متن پایین از دید یک انسان معمولی در یک بحران اجتماعی/اقتصادی/سیاسی نوشته شده است و نه به عنوان یک مانیفست سیاسی اجتماعی. یک جوان در آستانهی بزرگسالی که در مقابلش یک بحران میبیند بارها بزرگتر و فراتر از قدرت کنترلش. اینها فقط یکسری راه حل و دلداری شخصی است در ابعاد میکرو.
کورتیزول
کورتیزول در انسان ایجاد ترس و استرس میکند. احتمالا برای این که انسان در معرض خطر را وادار به واکنش کند. حالا خطر چیست؟ خورده شدن توسط یک شیر درنده و مردن. بدترین اتفاق. در شهر شیر درنده نیست، اما قیمت دلار و قسط و طلبکار چرا. ترسی که ما از امتحان مدرسه تجربه میکنیم نزدیک به همان ترس خورده شدن توسط شیر است. همینطور از بالارفتن قیمت دلار. اما آیا در نهایت ما میمیریم؟ نه.
ترس همیشه بزرگتر از اتفاق است، منطق تکاملی دارد. که تورا مجبور به واکنش سریعتر و قویتر بنماید. دلار ده تومان یکسال پیش کابوس بود امروز واقعیت روزمره. انقدر روزمره که از برگشتن به کانال ۹ تومان خوشحال میشویم. آیا با دلار ده تومان شیر مارا خورده است؟ نه. من هنوز هم میتوانم پشت این کیبرد بنشینم و بنویسم و شما هم هنوز دارید این متن را میخوانید، نفس میکشید. کورتیزل جاری در رگهای همه مان را درک میکنم، ولی باید قبول کنیم که در بدترین سناریو هم( ونزوئلا) آدمها هنوز آنجا زنده اند. و خندهدار است که میدانیم با همان اوضاع اسفناک هم کیفیت زندگیشان از اجداد ۵۰۰ سال قبلشان هنوز بیشتر است و زندهاند. نمیگویم این خوب است نه. ولی در افق زمانی بزرگ، حتا همان ونزوئلاییها زندگیشان از بیش از نود درصد انسانهایی که روی زمین زیستهاند کیفیت بیشتری دارد. به کیفیت زندگی موجودات دیگر هم نگاه کنیم (احتمالا) جلو باشیم. صد البته که کیفیت زندگی شان ممکن است از نود درصد انسانهای حال حاضر هم کمتر باشد. اما زندهاند و کورتیزول این را نمیفهمد. این با کیفیتترین پاسخی است که استرس این روزها را آرام کرده است، برای من.
در برهههای حساس مثل جنگ، کیفیت زندگی فدای زنده ماندن میشود. غواصی که زیر اقیانوس گیرکرده است، ممکن است برای نجات خودش دستش را هم قطع کند. زنده ماندن مهمتر است. نتیجتا مدام با مرور بدترین سناریو این که باتری خورشیدی برای لپتابم میخرم، و هرطوری که هست وسط بیابان زنده میمانم، خودم را آرام نگه میدارم. چرا که هنوز در آپارتمانم هستم و غذا برای خوردن دارم. کولر روشن است(نه همیشه ولی خب) و اوه وبلاگم هم بالا میآید.
