زیادی است. یادم است استیو جابز( یکی از بابینشترین مدیران تکنولوژی) در یک مصاحبه میگفت: هیچکس دلیل کاری که تو بیزنس انجام میده رو نمیدونه. هیچکس اونقدر تو بیزنس عمیق فکر نمیکنه. و من فکر میکنم جابز اشتباه نمیگفت. ذهن تحلیلگر کمک میکند که به بیراهه نرویم اما کمک نمیکند که راه را پیدا کنیم. باز هم تکرار میکنم، نقش شانس و قوی سیاه در ساختن کسب و کار خیلی زیاد است و به نظر من یک مهندس که در عمرش یک کتاب نخوانده احتمالا از کسی که مهندس نیست اما تمام کتابهای مربوط به کسب و کار را خوانده است شانس بیشتری برای ساختن یک کسب و کار موفق دارد. چرا که پایش در میدان عمل گیر است. اسکین این د گیم.
این پایان این متن بود. در ادامه چند کلمهای با رفقایی که از طریق متمم با اینجا آشنا شدهاند میخواهم بزنم. طبعا برای مخاطبان دیگر جذابیتی ندارد و میتوانید از خواندنش صرف نظر کنید:
چه اتفاقی دارد میافتد؟ این همه تعریف و تمجید الکی که از هم دیگر میکنیم برای چه چیزی است؟ چه کار خاصی انجام دادهایم؟ چه اتفاق قابل لمسی افتاده است که مارا شایسته این حبابی که در آن میدمیم کرده است؟ ایمیلهایی که گاهی بچههای تازه وارد متمم به من میدهند اعصابم را خورد میکند. یک احترام عجیبی در آن است که انگار چه انسان بزرگی هستم. چه دستاورد هایی در زندگی داشتهام. کام آن بابا. من فقط زودتر از شما سرچ کرده ام یادگیری زبان انگلیسی. زودتر در یک سایت ساینآپ کردهام. میدانم که این فضا در برخورد با دیگران هم هست.یکی از دلایل فاصله گرفتن من از متمم در چند ماه گذشته این بود که این اتفاقات درمورد فقط یک نفر میافتاد(به حق بودولی من دل نازکم) ولی حالا میبینم به باقی بچههایی که وبلاگ مینویسند هم سرایت کرده. و بعضیهایمان هم چندان بدمان نمیآید ازاین فضا. اشکالی ندارد به جز این که حباب است. برندی که پشتش در دنیای واقعی چیزی نباشد حباب است و هرچه بزرگتر باشد صدای ترکیدنش بیشتر است. من با فواد انصاری سر خیلی از موضوعات همفکر نیستم اما همین یک مورد که در دمیدن در این حباب مشارکت نمیکند را خیلی دوست دارم. از ضعفهایش مینویسد، نمیگذارد کم کم در کامنتها به او بگویند استاد. بیایید مثل فواد باشیم. ضمن این که دیگران را هم باد نکنیم. تعریف و تمجیدهای الکی و بی مورد از کسی نکنیم و ترجیحا نگذاریم دیگران مثل یک گوروی مذهبی به ما نگاه کنند وقتی هیچ دستاورد قابل توجهی در زندگیمان نداشته ایم. ضمنا وقتی درکمان از مسائل فنی این است که تلگرام یک نرم افزار بسیار ساده است:)) و همهی کار مهندس نرم افزار را نصب ویندوز و وردپرس میدانیم، شاید بهتر باشد که تز دادن در مورد موضوعی که هیچ تجربهای از آن نداریم را با احتیاط بیشتری انجام دهیم و ترجیحا انجام ندهیم. همه تاکید من روی داشتن تجربه دربارهی موضوعاتی که در اینجا مینویسم از همین جا نشات میگیرد. اول تجربه، بعد کیبرد.
الان دیگه من واقعا وسوسه شدم که از دسترسیم استفاده کنم و برم درفتهاتو بخونم 🙂
شما از دسترسیت استفاده کن قالب رو ستاپ کن:)
تو این زمان،شنیدن همچین حرفی خیلی عجیب بود
نمیدونستم ادمایی هستن ک اینجوری فکر میکنن هنوز :)))
برنامه ی ساده ی تلگرام و تموم شدن کارای برنامه نویسا.
یکی رفته زیرش کامنت گذاشته با بخش بزرگی از حرفات موافقم ولی فلان. آخه عزیزم یه جمله تو اون متن هست که بشه باهاش موافق بود. بعد بدبختی اینه که واقعا یه عده باور میکنن. اگر از شعبانعلی لینک نگرفته بود متنش میگفتم حالا یکی یه حرفی زده، ولی لازمه به نظرم تصحیح بشه این بینش. برنامه نویس ریخته و کار ساده ایه یعنی چی ؟
بله من اون کامنت رو گذاشتم و با بخشی از حرفا موافق بودم. چون برنامه نویس های زیادی رو دیدم که فقط و فقط و فقط ادعا هستن و نه تنها نمیدونن بازاریابی و فروش چیه بعضا گاهی این دو رو به جای هم بکار میبرن. لااقل من وقتی دورو ور خودم رو نگاه میکنم، این موارد رو بسیار میبینم. من خودم برنامه نویس موبایل هستم و کد نویسی چند استارتاپ رو انجام دادم و به عینه دیدم استارتاپ هایی که فقط و فقط نرم افزار هستن و هیچ برنامه فروش و بازاریابی براشون انجام نشده. صدرا جان نمیدونم چقدر از نزدیک با فضای استارتاپی کشور اشنایی، اما این مشکل بسیار دیده میشه. عده ای اصلا تمام استارتاپ رو کدنویسی میدونن، عده ای هم علاوه بر کد نویسی بازاریابی و فروش رو بلدن اما فقط کلمه ها و واژه های دهن پرکنش، عده ای کدنویسی و طراحی رو نقاشی میدونن. که اقای کریمی از اون دسته هستند.
