درباره یک صفر مهم : ازکتاب واقعی شدن

۵ دیدگاه‌ها

پیش نوشت ۱: در کتاب واقعی شدن Getting real (+)نویسنده ایده ی جالبی را مطرح میکند(دانلود کتاب). میگوید ایده ها ضریب هستند و اجرا کردن آن ها خود ارزش عددی دیگری دارد. ارزش واقعی کسب و کار از ضرب شدن این ها در هم بدست می آید. خودتان ببینید (از ترجمه +):

کتاب واقعی شدن

واقعی شدن

به این ترتیب بهترین ایده بدون اجرا شدن نهایت بیست دلار می ارزد و برای موفقیت نسبی کافی است ضریب ایده تان منفی نباشد و خوب اجرا کنید. فارغ از بد یا خوب و درست یا غلط بودن این تقسیم بندی، به نظرم ابتکار ضریب بندی به خودی خود جالب است.

البته یک نمونه وطنی این مثال را یادم است بارها از زبان ناظم های مدرسه هایمان شنیده ام. این که خانواده، پول، هوش و … همه و همه یک صفر هستند و اما ادب و نزاکت عدد یک است. این ها کنار هم قرار میگیرند و ارزش وجودی شما را شکل میدهند. اگر ادب نداشته باشید، هیچ نمی ارزید خلاصه:)) (کاش کسی روزی در مورد اثر بخش بودن تربیت برپایه موعظه تحقیقاتی داخلی انجام دهد)
پیش نوشت ۲:  امروز دوستی (که تقریبا در هر زمینه ای که توان فریفته شدن وجود داشته باشد فریب میخورد. عجیب است واقعا) برایم لینکی فرستاد از مصاحبه اقایی داخلی. آدرس زیاد نمیدهم. سن و سالش کم بود و خود را مدیر عامل مجموعه ای معرفی میکرد و متخصص توانایی ای در حوزه های شخصی. مسلما مثل بقیه هم کیشانش توانایی بی صدا خیار خوردن(بخوانید حوزه ای که در آن ادعای تخصص داشت) را جواب همه سوال های زندگی انسان و حلال همه مشکلات بشر از گذشته تا به امروز میدانست. تعقیبش در شبکه های اجتماعی و سایتش من را به همان تصویری رساند که امروز زیاد میبینیم. موجودی شبیه به همین سخنرانان انگیزشی و مشاوران موفقیت فقط کمی گرد تخصص و علم به آن پاشیده اند. نسخه کوچک و غیر حرفه ای آنتونی رابینز ها و برایان تریسی ها و غیره. باز خدا پدرشان را بیامرزد در قیاس با مشاوران موفقیت که یک روزه سبز شده اند و میخواهند موفقیتشان را از جیب من و شما تامین کنند، اندک چیزی به مخاطب اضافه میکنند. حالا جواب misconception ها، مضرات تزریق سطحی علم به این شکل به عامه مردم بماند.
بدنه مطلب: ایلان ماسک خلاق است، سرمایه گذار است، شجاع است، بلند پرواز است و خیلی چیز های دیگر. اما آن ها که بیشتر دنبالش کرده اند و داستانهایش را خوانده اند میدانند، اگر یک توانایی باشد که او بهتر و بیشتر از همه داشته باشد، مارکتینگ است. او فروشنده خوبیست. او خیلی از اوقات انسان ها و مارا فریب میدهد. از قضای روزگار چنین شخصیتی خورده است به رسانه های فرد محور آمریکایی.آن قهرمان سازان بی سنگر. این است که هنوز خیلی ها فکر میکنند موشک های فالکون را خود او ماشین جوشکاری با دست میسازد و پشت خلاقیت های آن ذهن ایلان ماسک است. این ها چیزی از ارزش های او کم نمیکند قطعا. درواقع حتا به آن ها اضافه میکند. این که چنین سلف مارکتینگ قوی داشته باشی، که دست آورد های تیم های بزرگ را به نام خود بزنی(که نوش جانش) یا که با نشان دادن یک ویدیو برند خودت را به اندازه برند ناسا با nسال قدمت بزرگ کنی واقعا رشک بر انگیز است.

حقیقتا در گذشته اسم تمام این کارها را میگذاشتم عوام فریبی. البته آب و هوا هم موثر است. حق بدهید که ما در ایران خیلی از این داستان ضربه خورده ایم. اما امروز نظرم تغییر کرده است. به نظرم این که بتوانی برند خودت را تبلیغ کنی و آن را بسازی، مثال یکی از همان صفر هایی است در پیش نوشت یک گفتم. ارزش زحماتت را ده برابر میکند. صد البته که اگر زحمتی نباشد هیچ اتفاقی نمی افتد. حالا میشود فهمید چرا ایلان ماسک، ایلان ماسک است. زحمات انسان خلاقی که چهارده ساعت در روز کار میکند را ده برابر کنید تا متوجه شوید چرا ماسک باید چهره ای بین المللی باشد.

خواهش میکنم این حرف ها را با برند سازی شخصی و این خزعبلات که در دکان رفیق های پیش نوشت ۲ پیدا میشود مقایسه نکنید. برند زیرکانه ساخته میشود. نه با بنر و عکس های پرتره گرفتن و همه جا را پر کردن.

