پدر من متولداولین روزهای دهه ی پنجاه است. یک مرد سنتی طبقه ی متوسط. اگر همه احساساتم را نسبت به او حذف کنم و ویژگی های خاصش نادیده بگیرم. پرسونایش نماینده کامل نسل خودش است. بررسی رفتارهایش را خیلی از اوقات معیاری قرار میدهم که برای درک کردن رفتارهای تکنولوژیک آن نسل. (که از قضا از به طور کامل سرنوشت مارا دست دارند. کلمه مسئولین این روزها بیشتر به متولدین این نسل اطلاق میشود) به نظرم وقتی این نسل از تکنولوژی ای استفاده کند میشود گفت آن تکنولوژی به طور کامل در جامعه نفوذ کرده است. من روزی که نوتفیکیشن عضویت در تلگرام پدرم را دیدم داستان OTT برایم جدی شد. کما این که این روز ها میتوانیم کسب و کار هایی را ببینیم که بر پایه تلگرام شکل گرفته اند و میتوانیم مطمئن باشیم که حتا اگر تلگرام هم به هر نحوی از بین ما برود، مایندستی که به آن عادت کرده جایگزینی پیدا خواهد کرد. و این یعنی اگر کسب و کاری دارید. هم آنجا پلاس شوید و هم آماده اسباب کشی باشید.
چندروز پیش پدرم حرفی زد که دوباره من را به خودم آورد. اشتراک ماهانه سرویس فیلمی را خریده بود و از من میخواست در دانلود شبانه کمکش کنم. اوه مای گاد. این دو نشانه دارد. اولی که از قبل تر شروع شده بود، اهمیت پیدا کردن مالکیت فکری و معنوی برای او بود و دومی استفاده از اشتراک ماهانه یک سرویسی اینترنتی. هرچقدر از عدم احترام به کپی رایت بنالیم نمیتوان تغییر به مرور رفتار کاربر ایرانی را انکار کرد. گردش مالی کافه بازار، نشان میدهد که مخاطب ایرانی هم برای نرم افزار پول میدهد. آمار فروش شهرزاد هم به شکلی مشابه. میخواهم بگویم درست است که تا نقطه ایده آل فاصله داریم اما رفتار امروز کاربر ایرانی قابل درک و همچنین رو به بهبود است. هیچ کجای دنیا، هیچ وقت یک شبه اتوپیا نشده. جوامع یک شبه خراب میشوند اما یک شبه متمدن نمیشوند.
نکته مهم تر از بهبود احترام به مالکیت فکری، اعتماد به یک سیستم اشتراکی برای استفاده از یک سرویس است. اوکی، قبول دارم. ما قبلا این سیستم پرداخت ماهیانه را تجربه کرده ایم اما کمتر اشتراکی بود و بیشتر به شکل اجاره ای بود. بگذارید مثال بزنم. پرداخت ماهانه وام، یا پرداخت اجاره منزل یا حتا پرداخت صورت حساب اینترنت همه از جنس قرض گرفتن و مصرف کردن هستند. اشتراک زیادی در هنگام اجاره اتفاق نمی افتد. شما یک خانه را به طور کامل از کسی اجاره میکنید و به مرور بهای استقرارتان را پرداخت میکنید. وقتی اینترنت میخریم درست است که وجه اشتراکی آن به عنوان یک سرویس پررنگ است اما باز هم در حال مصرف چیزی هستیم. مصرف به این معنا که از آی اس پی چیزی (پهنای باند) کم میشود و طبق یک نمودار خطی شما هزینه اش را میپردازید. اما در مورد اشتراک سرویس ها ؟ اصلا اینطور نیست.
قبلا نوشته بودم، نرم افزار بخاطر ماهیت خاص پردازش کامپیوتری(عدم نیاز به مواد اولیه و هزینه توزیع) کمک کرده است که بعضی از ایده های چپ(کمونیسم یا هرچی) بتواند در قالب جنبش اوپن سورس به موفقیت برسد. ایده هایی که در دنیای واقعی نتوانستند کاری از پیش ببرند. حالا به نقطه جدیدی رسیده ایم. ایده ی بعدی: به اشتراک گذاشتن همه چیز. اشتراک گذاشتن را به معنی استفاده همزمان چندین انسان از یک “چیز” واحد بگیرید. مثال های ساده این روزها؟ یک سرویس اشتراک فیلم. سرویس های که پردازش در اختیارمان قرار میدهند و دیگر چیزهای مشابه. موتور جستجوی گوگل یک سرویس است. یک بار نوشته شده است و یک سورس کد نگه داری و بهبود داده میشود اما میلیارد ها نفرهم زمان استفاده میکنند. ویندوز های قبلی مایکروسافت اینچنین نبودند. صد دلار میدادید و یک عدد میخریدید. آن هم یکبار نوشته شده بود اما شما به تنهایی از یک نسخه کامل آن استفاده میکردید. با کسی آن را مشترک نبودید. در گذشته فیلم را میخریدیم اما امروز یک نسخه از فیلم در سرور یک شرکت وجود دارد، آن را برای هزاران نفر استریم میکند. شما اشتراک ماهیانه تان را پرداخت میکنید و تمام. و خب قصه اینجا تازه شروع میشود.