البته بماند اینکه تلگرام تا بحال یک ریال هم برای مارکتینگ هزینه نکرده !
اگر قرار است نقدی کنیم بیایید قبلش یه لیوان اب سرد بنویشیم 🙂
خب این یعنی اون زمان که من آب ننوشیدم رو ندیدی:)) بگرد پیدا میشه.
من جایی گفتم همه کد نویس ها خبر دارن چطوری کسب و کار بسازن؟ از فروش سر در میارن؟ بله به تعداد زیادی از هر دو دسته دیدم و پولها و سرمایه هایی که حروم شدن و حروم میشن. کریمی اونجا همچین حرفی نزده بود. گفته بود برنامه نویسا حذف میشن و همه چی بازاریابیه.این پاسخ به اون ادعاست. احترام بسیار زیادی برای فروش دارم و خودم بیشتر از کدنویسی به همون مهارت هایی که تو اون متن گفته شده مسلطم. مشخصه هرکسی روی دیگه رو نادیده بگیره، داره اشتباه میکنه. تو متن هم این رو گفتم. اثبات شی نفی ما ادا نمیکند. هر استدلالی که همه رو یه کاسه کنه غلطه. مشکل من هم همینجاست دقیقا. این که تجربهی محدودمون رو بسط بدیم به بقیه مخربه.
اونجا گفتی با بخش بزرگی از حرفات موافقم، هنوزم میگم این جملهای هست که نیاز به اصلاح داره. علی کریمی نگفته بعضی استارت آپ ها در بخش فروش نیاز به تقویت دارند(ایده ای که در ذهن تو هست و درسته ) گفته برنامه نویسا گاون هیچی نمیفهن و قرار از بین برن. من موافقتی با اون حرفها نمیتونم داشته باشم. من نمیتونم بیشتر از ده تا کلمه تو اون متن پیدا کنم که اشکالی نداشته باشه. اونام حرف ربطها و فعل ها هستند. از به در با هست …
باهات موافقم کلمه “بخش زیاد” مناسب نبود. من در اونجا در حال رانندگی و با موبایل اون پست رو خوندم و بیشتر از اینکه به کلمات دقت کنم، سعی کردم به مفهومی که در ذهن آقای کریمی هست دقت کنم. به همین خاطر یه جاهایی تند رویها رو نادیده گرفتم.
در همون هم وضعیت کامنت گذاشتم و خواستم بعدا بیام و کامنت کامل تری بنویسم، اما متاسفانه آب سرد رو خورده بودم :)) و ترجیح دادم ادامه ندم.
سلام همشهری
نمی شد کامنت نگذاشت.
حقیقتش از پست علی کریمی کمی ناراحت شدم و اینجا هم نظرم رو نسبت به تعریف و تمجید متممی نوشتم (تو قسمت کامنتا)
http://aminaramesh.ir/1396/05/31/%d8%b2%d9%86%d8%af%d9%87-%d8%a8%d8%a7%d8%af-%d9%85%d8%ae%d8%a7%d9%84%d9%81-%d9%85%d9%86/#comment-771
اما همهی متن یک طرف این قسمت یه طرف :
چرا که کد ها قابل پیشبینی هستند و به حرف آدم گوش میکنند اما بازار و آدم ها نه.(حساب جاوااسکریپت جداست)..
البته منظورم داخل پرانتزه!
همشهری هستیم؟ چه خوب.
بچه های جیاس یه روشنفکری خاصی دارن. ناراحتم نمیشن. یه جا یه تیکه ریزی به یه زبون دیگه انداخته بودم گفتم الان میان آبادم میکنن 🙂 پاک کردم.
کامنتت رو خوندم و باید بگم جاناسخن از زبان ما میگویی. یه بحث هم اینه که خیلی ها مخالفت هم نمیکردن. صرفا پیشنهاد داشتن یا خیلی اندک زاویه داشت برداشتشون، خیلی برخورد های بدی میشد باهاشون. حتا خود من. کلا من خیلی وقته کامنت ها رو نمیخونم. همه شرطی شدن. مجیز میگن فقط.
اگه مشهدی که احتمالا محسوب می شیم.
می دونی یه نوع تفکر خاصی بین مشاهیر متمم به صورت نانوشته احساس می شه. انگار همه چیز خوبه و یه مدینهی فاضله از افرادی با مدل ذهنی بسیار یکسان شکل گرفته و هیچگونه نقد یا مخالفتی محلی از اعراب نداره. نمی دونم به مذاق من که زیاد خوش نمیاد.
در مورد جاوااسکریپت هم اونقدر هر روز نو میشه که دیگه فکر نکنم کسی بتونه توش متعصب بمونه.
قرار بذاریم هم رو ببینیم پس حتما. ایمیل بده یا هرچی.
آدرس ایمیل همینیه که باهاش کامنت دادم. خوشحال می شم در آینده ملاقات داشته باشیم. خوندم که سرویس یا اپلیکیشنی رو راه انداختین برای خارج از ایران. علاقمندم ببینم چیه و در چه زمینهای کار میکنه. دوست داشتی تو ایمیل برام معرفیش کن. منم یه خورده دست و پا تو این زمینه (البته وب نه موبایل) برای خارج از ایران زدم که شاید بشه تبادل اطلاعات کرد.
بهت ایمیل میدم مهران جان. احتمالا واسه آخر هفته یه قرار بذاریم.
صدرا یه بنده خدایی رو میشناختم میگفت GOOGLE که چیزی نیست فقط یک Textbox با یه لوگو میشه راحت درستش کرد.
:)))
عااالی بود :))))
صدرا. مطلبت رو دوبار خوندم و فکر میکنم تحلیل خوب و قابل تاملی نوشتی(البته من سنگ محک خوبی برای ارزیابی تحلیل در این حوزه نیستم-الان احتمالاً دودل میشی که ازت تعریف کردم یا هر جفتمونو زیر سوال بردم:)-صرفاً به عنوان کسی که به این حوزه علاقه منده و دوست داره از روند های اون کمی سردربیاره).
اگر بخوام با دانش کمم در این زمینه نظری بدم، فکر میکنم در سال های آینده، اگر قرار باشه یکی از این دو(یعنی مهندسان و فروشندگان) حذف بشن، به احتمال خیلی زیاد فروشنده ست که حذف میشه. بزار اینجا پرانتز دیگه ای هم باز کنم (به نظرم قرار دادن فروشندگان و متخصصان بازاریابی در کنار هم، در این تحلیل، اشتباهه(در واقع یکی کردن دانش فروش با دانش بازاریابی). جنس کار بازاریابی، از جنس بررسی و تحلیل و طراحیه (از سمت صنعت برای بازار و گاهی برعکس) که با کار فروشندگان فرق میکنه-بحثم مزیت نیست اینجا.فقط میگم فرق داره و نباید کنار هم باشن) ختم پرانتز و ادامه. از طرفی فکر میکنم این حذف شدن فروشندگان مقطعی خواهد بود(نمیدونم چه مقطعی.شاید پنج سال.ده سال و الی آخر. شاید من به چشم خودم ببینم و شاید هم نبینم). به نظر میرسه که در حال حاضر در ابتدای مسیر بلا استفاده شدن فروشنده ها هستیم(به کمک زیرساخت های مختلفی که روی اینترنت سوارن(که خودش یک زیر ساخت بزرگتره)). به نظر میاد الان وارد دوره ای شدیم که خریدار از داخل اتاق خوابش و پشت لپتاپ یا موبایل یا هر چیز دیگه ای، میاد،میچرخه،انتخاب میکنه و میره.بدون اینکه احتیاج به شخصی واقعی به نام فروشنده باشه. از طرفی نقش فروشنده ها در این فضا، به سادگی از طریق تحلیل دیتاهای مختلف در دنیای دیجیتال، بازی میشه. شاید این روند مدتها ادامه پیدا کنه ولی فکر میکنم بالاخره یکجا این روند بسیار کند میشه و جذابیت و تاثیر خودشو از دست میده(یا خیلی کم میشه).بعد از اون شاید دوره فروشنده ها دوباره شروع بشه و شایدم روند به سمتی بره که الان اصلاً نشه بهش فکر کرد و در تصورمون نگنجه(که ظاهراً این یکی محتمل تره!-بخاطر ترس از طالب میگم:)
مطلبی که علی نوشته بود رو هم خوندم.به نظرم حرف علی بیشتر متمرکز روی بیزینس بود(یعنی سمت راست شکل تو).فکر میکنم قسمتی از حرفهای علی رو درک میکنم.اینکه خیلی از مهندسان از مرحله ای بیشتر نمیتونن جلو برن.دلیلشو کار ندارم.چیزیه که خودمم دیدم و تجربه ش کردم.که تو هم در قسمتی از مطلبت بهش اشاره کرده بودی.ولی به نظر میاد این نقص داره از راه های دیگه ای جبران میشه و جلو تر هم میره(راه هایی مهندسی ساز).
به هر حال.اینا همش بهانه بود که اولین کامنتم رو توی وبلاگت بنویسم .
پی نوشت: تحلیل هات رو دوست دارم و از قلمت لذت میبرم. این علاقه م رو از اولین مطلبی که ازت خوندم(در وبلاگت) فهمیدم.(داستان اومدنت به تهران و دنبال همخونه ای گشتن). پس روز گردهمایی نبودی! به هر حال خواستم بدونی که تو، یک هجدهم دلیلم برای اومدن به گردهمایی بودی! (محاسبات دقیق انجام دادم که میگم-درست مثل یک مهندس:)
پی نوشت دو: ببخش که طولانی نوشتم و وقت خودت و خواننده هاتو گرفتم. البته زیر پست های سه هزار و اندی کلمه ای تو، احتمالاً کامنتی پونصد و اندی کلمه ای طبیعی به نظر بیاد:)
ممنون سامان عزیز
من بعدا که متن رو دوباره خوندم با خودم گفتم کاش به جای حذف ازواژهی ادغام استفاده میکردم. سر اون قضیه جدا کردن بازاریاب و استراتژیست و فروشنده همه تو شرکتای نرم افزاری یه طرف قرار میگیرن. بچههای فنی. بچه های مارکتینگ 🙂 به همون سیاق جدا کردمشون. وگرنه قطعا تفاوت بسیار است. و تازه من نگفتم حذف میشن. گفتم اگر قرار باشه با کوچکتر شدن این فضا یکی از این دو گروه جاش کمتر بشه، بچه های مارکتینگ هستن نه فنی ها. تو شرکت های کوچیک تازه تاسیس هم که موسسان که فنی هستند، کارهای مارکتینگ رو هم انجام میدن. من واقعا روزی رو نمیبینم که فروشنده ها حذف شده باشند. و برای فروشنده باتجربه ارزش زیادی قائلم.
این که مهندسها بخش هایی از بیزنس رو نمیبینن رو من هم فهمیدم و دیدم. اصلا یک دلیل این که حاضرن با من کار کنن اینه که من چیزایی میبینم که اونا نمیبینن و اونا توانایی هایی دارن که من ندارم. ولی در کل به نظرم این در مورد نیروی مارکتینگ هم صادقه اونها بعضی از جنبه های محصول رو درک نمیکنن. همین جمله ی نرم افزار ساده ی تلگرام تا انتها نشون میده چه خبره. اصلا قرار نیست همه از همه جنبه های بیزنس سر در بیارن. اون مدیره که همه اینا رو باید بفهمه و با هم ترکیب کنه، هر چند من این روزا مهندس ها و فروشنده هایی که همه این چیزها رو با هم بفهمند زیاد میبینم.
نه نبودم، همایش با یک همایش دیگه همزمان شده بود. بعد من مردد بودم کدوم رو بیام و در نهایت هیچکدوم رو نیومدم:)). ایشاا… سال بعد. کامنت طولانی هم دوست دارم دستت درد نکنه، بیشتر بیا اینورا:))
—
موفق باشی رفیق .
من که از نوشته هات ، کیف می کنم و صفاش رو میبرم.
دست به قلم باشی.
ارادتمند .
سعید فعله گری .
سعید جان. از تایید قسمت اول کامنتت معذور بودم. متوجهم چی میگی در هر صورت. دعوایی نیست. حرفی زده شده، پاسخش رو دادم:)) با لبخند.
خواهش می کنم صدرا جان . من یادم رفت که بگم تاییدش نکنی .
اما خواستم اون موضوعی رو که برای خودم پیش اومده بود رو برات تعریف کنم .
ممنونم که ادیتش کردی .
:)))
سلام؛ گفتی تعریف اضافه نباشه:) ولی واقعا عالی می نویسی. تحلیلهای چندجانبه و جواب دادن به پرسش هایی که ممکنه توی ذهن خواننده متن پیش بیاد. این قسمت آخر که برای متممی ها بود قابل تامله، تفکر سیستمی بر سیستم متمم.
ممنون مهشید جان. بیشتر از قابل تامله، نمیدونم چرا دوستان متوجه نمیشن موضوع رو.
سلام صدرا جان.
چند روز پیش بود که یکی از دوستانم انتقادی وارد کرد به پست «تکنولوژیست ها (دیگر) به بهشت نمیروند؟» محمدرضا شعبانعلی. اون روز به حرفش کلی فکر کردم. امروز هم اول پست علی کریمی رو خوندم و بعدش مطلب تو رو.
با این که شاید در ظاهر خیلی از جملههاتون در تناقض کامل با هم دیگه به نظر میاد، اما من هیچکس رو نمیتونم به عنوان کسی که اشتباه میکنه، سوا کنم. فکر میکنم همهی شما دارین جنبههای مختلف یک روند رو میبینید. اما در کل حس میکنم تو نگاه جامعتری به قضیه داشته باشی. زنجیرهی تولید محصول داره کوتاهتر میشه و این سه بخشی که تو گفتی باید همدیگه رو ببلعند، تا جا برای باقیماندهها باز بشه. من هم مثل تو، استنباطم اینه که توانایی فنی و مهندسی یک بخش لاینفک و مینیموم چیزی هستش که توی هر شرکت موفقی به صورت داخلی باید حضور داشته باشه. اما حرف علی رو هم قبول دارم که دیگه مهندس بودن، مزیتِ رقابتی نیست. درسته که کسی که این توانایی رو نداشته باشه قطعا حذف میشه، اما اگه کسی این توانایی رو ولو در حد اعلا هم داشته باشه، هنوز به شدت نیاز داره که یه قسمت دیگه از این زنجیرهی سه قسمتی که تو گفتی رو بلد باشه.
در واقع من فکر میکنم دیگه نمیتونیم بگیم مهندسها دارن جای فروشندهها رو میگیرن، یا فروشندهها جای مهندسها رو. ما فقط یک نقش مفید داریم به نام «مهندسِ و فروشنده» که همه دارن تلاش میکنن جای اون رو پر کنن.
سلام ایمان
من دوستت دارم میدونی و اصلا بوس، ولی حرفت دقیق نیست. پست شعبانعلی رو منم میفهمم و چیز جدیدی به بحث الان ما اضافه نمیکنه. حرف من تناقض خاصی با حرف شعبانعلی نداره.شعبانعلی میگه من استدلال صریحی ندارم اما به نظرم ما مدیران تکنولوژیک خواهیم داشت به جای موسسان. من نه موافق این نظرم و نه مخالفش اما میگم آفرین، چه موسس چه مدیر نیازه که هم مهندس باشیم و هم هزار و یک توانایی نرم رو در کنارش داشته باشیم. علاوه بر بینش. خب اینجا من تناقض خاصی نمیبینم. شعبانعلی هم همین رو میگه.
اما این که این پست رو با شروروی که علی کریمی نوشته یکی میکنی ناراحتم میکنه،از کدوم بخش داره نگاه میکنه که من بهش صد برابر منطقی تر و عاقلانه تر نگاه نکردم؟ اون اونجا نگفته مهندسی شرط کافی موفقیت نیست. گفته اصلا مهندسی لازم نیست و مهندس ها عقلشون به موضوعات کسب و کار نمیکشه. پستش که هست، برو بخون.چه اصراری به تطهیرش داری؟
اگر آدمی بخواد دنیای آینده رو بسازه هم لازمه ۱- مهندسی کارش رو بفهمه ۲-فروشنده/بازاریاب/مذاکره کننده و… خوبی باشه ۳- چشم انداز و ذهن تحلیل قدرتمندی داشته باشه. این حرف منه. تو جواب به سامان هم گفتم. حذف اشتباهه. باید میگفتم ادغام.مابرای یک کسب و کار خوب هم این افراد رو جدا جدا لازم داریم، هم لازم داریم کسانی باشند که همه این ها رو باهم داشته باشند. در هر حال. الان حرفمون یکیه. به جز اون قسمتی که میگی من باهر سه شما موافقم و هیچکدومتون(شامل علی کریمی) اشتباه نمیکنه. من بعید میدونم که یکبار دیگه بری پستش رو بخونی و از این که این حرف رو زدی پشیمون نشی.
برای نوشتن این کامنت کلی با خودم کلنجار رفتم چون معتقدم بحث کردن آداب داره و اگه یکی از طرفین آداب بحث ندونه بحث کردن بی فایده است . ۲ تا از ساده ترین اصول بحث حفظ ادب و شنیدن حرف طرف مقابل که تو اون شب ثابت کردی باهاشون غریبه ای هنوز و شروع کردی به پوزخند زدن و فحاشی کردن به من و چنان خودت دست بالا گرفته بودی که انگار الان ۴ تا استارتاپ میلیون دلاری راه انداختی و منم یه کاراموز ۱۸ سالم که لطف کردی به من وقت گفتگو دادی . ولی چون چند نفر کامنت گذاشتن و متاسفانه اشتباه بزرگ این بحث ندیدن لازم دونستم کامنت بذارم و نگاهم در مورد این بحث بگم.
حرف های تو و کریمی در چهارچوبی که خودشون تعریف میکنن احتمالن به نظر مخاطب درست میاد ولی اگه کسی بزرگتر فکر کنه متوجه میشه چقدر این دو مطلب خنده دار و پیش پا افتاده هستن. اول که مطلبتو خوندم حس کردم دارم حرف های یه بچه ۹ ساله میخونم که داره در مورد دوچرخش به دوستاش پز میده به خصوص تیتر کلیشه ای ” در ستایش مهندسی ” ((:
برنامه نویسی ، مارکتینگ ، فروش و … فقط ابزار هستن برای ما تا به آدم ها کمک کنیم به چیزایی که میخوان برسن و شاد بشن . بعضی از ما چنان درگیر این ابزار ها شدیم و چنان به خاطر مهارت استفاده از ابزار دچار غرور و خودشیفتگی هستیم که انگار هدف زندگی استفاده از این ابزار بوده . تو ادعا میکنی طرفدار اپن سورس و این حرفا هستی ولی در عمل چیزی که از خودت نشون دادی مثل تقاضا پول برای ۲۰ دقیقه گپ زدن با یک به اصطلاح خودت ” دوست ” تا انحصاری دونستن آینده برای مهندس ها یا برنامه نویس ها و ” حذف شدن ” فروشنده ها و مارکتر ها ( واقعن این جمله اخر خنده دار بود و قابلیت ثبت در تاریخ هم داره ((: )
یه نکته ای که به شکل عجیبی هیچکس متوجه نشده این که اصلن فروش و مارکتینگ با هم فرق داره و تو همه جا اینا رو به یک معنی به کار بردی که البته از تو بعید هم نیست !
چیزی که من از برنامه نویسی فهمیدن یعنی حل مسئله و چیزی که از مارکتینگ فهمیدم یعنی داستانگویی ؛ بقیش به نظرم توضیح اضافه است و آینده ای که یکی از این ها را نداشته باشه جای جالبی برای زندگی نیست و اونایی که مثل تو و و کریمی به خاطر تعصبشون روی چیزی که بهش علاقه دارن ( کاری هم کردین واقعن ؟! ) دنبال اینن که بقیه رو حذف کنن یا تز های عجیب غریب در مورد اینده جهان بدن ، خودشون به خاطر این تفکر اشتباه و سطحی به زودی سرشون به سنگ میخوره .
با اینکه خیلی تو بلاگ ها و سایت های انگلیسی مارکتینگ و تکنولوژی میچرخم ولی هیچوقت ندیدم ۲ تا آدم حسابی ، بحث غیر پخته و بچگانه ای مثل این راه بندازن و این هم جز اختراعات ارزشمند ما ملت غیور و علتش هم برمیگرده به اینکه ما مثل همیشه سیستم درک نمیکنیم و تو دنیا های کوچیک خودمون زندگی میکنیم . ما تو ایران از ابزار ها یه مشکلات میرسیم و اینقدر درگیر ابزار ها میشیم که مشکلات نمیبینم در حالیکه که احتمال داره مسئله زندگی تویی که سال ها فقط کد زدی چیز دیگه ای باشه . فکر کنم اشتباه نباشه اگه بگم بزرگترین محصولات قرن فعلی حاصل روند عکس چیزی که ما تو ایران خیلی اوقات دچارش هستیم بوده یعنی کسی اول مشکلی دیده و بعد استفاده از ابزار ها را یاد گرفته تا اون مشکل حل کنه و علت اینکه میلیون ها کد نویس و تبلیغاتچی تو جامعه ما وجود داره و تنها چند برنامه نویس یا مارکتر داریم این که اکثرن از مسئله به ابزار نمیرسن و اینقدر سطحی شدیم که گاهی افتخار میکنیم به اینکه من زبان ها یا فریم ورک های بیشتری از تو بلدم.