این که یک دامین به اسم خودت بگیری و آن را پر کنی از بنر تبلیغاتی و چهره نه چندان جالبت را در چشم مخاطب فرو کنی، شاید بتواند بخشی از انسان ها را مجذوب کند (مخصوصا در اینجا که سابقه انتخابات ۸۴ را دارد) اما برند ساخته نمیشود. یک اتنشن هور ساخته میشود. که به هر قیمتی میخواهد فالور شبکه ی اجتماعی اش را زیاد کند یا محصولات درجه چندمش را بفروشد یا در یک شرکت معمولی کار پیدا کند. شاید بیشتر از ده مورد از چنین داستانی را در چند ماه گذشته در فضای وب فارسی دیده ام.
مثلا یک راه ساختن برند داستان است. تعریف کردن داستان. البته دوستان بهتر از ما بلدند اما زمان استفاده که میرسد، ظرافت را جایی جا میگذارند، باور کنید در کلیپ های سایت یکی از همین دوستان کلیپی بود تحت عنوان (داستان اولین سخنرانی آقای فلانی سه دقیقه :)) ) انگار که کتاب برندسازی شخصی فور دامیز را باز کرده اند و فصل به فصل دستورالعمل هایش را انجام میدهند به همین زمختی.

برعکس رفقای بالا یک مثال خوب داخلی در این زمینه داریم. محمدرضا شعبانعلی زیرک ترین برندساز شخصی است که دیده ام. سخت مطلبی در وبلاگش پیدا کنید که مستقیما به خودش پرداخته باشد. رزومه اش را باید بگردید تا پیدا کنید. در شبکه های اجتماعی فعالیتی ندارد. اما گاهی و صرفا گاهی در کامنت ها در جواب دوستانش معجزه هایی از زندگی اش تعریف میکند. این که چقدر کار میکند یا تعریف بسیار ساده و پیش افتاده تجربه هایی به غایت دور از دسترس و لوکس برای اکثر خوانندگان. اطلاعات زندگی شخصی اش را آبیاری قطره ای میکند و در نهایت نتیجه همه این ها میشود نوعی از معجزه در کامنت ها و ترافیک وبلاگ و حساب بانکی اش. این ها شاید  سطحی ترین نمود دست آورد برندسازی اش باشد. اما به خوبی قابل مشاهده است.

با توجه به ضعفی که در این زمینه دارم حس میکنم نیاز به خواندن منابع دست اول در این زمینه دارم. احتمالا نتایجش را در اینجا بنویسم.

شاید بخواهید بخوانید:

درباره‌ی کتاب قوی سیاه: نسیم طالب هشت توصیه برای زندگی بهتر



برچسب‌ها:

  1. نمونه ایلان ماسک جالب بود صدرا . خیلی بی ربطه ولی یاد هیتلر و سخنرانی هاش افتادم هیتلر اگه ادبیات نمایش نمیخوند و ذوق تاتر نداشت با اون جذبه و زیبایی سخنرانی نمیکرد و در نتیجه نمیتونست این همه لشکر رو تهییج کنه . هنوز هم نگاه کردن سخنرانی هاش مو رو به تن آدم سیخ میکنه

    1. Hamidgraphist گفت:

      واقعا درست گفتی…
      یه چیزایی هست ربطی به کسب و کار نداره ولی همون میتونه کلی تاثیرگذار باشه.
      استیو جابز تویه یک سخنرانی برای فارغ‌التحصیلا میگفت ، درگذشته کلاس‌های خطاطی رو پشت سر گذاشته بود. همون کلاسهای بی‌ربط ظاهرا، باعث شد بتونن فونت‌های مکینتاش رو به زیبایی طراحی کنن. که نتیجه بسیار خوبی درفروش محصولشون داشت…

  2. AlirezaH گفت:

    دوستی (که تقریبا در هر زمینه ای که توان فریفته شدن وجود داشته باشد فریب میخورد. عجیب است واقعا)
    :/ 😐

  3. Hamidgraphist گفت:

    آخرای نوشته درمورد شعبانعلی هم داشتی خودت درموردش دچار برندسازی میشدی…
    نمیدونم چرا وقتی یکی برامون جلوه خوبی میگیره اینقدر بزرگش میکنیم؟ میایم کامنتهاشو دنبال میکنیم که فلانی خیلی ریز داره برندسازی میکنه؟
    همین مسئله درمورد محسن چاوشی هم وجود داره. خودم وااقعااا دوسش دارم واینکه واقعا باهوشه شکی نیس، ولی وقتی خیلی ازت خبرنداشته باشن ولی معروف بشی، شروع میکنن برات برندسازی میکنن. همینطوری بزرگت میکنن… درسته بزرگی ولی اطرافیان شورتو درمیارن دیگه :)))
    اینو از این بابت میگم ک خودمم خیلی خفیف درگیر فضایی بودم ک دیگران بزرگم میکردن. تجربشو دارم خیلی حال میده ?

  4. زهرا گفت:

    جالب بود. در سال ۹۸ دغدعه ای دارم که سال ۹۵ یه سمت دیگه از ایران برای یکی دیگه به این صورت و با این نامها تشریح و حل و فصل و تحلیل میشه و من وقتی دارم ناامیدانه و بدون داشتن اینستاگرام دنبال پستی از دوستم میگردم که فقط کلمه ی اتنشن هورش یادمه اینو میخونم و… باقی قضایا…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *