محتوا اصلی ترین و پرطرفدار ترین کالای روزگار ماست که ما آن را با خرج کردن توجه مان میخریم. همین معادله ساده بزرگترین بیزنس های دوران مارا ساخته اند. گوگل، فیس بوک و بسیاری از کسب و کار های میلیارد و میلیون دلاری دیگر حول همین کالای عصر جدید شکل گرفته اند. محتوا.
این بد است؟ نه. مضرات دارد؟ بله. درباب مضرات تکنولوژی های دنیای مدرن و هم چنین اقتصاد توجه کتاب ها نوشته شده که من سواد فهم بسیاری از آن ها را ندارم، اما در کنار همه آن ها اتفاق دیگری هم افتاده است که میخواهم به آن اشاره کنم.
ادبیات هنر است، اما وقتی کلمه تبدیل به محتوا میشود و بعد بازاریابی محتوا و استراتژی محتوا ساخته میشود، ادبیات تبدیل به یک صنعت میشود. صنعت یعنی کسب و کار و کسب و کار به هنربودن محتوا تا زمانی اهمیت میدهدکه سود بیشتری بیاورد. مثال واضح آن سینماست. سینما را به عنوان هنر هفتم میشناسیم. اما هنر؟ فیلم خوب در نظر هالیوود فیلمی است که خوب بفروشد، کاملا هم حق با آن هاست به هر حال خیریه که باز نکرده اند. اما نتیجه چه میشود؟ بیایید با یادآوری بلاک باستر های چرند، ابرقهرمان های تکراری و فیفتی شیدز آو گری ها دل خونمان را خون تر نکنیم.
این اتفاق برای کلمات هم در حال افتادن است. این را وقتی یک افزونه برای سئوی همین وبلاگ نصب کردم متوجه شدم. چندین و چندین مقاله خواندم برای بهبود رتبه در موتورهای جستجو و توصیه هایی خواندم که بیشتر به دستورالعمل ساخت یک خودرو می مانست تا نوشتن.
بگذارید مثال بزنم. فرض کنید شکسپیر در عصر ما زندگی میکرد و میخواست که در وبلاگ وردپرسی خودش بنویسید. باید یادش میماند که هر چه نوشت هفتصد کلمه کمتر نباشد. از اصلی ترین کلمه عنوان حتمن در بند اول استفاده کند، یادش باشد فرکانس کلمه کلیدی آن مطلب از مقداری کمتر و از مقداری بیشتر نشود، تا شاید بتواند توجه ربات گوگل را جلب کند. بعد شکسپیر میماند؟ حافظ و مولوی خودمان را هم درنظر بگرید فرق زیادی نمیکند.
ژوزه ساراماگو یکی از نویسندگان مورد علاقه من، نویسنده رمان کوری و برنده جایزه نوبل، سبک نوشتار خاصی دارد. جملاتش انتها ندارد. علاقه ای هم به علایم نگارشی ندارد. حتا گفتگو ها را هم بدون جدا کردن و بدون ذکر راوی مینویسد. اما جادوی کلامش به نحوی است که حتا خواننده غیر حرفه ای هم نمیتواند کتابش را زمین بگذارد. فرض کنید میخواست وبلاگ بنویسد. چه میشد؟
راه حل چیست؟ فیلتر کل اینترنت، نابود کردن تمام تلفن های هوشمند و از بین بردن شرکت شیطانی گوگل :)))
به نظرم راه حل خاصی وجود ندارد. همانطور که سینمای هنری کماکان نفس میکشد، اما خارج از بدنه ی اصلی، ادبیات فاخر هم به کمک نشرکاغذی خودش را از این بلبشوی محتوا نجات میدهد. این وسط فقط می ماند افرادی که میخواهند در بدنه ی اصلی فیلم فاخر پرفروش بسازند. کریستوفر نولان بودن، احتمالا خیلی سخت باشد.
تا حدی موافقم ، ولی سئو اونقدری تاثیر نداره که کل کسب شهرت تو اینترنت رو مدیون اون بدونیم ، و دومم اینکه این دست از موارد تو سئو اونقدری تاثیر نداره که کل معیارهای سئوی خوب رو بهشون نسبت بدیم، مثلا یکی از مهمترین(شایدم مهمترین) معیارای تعیین رنک توسط موتورای جستجو تعداد لینکاییه که به سایتت شده و همین یکی از همهی موردایی که مثال زدی و همه موارد مشابه تاثیرش بیشتره.
اگر محتوای کم ارزش طرفدار زیادی پیدا میکنه، مقصر اصلی مخاطبه، همون طور که ابرقهرمانهای مسخره و عشق و حال تینیجری فیلمها رو پرفروش میکنن و نمیشه گوگل یا چیزی شبیه به گوگل تو صنعت سینما رو مقصر دونست، این موضوعات پرطرفدارند و بس، چیزی مثل سئوی فیلمها وجود نداره که این طور آثار رو بیشتر در معرض دید قرار بده.
این سطحینگری مخاطب حتی در نشر کاغذی هم نمود پیدا میکنه، مجلات زرد و صفحات حوادث و یا کتابهایی با عنوانهایی امثال ده کلید موفقیت و راز خوشبختی و چگونه میلیونر شویم، پر طرفدارترن از کتاب و مقالات بلند که حاصل چند سال تحقیقان و معتبرن و مرجع برای بسیاری از محققا.
در مورد محتوای اینترنتی هم موضوع همینه تاثیر استفاده از تگ بلد، تکرار کلمات، علائم نگارشی و طول متن و … جزئیه، و من مطمئنم مطلبی در مورد باسن کیم کارداشیان در شرایط کیفی برابر از لحاظ سئو ، خیلی پر طرفدار خواهد شد از مطلبی دربارهی تاثیر مطالعه بر مغز یا یک داستان کوتاه یا گوشهای از اثر شکسپیر یا شعری از حافظ و مولوی و … .
صد در صد. تو این قضیه هیچ کس مقصر نیست. نه گوگل نه حتا عوام. در صدر قرار گرفتن خواسته های توده مردم(که هیچ ارتباطی به کلمه فاخر نداره این خواسته ها) نتیجه اولیه، آزادیه و مورد قبوله. به قول بابک مینا خوبی دیگه ازادی هم اینه که : روشنفکرم اگه بخواد تئاتر و هنر کلاسیک و موجوده و میتونه آزادانه استفاده کنه.جامعه آزاد جامعه فاخر نیست. اینجا بیشتر سعی کردم، روند گذار “کلمات” از ادبیات به کالا رو نشون بدم. قضاوتی وجود نداشت.
همیشه توی وبلاگ تو علاوه بر مطلب کامنتها رو هم میخونم 🙂
چیزی که توی مطلبت توجهم رو جلب کرد این جمله بود:
محتوا اصلی ترین و پرطرفدار ترین کالای روزگار ماست که ما آن را با خرج کردن توجه مان میخریم.
و چیزی که توی کامنتها چشمم رو گرفت این:
جامعه آزاد جامعه فاخر نیست.