بر خلاف چیزی که فکر میکنی هنوز خیلی نمیدونی به خصوص در مورد کسب و کار ، کسب و کار در مورد آدم هاست و تو فعلن تو دنیای ۰ و ۱ گیر کردی صدرا ، اینکه فکر کنی چون تو کل عمرت کد زدی پس برنامه نویسی مهمترین چیز دنیاست و دنیا باید در مقابل برنامه نویس ها تعظیم کنه و به زودی مارکتر ها و فروشنده ها نابود میشن ( یکی از دوستان گفته بود ما تو تختمون لپتاپ میخریم پس مارکتر ها و فروشنده ها دیگه دورانشون تموم شده (: ، چطور میشه یه نفر ندونه که این کار دقیقن ایده یک مارکتر و فروشنده بوده به اسم Michael Aldrich و الان هم جز وظایف یک مدیر مارکتینگ این فرایند ) نشات گرفته از درک کم تو از تفکر سیستمی و اینکه هنوز دنیا را با عینک تعصب میبینی.
من هم مثل شعبانعلی نگرانم در مورد آینده ای که تو و کریمی قراره بسازید ، امیدوارم این پست باعث بشه حداقل یه نفر به مسیری که طی میکنه چند ثانیه فکر کنه و یادش نره هدف از زندگی یاد گرفتن ابزار ها نبوده و نیست بلکه استفاده از ابزار ها برای شاد کردن آدم ها یعنی کاری که جابز و دیزنی انجام دادن مسئله دنیاست .
حتا متن رو نخوندی یکبار. جایی نگفتم فروشنده حذف میشه.بارها از نقش مهم فروشنده گفتم از احترام زیادم و از این که کاری که واقعا نیاز به جیگر داره رو اون ها انجام میدن(در واقع قسمت سخت رو) تو کامنت ها هم درمورد یکی فرض کردن بچه های مارکتینگ و فروش در مقابل ایدهی یکی بودن همهی بچه های فنی توضیح دادم. بحثی اگر هست بحث ادغامه، بخون عزیزم.
——————————————-
من تقاضای پول نکردم برای گپ زدن. خودت تاحالا بالای ده ساعت وقت من رو گرفتی. دوستانم من رو میشناسن. گفتم اگر قراره هر کلمه ای که میگم رو بگی باهاش مخالفم چون اولین باره داری یک ایده رو اجرا میکنی و روش تعصب داری، من وقتش رو ندارم، آدم هایی هستن که پول میگیرن این کارو انجام میدن.من آدمش نیستم. خواستم جلوی سی چهل ملیون ضررت رو بگیرم ولی نخواستی و بیشتر دنبال تاییدبودی تا مشاوره.
خواستی من رو شرمنده کنی، گفتی شماره کارت بده، منم دادم. چون عادت دارم این حرف رو بشنوم و برام چیز عجیبی نیست، انتظار نداشتی که بگم نه عزیزم ناراحت نشو؟
——————————————————–
ادعا میکنم طرفدار اپن سورس هستم؟ کجا دقیقا؟
اپن سورس به این معنیه که وقت و اعصابم رو بذارم با یه بچه تو تلگرام کل کل کنم؟ اوکی.
——————————————————-
تیتر کلیشه در ستایش مهندسی؟ میشه لطف کنی فقط و فقط یک خط یا یک اثر خلاقانه از خودت به من نشون بدی و بعد من رو قضاوت کنی. تک تک کلماتی که اینجا نوشته شده شاهدی بر ذهن سیال منه و تک تک افرادی که میان اینجا رو میخونن(از جمله خودت که از مشکل نابینایی رنج میبری)، خلاق بودن من رو دیدن. یکبار تیتر های صدتا پست من رو بخون و متوجه بشو که من مشکلی برای خلاق بودن و پیدا کردن تیتر خلاقانه ندارم، دلیل داره که عنوان کلیشه ای نوشتم. واقعا یه بار صدتا عنوان رو پشت سر هم بخون و خجالت بکش از حرفی که زدی.
—————————————————————-
خودم رو دست بالا گرفتم چون دستم از تو بالاتر بود.اولش گفتی تجربه ت چقدره؟ گفتم اینقدر. از این هرچی بیشتر گفتم دارم گوه میخورم تو گوش نکن. بیشتر هم نگفتم از اون. واضحه ازت تجربهی بیشتری داشتم و خامی حرفات برام مشخص بود. مشخصا از اول هم دشمنی باهات نداشتم. حالا این که حقیقت آنچه که میکردی رو بهت گفتم، دلت شکسته بحث دیگه ست. همینه. من رکم. از نوشته های همین جا باید میفهمیدی.
—————————————————
بند چهارمت هم نیاز به ترجمه داره من نفهمیدم چی میگی. فقط ما مجازیم در مورد چیزهایی که تو تو وبگردی به چشمت خورده بنویسیم؟ باشه چشم. دفعه بعدی میام ازت اجازه میگیرم میگم شما در وبسایت های خارجی چشمت به این موضوع خورده؟ اجازه میدی من در موردش بنویسم؟ جمع کن بابا.
————————————————————
بند پنجم هم تصور غلطت در مورد منه. اونی که با من کار کرده بیاد بخونه قطعا خواهد خندید. من تو دنیای صفر و یک گیر نکردم هانی.دقیقا به اندازه دوتا کتاب ۴۰۰ صفحه ای اینجا در مورد آدم ها و موضوعات نرم و غیر مهندسی نوشتم. مشکل تویی که هیچی از مهندسی نمیفهمی. ببین حتا اونقدر نمیفهمیدی که اندروید صرفا یک کلینته و نیاز به برنامه نویس سرور داری برای اون سرویس فوق العاده:)) یعنی اینقدر پرت بودی و من گفتم به جای شروع استارت آپ برو مباحث پایه ای رو یاد بگیر. که آخر دو سال از عمرت نره آخرش یه لوزر شکست خورده بمونه با فلان ملیون بدهی. فاندر بدون سواد فنی یا باید پول زیاد داشته باشه یا سواد. که تو هیچکدومش رو نداشتی. کورس وای کامبینایتور دیدی فکر کردی یاد گرفتی دیگه؟:))
————————————————————–
در ادامه باز هم ادامه دادی این رو که من گفتم فروشنده ها حذف میشن. من گوه خوردم اگر جایی چنین حرفی زدم. برو بخون دوباره متن رو واقعا. قبل از این که سکته ی قلبی کنی چون توش بهت اشاره کردم.