آیا ما اشتباه کردیم؟
من سال گذشته تلاش کردم روحانی رای بیارد. از قبل از انتخابات میدانستم دلار باید بعد از انتخابات افزایش پیدا کند. زوری که دولت در سال قبل انتخابات برای نگه داشتن قیمت دلار زده بود، نیرویی ایجاد کرده بود که انتظار داشتم کشش بعد انتخابات در برود. صادقانه اگر بگویم بدبینانه ترین تصورم حدود چهار و پانصد الی پنج تومان بود. و حتا معتقد بودم که سر افزایش دلار در حق احمدی نژاد ظلم شد. چرا که روند پایهای تر از آن است که حکومت بتواند آن را کنترل کند. افزایش که پیدا نکرد، گول خوردم. گفتم دیدی رایمان اثر داشت. ابتدای زمستان که خیز چهارتومان را برداشت، پدرم را وادار کردم پولهای نقدش را تبدیل به چیزهای دیگر(دلار و سکه نه) بکند. و حقیقتا در کابوسم هم این روز را نمیدیدم. آیا روحانی اشتباه کرد؟ قطعا. ایا ما که رای دادیم اشتباه کردیم؟ شما را نمیدانم اما من زیادی خوش بین بودم. برگردیم سال قبل بازهم رای میدهم ولی نه با آن خوشبینی و کسانی که رای نمیدهند را هم به چشم قبلی نمیبینم. در پست بعد انتخابات گفتم، رای دادن یا ندادن یک انتخاب بسیار شخصی است و وابسته به فاکتورهای شخصی. هنوز هم رای میدهم اما درک بهتری از آنها که نمیخواهند این کار را انجام دهند دارم. چرا که بزرگتر شدم در این یکسال:) فاصلهی سیستم خاتمی تا سیستم احمدی نژاد به نظر من بیشتر از هر چیزی در فساد بود، متاسفانه سیستم روحانی دارای آن وجه تمایز نیست : ) پایان بوی گونی در این پست.
چه باید کرد؟
یک کشتی را در نظر بگیرید. فرضا ده طبقه. هرچه طبقات رو به بالاتر میروند. بلیطها گرانتر میشود. طبقهی پایینی نزدیک موتورخانه هم مختص کارگرهاست. ضمنا کشتی به سادگی هم غرق نمیشود. حتا اگر سوراخ شود. به عنوان یعنی ممکن است ده طبقه آن به زیر آب برود اما تا اب روی عرشه نیاید اتفاق بدی نمیافتد. همه ما سوار این کشتی هستیم در طبقات مختلف. اتفاقا مسئولین کشتی هم بیمسئولیت هستند. کشتی خیلی وقت است که سوراخ است، آنها قایقهای نجاتشان را دارند میسازند و با اخرین آذوقههای باقی مانده به سلامتی خودشان جشن گرفتهاند. آب از طبقات پایینی در حال نفوذ است و زندگی آن طبقات را سخت کرده است. زمزمههای غرق شدن کشتی هم هست. حالا در این شرایط شما دو راه دارید؟ یا بیاستید تا اب به طبقهی شما هم برسد و خفه شوید. یا که به طبقات بالاتر بروید. اصلا از کشتی بروید یا مثلا تلاش کنید سوراخ را ببنیدید(یا حتا مثل دوستان سوراخ جدیدی ایجاد کنید) و … . راهها بسیار است، اما تنها راهی را که نمیپسندم، ایستادن و نگاه کردن است. حقیقت این است که هرچه در کشتی بالاتر بروید کمتر آسیب خواهید دید. حتا در کشتی غرق شده هم هلی کوپترنجات ابتدا افراد روی سکو را میبیند. در ونزوئلا هنوز هم طبقات اجتماعی وجود دارند. حقیقت این است که در بحرانها کیفیت زندگی همه افت میکند اما طبقات بالایی کمتر آسیب میبینند. نتیجهی شخصی برای من؟ تلاش برای تغییر طبقه. بزرگترین پیشرفتهای زندگیمن و مواجههی من با فرصتها همزمان شده است با بزرگترین بحران اقتصادی کشوری که در آن بدنیا آمدهام. آیا این به معنی است که باید دست از تلاش بکشم؟ نه. حتا اگر قرار به فرار هم باشد آن کسی که از قبل شبی یک ساعت زبان خوانده به جای چک کردن قیمت دلار، شانس بیشتری دارد.و همانطور آن کسی که پول بیشتری ذخیره کرده و آن کسی که ثروت بیشتری را در ذهنش دارد. نتیجتا الان اتفاقا نه تنها نباید ایستاد و نگاه کرد بلکه باید دوبرابر کار و تلاش انجام داد. چرا که بعد از هر سختی آسانی است. حداقل امیدواریم.