تا اینجا موضوعاتی بدیهی بود. نکته اینجاست که بخاطر پیشرفت نمایی پردازش کامپیوتری روز به روز بیشتر به نقطه ای نزدیک میشویم که به جای خرید چیزها برایشان اشتراک ماهانه پرداخت کنیم. یک نکته ای که در مورد ارزش یک “چیز” وجود دارد، چیزی است که من اسمش را میگذارم دسترسی پذیری. مثلا: غذایی که یک خانواده متوسط ایرانی امروز میخورد احتمالا از غذایی که لویی شانزدهم میخورده است، تازه تر و سالم تروخوشمزه تر است. ارزش مواد غذایی ثابت مانده است. هزینه دسترسی است که کاهش وحشتناکی داشته. موتوربخار که اختراع شد قطار را اختراع کردیم که مواد غذایی را زودتر به مکانی دورتر بفرستیم. یکی از اثرات جدی انقلاب صنعتی کاهش هزینه دسترسی بود. همچنین نرم افزار اولین چیزی نبود که نیاز به مواد اولیه نداشت. قبل از نرم افزار تنها چیزهایی که نیاز به مواد اولیه نداشتند محتوای فکری و هنری بود. اما یک مشکل بزرگ وجود داشت. تولید محتوا هزینه ای نداشت. اما رساندن آن به دیگران هزینه داشت. افلاطون افکارش را در زمان خودش از شهرهای یونان نمیتوانست فراتر ببرد. به یک علت. دسترسی پذیری.
پردازش کامپیوتری و پیشرفت زیرساخت های اینترنت ما را به جایی رسانده که هزینه انتقال تقریبا همه نرم افزارها و همه محتواها نزدیک به صفر است. این به کمک ویژگی های ذاتی این محصولات می آید و کمک میکند، برای تصاحب آن ها پول ندهیم. آن ها را مشترکا اجاره کنیم. نکته اینجاست که داستان به همینجا محدود نمیشود. حتا محصولات مصرفی هم دارند وارد چرخه اشتراک میشوند. بدیهی ترین مثال، مثال اوبر است. روزی که سیستم های خودران جای رانندگان را بگیرند(خیلی زود) و از برق خورشید تغذیه کنند هزینه دسترسی به آنها و حتا استفاده از آنها تقریبا صفر خواهد شد. مثل یک ترک موسیقی. دلیلی ندارد برای آن پول هنگفتی خرج کنم. آن را با هزاران نفردیگر مشترکا اجاره میکنیم. پهپاد هایی که این روزها با ضد هوایی به زمین می اندازیمشان، اگر بتوانند وظیفه انتقال خودکار کالاهارا برعهده بگیرند، هزینه دسترسی به خیلی از کالاهای دیگر را هم خیلی کم خواهند کرد و به زودی برای هرچیز یک قبض ماهانه پرداخت خواهیم کرد احتمالا برای هر آپارتمانی جایگاه فرود پهپاد هم در نظر خواهیم گرفت.
به شکل واضحی همین طور که رفاه متوسط یک جامعه از رفاه صد سال پیش همان جامعه چندین برابر بیشتر است، این روند به اشتراک گذاری همه چیز به پایین آمدن هزینه ها و رفاه بیشتر کمک خواهد کرد. در جوامع توسعه یافته هزینه های زندگی پایینتر خواهد آمد و فقیر بودن سخت تر خواهد شد. به هر حال. فکر میکنم باید خودمان را در آستانه این تغییرات نگاه کنیم و جایگاهمان را اندازه بگیریم و قبلش البته به پدرمان یاد بدهیم چطور از دانلود شبانه استفاده کند.
نمیدونم چرا هروقت با این مسئله برخورد میکنم که باید به این سوال در مورد جایگاه خودم با آینده در حال تغییر و رشد اونم با این سرعت نمایی جواب بدم؛ یجورایی دچار استرس میشم!!
انگاری خودم رو خیلی بیسواد و ناآماده و شرایط آینده رو مبهم میبینم مدام هم این قضیه که نکنه در اینده به یه مصرف کننده بی ارزش تبدیل بشم ازارم میده.
الان خودم و تقریبا همه کسایی که میشناسم از دایره مصرف کننده بی ارزش خارج نیستیم. دِر ایز اِ هیوج گپ.
[…] ما درگیر مسئله دسترسی بودند. مسئلهی اصلی رسیدن به منابع دانش بود. […]
[…] ما درگیر مسئله دسترسی بودند. مسئلهی اصلی رسیدن به منابع دانش بود. […]