——————————————————————–
تو هم مثل شعبانعلی نگرانی از آینده ای که من و کریمی قراره بسازیم؟ :))))))))))))) تو چرا خودت رو کنار شعبانعلی قرار میدی الان و چرا من رو کنار اون؟ بعد شعبانعلی کجا چنین حرفی زده؟ تو مشاوره گفتی سی چهل ملیون پول میخوام از خانواده بگیرم. گفتم وقتی یه تومن رو هندل نکردی، سی چهل ملیون پول گوه خوریه؟ فکر میکنم شعبانعلی در مورد آدمایی مثل تو حرف زده نه؟ بذار بخونیم:
وقتی که میبینم شرکتهای استارت آپی ما، با چند جوانی که در زندگی هرگز رقمهایی مثل صد میلیون یا یک میلیارد تومان را ندیده و نفهمیدهاند، چالش اصلی خود را نه استراتژی و مدل کسب و کار و تفکر سیستمی، بلکه جذب سرمایه گذار میبینند و تحقیق رویای خود را نه در رابطه بلندمدت با مشتری، بلکه در تبلیغات گستردهی مجازی و محیطی جستجو میکنند، کمی نگران میشوم.
من اگر شرکتی آوردم بالا هفتصد هزارتومن پولی که خودم و دوستام از فریلنسری در آوردیم رو خرجش کردم.اسم استارت آپ روش نذاشتم جوگیر جایی هم نبودم. چون مشتریش اصلا تو ایران نبوده. کدش رو خودم و دوستام زدیم.سئوش رو خودم کردم رفتم با یه زبون دیگه بخاطرش آشنا شدم، کار دیزاین و گرافیکشم خودم کردم. خود همین ها نشون میده استراتژی نچیندم استراتژیش رو زندگی کردم. به معنای واقعی کلمه بوت استرپ. سر دو هفته به سوددهی رسوندیمش(وقتی هزینهت صفره همین قدر سریع سودده میشی) و لازم باشه بی هیچ ترسی تعطیلش میکنیم. بدون این که بابام رو اذیت کنم یا پول یه سرمایه گذار بیچاره رو به باد بدم. میفهمی این تجربه ست. این چیزیه که میخواستم بهت انتقال بدم.
من رتبهی کشوری خوارزمی دارم، یعنی دقیقا بیشتر از سیصد بار از چندین ایده جلوی شکاک ترین آدم های ایران دفاع کردم و وقتی تو میای جلوی من از ایده ت دفاع میکنی، مشکلاتش مثل روز برام روشنه، چون همه اون صدها ساعت دفاع و مذاکره میاد جلو چشمم. این اسمش تجربه ست و تو قدرش رو نمیدونی.
بعد وقتی میگی من تخصصم مارکتینگه من میخندم چون تو عمرت یه دستمال کاغذی هم نفروختی( هرچند میتونی ادعا کنی اما به شرطی که یادت نره تو مشاوره هایی که تو یک سال گذشته گرفتی کل سابقه کارهایی که کردی رو بهم گفتی و از آب بینی بز کم ارزش تر بوده) ولی من یه سال تو دقیقا کف بازار مواد غذایی کار کردم و بیشتر از صد تن چیزی فروختم، پای پیاده چشم به چشم. آنلاین هم این کار رو کردم. استراتژی هم چیدم. مشاوره مارکتینگ آنلاین هم دادم. ولی یکبار جرات نکردم دهنم رو باز کنم بگم فروشندهم، تخصصم مارکتینگه کارآفرینم استارت آپ دارم سی ای اوی فلانم و از این چرندیات. چرا چون واقعانیستم. دوستان من میان اینجا رو میخونن و میتونن شهادت بدن به تک تک موضوعات. با مقاله و کورس دیدن (که منم میخونم ومیبینم) کسی متخصص چیزی نمیشه. فقط با انجام دادن کارهاست که متخصص چیزی میشی. معلومه وقتی میگی من تخصصم مارکتینگه بهت میخندم. یادت باشه برای این که به تو بتونم بگم گوه نخور نیازی ندارم چندتا استارت آپ ملیون دلاری داشته باشم. همین تجارب کافیه. ضمنا ۲۱ سالمه و راه طولانیای باقی مونده. شب درازه و من جای تو بودم سعی میکردم با کسی که در آینده میتونست کمکم کنه با احترام بیشتری حرف بزنم.
—————————————————–
در خط آخر هم که زدی تو خط فلسفه. هدف زندگی رو مشخص میکنی. جابز دیزنی میخواستن مردم رو شاد کنن.:)))) اوکی دیگه حرفی نیست.
سلام. عصبانی نشو حالا. همینه دیگه. یکی قدرتو خوب میدونه و خوب میفهمدت و تو نمیخواهیش یکی هم اینطوری. مهم این هست البته نه مهم که دلگرمی این هست که دسته اول تو اکثریت هستن.
درباره پیشرفت در برنامه نویسی هم بنویس اگه ممکنه، من تازه شروع کردم و میخوام پیشرفت کنم ولی مسیر رو دقیق نمیدونم، فعلا با ممرایز و آنکی مشغولم تا یکم زبان یاد بگیرم… تا ببینیم چی میشه.
حتما. تو راهه چنین پستی اما نه خیلی زود شاید یک دوماه زمان لازم باشه.