فوتبالیستها
یک صحنه از کارتون فوتبالیستها هست که اگر مغزم را باز کنید احتمالا یک چین خوردگی ایجاد کرده است، یکی از شخصیتها آجر به پایش بسته بود و تمرین شوت زنی میکرد. پرسیدند چرا؟ گفت در بازی آجر نیست. وقتی با این شرایط گل بزنم آنجا ده برابر گل زدن راحت تر است. بعدا یادم است در یک المپیکی یک دختر شانزده ساله چشم بادامی آمد همه رکوردهای شنا را جابجا کرد. رفتند تحقیق کردند دیدند بله، در یک فضای با اکسیژن خیلی کمتر از فضای مسابقه تمرین میکرده. کسب و کار هم همین است. کسب و کاری که امروز در دوران بی ثباتی شکل بگیرد یا دوام بیاورد در دوران ثبات انگار که نیرویش دوبرابر شده باشد. کسی که این روزها را زنده بماند، تا آخر عمرش کمتر از بحران اقتصادی خواهد ترسید. به قول طالب این شرایط ما را آنتی فراجایل خواهد کرد. این ها همه دیدن ساید مثبت این روزهاست. مدیرعامل یکی از همین فروشگاههای اینترنتی معروف در جمع خصوصی میگفت: بحران ۹۱ باعث شد که ما، ما شویم. جایی که همه رقبا عقب کشیدند و الخ. آمازونی که از بحران حباب دات کام آمد بیرون آمازون قبل از آن نبود. نتیجتا تلاش کردن در این روزها باعث خواهد شد در زمانی که شرایط طبیعی شد چند گل از بقیه جلو باشید. دلار دوبرابر شده، پس من باید دوبرابر تلاش کنم، همین.
باز هم فوتبالیستها
ایران در فوتبال به عنوان یک کشور، لوزر است. شکی نیست. اوج افتخارمان میتواند صعود از گروه جام جهانی باشد که نمیتوانیم پس میشود یک لایی به پیکه.مسئلهای نیست. اما در همین ایران و فوتبالی که امروز داریم، شما اگر تلاش کنید و به تیم ملی برسید یا حتا استقلال پرسپولیس. یا حتا لیگ برتر. عملا زندگیتان از ۹۰ درصد مردم کیفیت بیشتری خواهد داشت. میلاد محمدی بچهی پایین شهر تهران است. و بالاترین بهرهی هوشی ممکن را ندارد. در جام جهانی هم باخته برگشته به خانه. میآید تلوزیون، از ساعتهایش صحبت میکند که هر کدام به اندازه چند ماه حقوق یک کارمند ارزش دارند. در دید ماکرو لوزریم، ولی دید میکرو آنکه در همین فضای لوزری هم، موفق شده، چند پله از تمام افراد دیگر جلوتر است. نتیجتا مشکل خیلی از ما، مشکل فضا نیست، کسی که در دید میکرو لوزر است، در زمین بازی که در بعد ماکرو وینر است، بعید است شرایطش تغییر خاصی بکند. یعنی اگر شما را در ماشینسازی تبریز هم راه نمیدهند، بعید است که اگر به انگلستان پناهنده شوید در سیتی بازی کنید. در حالی که علیرضا جهانبخش از سایپا برود، هلند به خیلی جاها میرسد.
آن که در میکرو میبرد، اگر به ماکرو وینر برود، بیشتر هم میبرد. اما در مورد میکرو لوزر لزوما چنین چیزی صادق نیست. نتیجتا مهاجرت راهحل نیست، اما گزینهی روی میز خیلی از ماست. یک جوکی بود در تلگرام میگفت: اگر بیل گیتس ایران بود، یک مغازه زده بود و ویندوز نصب میکرد. نه، اگر ایران بود، دیجیکالایی چیزی داشت. خیلی از اینها توجیحاتی است برای لوزری خودمان.
ضمن این که خانواده و آخوندها شدهاند، دو عامل عدم موفقیت در زندگی. حالا این که همه آنهایی که از نظر من موفقند، در زمانهایی که اشتباه میکنند، انگشتشان به سمت خودشان است. یعنی خیلی جدی نگاه میکنند که کجا را خودشان اشتباه زدهاند. فکر میکنم در ابعاد میکرو انداختن همه چیز گردن خانواده یا آنها کار چندان درستی نباشد. فکر میکنم اگر انگشتتان طوری باشد که بیشتر به سمت خودتان گرفته شود، اثرش بر موفقیت بیشتر از اثر مهاجرت خواهد بود.