بخاطر ایمیلت کامنتت رفته بود تو اسپم هاترجیحا از ایمیل واقعی استفاده کن.
سلام
متن جالبی بود
داشتم از مهندسی نا امید میشدم
ولی الان که فکرمیکنم میبینیم یه فرقایی با یه ادمایی داریم که ساختار ذهنشون مهندسی نیس
فکرکن من بیچااارم دیگه ، توی توجه به جزئیات، مهندس باشی، طراح UiUx باشی ، دید گرافیکی هم داشته باشی
یعنی این وسط شلمشوربایی هستم من B-) :))))
راستی کمکی درمورد قالب جدیدت خواستی خوشحال میشم…
ممنون حمید جان
همین شلمشوربا ها رو نیاز داریم واقعا. کسی که بتونه تو تقاطع علوم مختلف وایسه و ترکیبشون کنه و محصول جدید خلق کنه. ابرمثالش میشه ماسک ولی مثال های کوچیکتر هم داره. در مورد قالب هم یحیی قرار شد بزنه دیگه. ایده رو براش توضیح دادم. فکر میکنم بذار رو گیتهابش به زودی. اگر ایده ای داشتی یا هرچی پول ریکوست بده قالب یحیی یا فورکی که احتمالا من میکنم، اگر هم مشکل یا تغییر نیاز داشت که حتما بهت خبر میدم:)
پس یعنی خوشحال باشم ازین شلمشوربایی؟؟ ماسک مثال خوبی بود..
پس به این شلمشوربایی افتخار کنیم، شاید یه ماسکی نقابی چیزی ازمون درومد بیرون B-))))
راستی زیاد تو گیتهاب نمیام
اگر تونستی ایمیلی چیزی بفرس
اسکرینشم ببینم کفایت میکنه 😉
سلامی دوباره.
این هم واکنش من به این دسته از افرادی که تو نوشته ای .
در حمایت از تو. اما حرف های دل خودم.
http://bit.ly/2wbBNfL
سلام اقای صدرا
ببخشید کامنتم بیربطه! من تازه با وبسایتت اشنا شدم. البته اصلا تو حوزه تکنولوژی و … نیستم البته یه زمانی دوست داشتم برنامه نویسی یاد بگیرم! و البته سنم هم در حدی نیست که بخوام تو این حوزه ها وارد بشم(یعنی از ما دیگه گذشته!) اما مطالبت خیلی مفید و جالب هستن و کاری که میکنی بسیار ارزشمنده، بقول اروین یالوم تو کتاب خیره به خورشید، یجور پدیده موج زنی هست نوشتن مطالب مفیدت اینجا.ممنون.
موفق باشی و قلمت پابرجا
خواهش میکنم
ممنونم. به نظر من در مورد یادگیری سن یکی از فاکتورهایی هست که اثر اونقدر بزرگی نداره بیشتر بحث موانع ذهنی هست. کم تو پست چگونه هر چیزی را در کمتر از بیست ساعت یاد بگیریم در مورد این موضوع نوشتم. باز هم به طور خاص در مورد یادگیری برنامه نویسی و متدها خواهم نوشت.
مهندسی و بیزینس و فروش و اینا به جای خود اما آخه جوونم اینقده بی اعصاب؟
مدیونی اگه یه لیوان دمنوش گل محمدی یا بابونه را نشسته و جرعه جرعه ننوشی… دم دستت نبود حداقل کله ات را تا سینه در حوضی چیزی فرو کن! روی خواهر گیس سفیدت را زمین نندازیا صدرا…!
این مود آروممه تازه:)
«ذهن تحلیلگر کمک میکند که به بیراهه نرویم اما کمک نمیکند که راه را پیدا کنیم»
من سهمم رو از این یادداشت برداشتم. همین یه تیکه برام کافیه 🙂
:))
در این راستا:
http://dilbert.com/strip/2014-12-18
ها ها
ممنون احتمالا بذارمش تو متن. احمد جان یه موضوعی، من خیلی اتفاقی دیدم که یه وبلاگ تو بیان باز کردی و یکی از مقاله های تیم اوربان رو ترجمه کردی. انصافا خوب هم ترجمه کرده بودی و من با این که اصل مقاله رو یک و نیم بار خونده بودم، ترجمه رو هم خوندم و لینکش رو برای دوستانی که به هردلیلی متن اصلی رو نمیتونستن بخونن فرستادم، چند وقت پیش اومدم لینک بدم بهت، دیدم وبلاگت نیست کلا. الان دیدم رفتی بلاگفا. دو موضوع، به نظرم خوب مینویسی (این جمله ای نیست که عادت داشته باشم، هرروز بگم) و حیفه. چرا بلاگفا آخه؟ یه دامنه شخصی تهیه کن و حداقل بیا وردپرس اگر میتونی. با کمال میل وبلاگت رو معرفی خواهم کرد، اون متن رو هم که ترجمه کرده بودی رو هم اگر بذاری که دیگه بهتر.
از تعریفت ممنونم :)) در واقع علت این که اون وبلاگم الآن کلاً نیست اینه که در این زمینه زیاد باهات موافق نیستم و راضی نبودم از نوشتههام. با این حال برام جالبه و البته باعث خوشحالی که ازشون خوشت اومده. در هر صورت مطالبم رو به وردپرس منتقل کردم، هر چند که برای خودم زیاد فرقی نمیکرد 🙂 اون مقاله رو هم در دو سه روز آینده بازنویسی میکنم و دوباره میذارم. شاد باشی.
صدرا خیلی خوب بود !
همچنان میخونمت ، با قدرت ادامه بده
دلت پر بودا :))))) تیک ایت ایزی صدرا :دی