چندماه پیش یکی از دوستانم داشت تلاش میکرد که به تهران بیاید. به من میگفت نمیآیی؟ گفتم منتظر بوجود آمدن شرایط هستم. گفت: شرایط چیست؟ گفتم زنگ بزنند بگویند بیا. گفت: بنشین تا زنگ بزنند. یک ماه بعدش من تهران بودم و خبری از او ندارم. حالا مهاجرت هم برای من نزدیک به همین است. موقعیت مناسب باشد، به آن فکر میکنم. اما رفتن ته کشتی برای رسیدن به کمپ پناهندگان را درک نمیکنم. درک نمیکنم به معنی احترام نمیگذارم نیست. یعنی گزینهی من نیست. کما این که فاند تحصیلی گرفتن هم گزینهی من نیست(فارغ از امکان آن).
پاور پرچس:
در همین وضعیت داغان اقتصادی، قدرت خرید مردم هنوز هم خوب است. کسی که ماهی دو هزار دلار درآمد داشته باشد، میتواند در تهران یک زندگی نسبتا لاکچری را بگذراند. اما در اسپانیا احتمالا از پس اجاره خانهاش هم بر نیاید. این چیزی است که باید به آن نگاه کرد و بعد انتخاب کرد. حالا این که آیا راهی هست که دو هزار دلار در تهران درآورد مسئلهی دیگری است. اجاره خانه در مناطق خوب تهران با ماهی سیصد دلار امکان پذیر است، در حالی که هزینهی اقامت در یک شب هتل در خیلی از کشورها نزدیک به این عدد است. اینها را از این بابت میگویم، که کمتر در معادلات مربوط به مهاجرت میبینمشان. باید نگاه کرد واقعا. فرضا اگر دولوپرید احتمالا با یک کار ریموت و ماهی دو هزار دلار، احتمالا لایف استایل متنوعتری را تجربه کنید، به نسبت یک دولوپر در اروپا با ماهی چهار هزارتا. ضمن این که هرچند سیستم در ایران به انواع مختلف خراب است، اما رقابت سبکتر است. نتیجتا با تلاش کمتری به پاداش بیشتری میرسید. اوکی. قبول دارم همه چیز قدرت خرید نیست. فرهنگ و سیاست و ال و بل همه در کیفیت زندگی تاثیر دارند، اما خانواده و زبان و فرهنگ مشترک هم در زندگی تاثیر دارد. معادلهای نیست که جواب سادهای بشود برای آن پیدا کرد. باید همه جوانب را با توجه به زندگی شخصی هر فرد نگاه کنیم.
نتیجه:
یکسال دیگر اگرزنده بمانم و شرایط طوری نباشد که وسط بیابان مجبور به روشن نگه داشتن لپتابم با باتری خورشیدی نباشم، آدم بهتری از این سختیها بیرون آمده است. اهل فن میگویند اوضاع هنوز از ۹۱ بدتر نشده است. بشود هم مهم نیست. بخش خوبی از این حرفها تکرار همان حرفهای دی ماه است. من یک وظیفه دارم. نگاه به هفتههای آینده و تلاش بیشتر.
امشب داشتم بابت تنبلی توی بروز کردن وبلاگ خودمو فحش میدادم، نگاه کردم دیدم من تنها نیستم. انگار همه وبلاگنویسایی که فالوشون میکنم بادشون خالی شده. نمیفهمم چه اتفاقی افتاده!
تو هم مدت زیادی بود ننوشته بودی. امشب پست جدیدت رو دیدم که فاصلهزمانی نوشتنش با قبلی کم بود یه لبخند روی لبم اومد. یه کمم انگیزه گرفتم.
همین 🙂
زینب وقتی مثلا گوشیت رو باز میکنی و یه برنامهای مثل ار اس اس ریدرت رو باز میکنی، گوشی میره به سرور میگه آقا چه خبر؟ چیزی هست نشون بدم؟ حالا سرور یه جوابی میده. یه حالتی هست، مثل وقتی که تو تلگرام برات پیام میاد. سرور بدو بدو میاد به گوشی میگه آقا پیام داری، بیا نشونش بده.
به اولی میگن REST به دومی میگن پوش کردن.
وبلاگ نوشتن برای من از جنس رست نیست. برم بگم آقا چه خبر چیز جدیدی داری یا نه؟ پوش میشه، یعنی ننویسم انگار که مشکلی هست. نتیجتا نوشتن رو رها نمیکنم اتفاقی که گاهی میفته اینه که لایف استایل عوض میشه، عزیزی از دست میره، کنار اومدن با واقعیت جدید گاهی زمان میبره. همین وگرنه شل کردن تو مرام ما نیست:)
صدرا سلام. من دو تا سوال برام پیش اومد . اولی فنی هست . REST رو من می فهمم چیه باهاش چن سالی زندگی کردم و لی push? اینجوری نوشته میشه؟ نمیدونم چی هست . اگر لینک فارسی یا انگلیسی ساده داری بده. ینی چجوری میشه سرور به گوشی که خودش کلاینت هست و روش وب سرور نیست درخواست ارسال میکنه؟ پیام ارسال میکنه؟
سوال دومم مهمتره . صدرا ینی تو چجوری همیشه مطلب داری برا نوشتن . و اینقدر هم خوب و زیبا می نویسی . منم یه مدت وبلاگ دارم . حرف زیادی برا گفتن توش ندارم و اونچه رو هم که دارم درست نمی تونم بیان کنم. چجوری اینقد حرفای پر محتوا داری و اینقد خوب بیان می کنی . من فک کنم دوسه سالیم از تو بزرگتر باشم . چجوریه جریانش؟ آیکیوت از من خیلی بیش تره (البته بیشتر بودنش برام واضحه) ؟ تو خانواده ادم حسابی و باسوادی بزرگی شدی؟ استعدادی ذاتی داری در این زمینه ینی اشناهای دبستانتم اینجوری سطح بالا می نوشتی؟ درک و فهمت اون موقم از همه بیش تر بود؟ خیلی زیاد کتاب می خونی؟ رمز کارت چیه ؟ اصلا خجالت کشیدم ادرس وبلاگمو اینجا وارد کنم . ینی بعد اینکه وبلاگتو دیدم عاشقش شدم و البته ناامید . میخوام اصلا هاستمو از دامنم جدا کنم بدم یک بنده خدایی شاید لازم داشته باشه .
حالا از اون صحبتی که اون مدیرعامل تو جمع خصوصی گفته چطور خبر داری؟! :))
خجالتمون نده اقا :)))))))))))
من اصن کاری ندارم چی مینویسی.
حرفامو و عقایدمون یکی هست یا ن.
فقط مثل ادمای معتاد،روزی یکی دوبار چک میکنم وبلاگت رو:))
وقتی پست میذاری،در حین حالی ک میخوام دکمه بک روز بزنم بیام بیرون(طبق عادت) میگم عه صدار پست گذاشت بریم داغ بخونیم :)))
مخلص:)
با صحبتت راجع به میکرو وینری همونطور که با تکست شایع که میگه : شهر رو نبری ، مسابقات کشوری رات نمیدن ، کاملا موافقم. اما نمیدونم با سر خوردگی که توت به وجود میاد وقتی میبینی با دو برابر که هیچ با ده برابر تلاش بیشتر رسیدی طبقه هفتم کشتی اما یکی دیگه با یه راهی که حتی باورت نمیشه تو طبقه دهمه ، چجوری کنار میای. شایدم اصلا ناراحت نشی و باز رو هدف خودت متمرکز باشی. اما کسی که برای یه نفر رای جمع میکنه یعنی بی تفاوت نیست ، میدونه که اگه حتی بهترین میکرو وینرم بشه بلاخره از ۱۰۰ تا میکرو لوزر یکیشون دزد میشه واسه خرید چیزای که دیگه نمیتونه بخره ، پس آرامش وامنیتش بهم میخوره.حالا تو این برهه های حساس صرفا متمرکز شدن روی زندگی خودت میتونه کارساز باشه یا بلاخره وقتش رسیده یکم حرفای سیاسی زد.در ضمن من رای ندادم چون به نظرم وزیری که قرار رفتار شاه رو اصلاح کنه مطمئنا سرش توی راه پله های ورودی دفتر شاه آویزون شده تا درس عبرتی بشه برای سایرین و ما اصلا از وجودش خبر نداریم ، پس اونی که میبینمش قرار نبوده شاه رو اصلاح کنه بلکه هم کاسه ی بیش نیست، یک شوی تبلیغاتیه ، یک سرعت گیره قبله یه چراغ قرمز و انتظار اصلاح از همچین آدمی امیدی واهیه.
کامنتت رو دوست داشتم رضا. کاش بلاگ بنویسی.
در مورد آقازاده ها و رفقاشون و دزدها حتا. ببین من میبینمشون. هرروز جلوی چشمم هستن. یعنی اگه خیلیا از تلوزیون در موردشون میشنون، من میبینمشون، باهاشون حشرونشرم دارم. یه چیزی میگم به کسی نگو. با آسانسور بالا رفتن شاید باحال باشه ولی از درون پرت نمیکنه. این سریع رسیدنه خیلی سریع تهیشون میکنه. حرف فلسفی نمیزنم خودم رو و نداشتنم رو توجیه کنم. ولی میبینم این رو. پر نمیشی. فول فیل نمیشن به قول فرنگیا. ماشینش ده برابر ماشین من قیمت داره، لیترالی، ولی میگه کاش جای تو بودم. من خودم حاضر نیستم جاشون باشم. پر نمیشی. واژهی بهتری پیدا نمیکنم برای توضیح دادنش. نتیجتا هرکی با دردی درگیره. من واقعا به چپمم نیست دزدیا و همه چی شون:)) هر چند که نباید باشه و بده، ولی حس زیاد بدی نمیگیرم، چون میدونم اون چیزی که آدم میخواد با پول بدست بیاره رو نمیتونن با اون پول بدست بیارن. نه دزدا نه آقازاده ها. تمام. 🙂
تشکر می کنم بابت نظرت و با این حرفتم کاملا موافقم، منم چون معاشرت دارم با دوستان آقا زاده ( الان که حساب کردم دیدم قیمت ماشینش ۱۷ برابر ماشین منه 🙂 ) حس پوچی که بعضی وقتا بهشون دست میده رو کامل درک کردم.
سلام.
صدرا با بخش بزرگی از حرفات موافقم. فقط یه بحثی در مورد تلاش برای رسیدن به طبقات بالاتر. اینکه فکر میکنم اگه فقط بعد مالی ش رو نگاه کنیم (از نظر صعود) و موفقیتی حاصل نشه اونوقت آزاردهنده میشه. انفعال رو تشویق نمیکنم ولی بنظرم بزرگترین مشکل اینه که همه ما سال هاست که فقط میخوایم پیشرفت مالی کنیم. بقیه ی پیشرفت ها اصلا پیشرفت به حساب نمیان انگار، با شاخص های جامعه ی امروز ما. تو دور همی هامون سال هاست که میگیم آقا چه جوری میشه ی پول قلمبه درآورد. منظورم اینه که شاید یه نفر با خوندن مطلب تو این به ذهنش برسه که : بیا اینم میگه تا میتونی پول در بیار که بری بالاها و افزایش قیمت ها و دلار تاثیر زیادی تو کیفیت زندگی ت نداشته باشه. یا فکر کنه تو داری میگی هرجوری شده درآمدت رو دلاری کن تا پول ما که خاک توسری تر شد تو وضعیت بهتر شه، و اون خواننده حواسش نباشه که تو داری این ها رو فقط به عنوان یه فرصت و عدم انفعال تو شرایط کنونی میگی و همچنین مقاله ای داری با عنوان “بگذار پول ساید ایفکت کار تو باشد”.
شاید جالب باشه برات که تو این شرایط کشور با سارا رفتم کلاس آلمانی نوشتم. مادرم ازم پرسید افشین چرا آلمانی : به شوخی گفتم آخه مسئولین کمپ آلمانی صحبت میکنند :).
ولی جدای از شوخی موقع ثبت نام خانمه پرسید دنبال مهاجرتی ؟ گفتم نه… . به اون خانم نگفتم اما به شما میگم که هدفم از آلمانی نوشتن این بود که فکر کردم دانش تو هر شرایطی به درد بخوره (هرچه بحرانی تر بهتر). و ته ته ته ذهنم این بود که اگه واقعن یه روز شرایط امنیتی کشور به هم ریخت یا شرایط غیر قابل تحمل شد و پناهندگی و مهاجرت یه گزینه شد برامون، خوب قطعا آلمانی دونستن بهتر از آلمانی ندونستن هست، حتی تو کشور چین.(پیرو اون حرفت در رابطه با زبان خواندن و چک کردن قیمت دلار). نمیدونم تو وبلاگ تو یا کس دیگه ای از بچه ها ی متمم بود که یه چیزی تو این مایه ها دیدم: در مذاکره بین دو نفر که تمام توانایی هاشون مثل هم هست اونی برنده س که آشپزی ش بهتره. در نعت و منقبت اسکیل 🙂 .
یه مشکلی هم که باعث میشه بیشتر، اوضاع امروز باعث فرسایش مون بشه، همون دسترسی اطلاعاتی و مقایسه ی زندگی مردم تو ژنو با خودمون هست (بدون در نظر گرفتن زیرساخت و تلاش های چند صد ساله شون)
به قول حراری میگفت اون دهقانی که رو زمینش کار میکرد دیگه از شرایط زندگی شاه فلان کشور تو کاخ ش خبر نداشت. واسه همین خوشحال تر بود…
البته که میدونم یه کشوری مثل کره شمالی داره از نظر دسترسی رسانه ای شرایط همون دهقان رو برای مردمش فراهم میکنه تا شاد بمونن 🙂 . ولی خوب چک نکردن دلار و قیمت ها و اینستاگرام در شرایط فعلی مسکنی هست که تا خوب شدن بیماری میتونه از درد و الم ما کم کنه و بیماری رو قابل تحمل تر.
صدرای عزیز
سلام
۱- بذار همین اول اعتراف کنم که از خوندن مطلبت لذت بردم، نه این، راستش از بیشتر مطالبت لذت میبرم، خیلی دلم میخواد از نزدیک ببینمت و فقط به خاطر حرفهای خوبت دستت رو به گرمی بفشارم. (این ته احساسات من بودها)
۲- توضیح موضوع برام کمی سخت هست، میگم شاید برای شما و کسی که احتمالاً این کامنت رو میخونه، آوردهای داشته باشه! دیروز با مادربزرگم صحبت میکردم و برای بچهدار نشدن براش بهونه میاوردم، دم دستیترین مثالی که به ذهنم رسید، اوضاع مملکت بود، خیلی جدی جواب داد، که: خود تو زمان جنگ به دنیا اومدی، حالا چون یکی دیوانه شده مردم نباید زندگی کنند. هر چند هنوز در موضوع بحث هم نظر نیستم ولی این تیکه “زندگی کردن”اش رو دوست داشتم.
۳- من هم به روحانی رای دادم، تنها به این دلیل که نمیخواستم منفعل باشم، در مورد این آدم هم توهم نداشتم، هر چند واقعاً پیشبینی این شرایط رو نمیکردم. اما باز فکر نمیکنم اونموقع اشتباه کرده باشم، حتی با دادهای الانم تصمیم درستی گرفتم، حتی در مورد رای دادن. بحثم اصلا لجبازی نیست، به قول خودت هر کاری میکنی بکن، فقط نگاه نکن.
۴- به نظرم چیزی که در یادداشتت بهش اشارهای نکردهای، مقوله شانس هست، شما تلاش میکنی و خوب یک جاهایی (شاید هم خیلی جاها) شانس یارت نباشه، یک تصادف بیمعنی و بیمنطق که کسی هم نمیتونه در موردش زیاد توضیح بده، دیدن شانس توی زندگی به نظرم خیلی مهمه، هم سرخوردگیهای بعد از تلاش رو کم میکنه، هم باعث میشه دیرتر دست از تلاش برداریم و امید بیشتری داشته باشیم. چه بسا توی میزان ترشح کورتیزول هم تاثیر داشته باشه.
موفق باشی و دمت گرم