آقای مدیرعامل میگفت زمانی محصول سازمانیمون دیگه نمیفروخت. یه شرکت اومده بود یه نرم افزار بهتر از ما نوشته بود و خب همه مشتریهای مارو یکی یکی داشت میگرفت. سرتیم بخش مهندسی اومد گفت بیا تمرکز کنیم رو شرکت های کوچیکتر و به اونا بفروشیم. یکی دیگه اومد گفت بیا این فیچر رو اضافه کنیم مشتری دولتی پیدا کنیم. به عنوان مدیرعامل تصمیم گیری سخت بود برام. چیکار باید میکردم؟
همه رو جمع کردم گفتم داریم بازی رو میبازیم و گلوله نقره ای وجود نداره. باید گلی بشیم. باید بریم تو زمین و تا وقتی که پای وایستادن نداریم بجنگیم. باید مستقیم بریم تو دل رقابت. باید یه محصول بهتر بسازیم. یه برنامه شیش ماهه میریزن. محصول رو بازنویسی میکنن و دوباره میشن لیدر بازارشون.
این نرم افزار مال شرکت Opsware بود که یکم بعدتر اچ پی یک و نیم میلیارد دلار خریدش. اقای مدیرعامل هم بن هاویترزه و نویسنده کتاب سختی کارهای سخت. هارد تینگز ابوت د هارد تینگز.
کل کل شخصی من همیشه این بود که به خودم ثابت کنم میتونم هرکاری رو انجام بدم. مثلا برنامه نویسی. ایده این بود که مهم نیست چقدر شکست میخورم. این کار سختیه برای من و انجامش میدم. انجامش دادم. یاد گرفتم. کد نوشتم. از اماتوری فاصله گرفتم. اومدم تو محیط حرفهای. پول درآرودم و هزارتا اتفاق دیگه حاصل از همین کل کل شخصی. الان چندماهیه بیشتر متمرکزم رو محصول، بخشهای مختلف بیزنسی و یکم از کد فاصله گرفتم اما دیروز بعد از حدودیک ماه تمام روز رو کد زدم، چه حسی داشتم؟
یه احساس آرامش فوق العاده کردم. در سکوت لذت بردم ازکارم و خوشحال رفتم خونه.
تو راه داشتم فکر میکردم برنامه نویسی برای من عمیقا ساده تر از کاری بود که الان میکنم. یعنی وقتی برنامه نویسی میکنی، با یه موجودی طرفی که هرچند حرف زدن باهاش سخته اما از منطق پیروی میکنه.منطق خالص. اگر درست بهش بگی که چیکار کن همون کار رو انجام میده. اما بیزنس اینطوری نیست. تو با موجوداتی طرفی که حرف زدن باهاشون بسیار سادهتره اما درصد خطای انتقال پیام بالاست. ناراحت کننده این که تو هم از جنس همون موجوداتی. کد عموما تو ماشینهای نسبتا ایزوله اجرا میشه ولی بیزنس تو دنیای واقعی داره اجرا میشه که به مراتب متغییر های بیشتری داره که کنترل اون ها از توان تو خارجن. تو دنیای کد فقط تصمیمات آذری جهرمیه که کنترلش از توان تو خارجه.
عمیقا به این فکر کردم اون زمانی که فکر میکردم کار سخت یادگرفتن برنامه نویسیه داشتم خودم روگول میزدم. نه که برنامه نویسی سادهست، نه. ولی چیزی که من میخواستم شجاعت بیشتری از کورس آموزشی میخواست که من اون روزها نداشتمش. و توان فوق العاده انسان در دروغ گفتن به خودش باعث میشد که نتونم این رو ببینم. که شاید کارهای مفیدتری هم از دستم برمیاد برای انجام دادن.
ولی از مسئله اصلی فرار کردم. نه که بد شد، نه که بد هست ولی گاهی باید از دنبال گلوله نقره ای گشتن دست کشید. گاهی باید همه گلوله سربی های ت رو جمع کنی و رگبار ببندی به مسئله. دور زدن مانع همیشه بهینهترین راه برای رسیدن به هدف نیست.
شاید وقتی داری فکر میکنی که تموم کردن رابطهت کار سختیه و داری جیگر به خرج میدی که انجامش میدی، کار سخت واقعی این باشه که زمان بذاری و رابطه رو ترمیم کنی.
شاید وقتی داری فکر میکنی به مهاجرت و سختی هاش و به خودت امید میدی که تو این راه سخت موفق میشی، کار سخت واقعی این باشه که بمونی اینجا و اون چیزی رو خلق کنی که هزار سال اونور نمیتونی بسازیش.
شاید وقتی داری فکر میکنی از کارت استعفا بدی و روی پروژهی شخصیت کار کنی، کاری سخت واقعی این باشه که صبحا دوساعت زودتر پاشی و تو اون زمان رو پروژه خودت کار کنی تاریسک کمتری و به اطرافیانت تحمیل کنی.
شاید وقتی داری فکر میکنی که شجاعت به خرج بدی و بری بزنی تو گوش آدمی(نه لزوما فیزیکی) که زیرآبت رو زده، کار سخت واقعی این باشه که بهش لبخند بزنی و شرایط رو عادی نگه داری که مشکل از این بزرگتر نشه.
تو کتاب یه حرف جالبی میزد اقای مدیر عامل. میگفت این کار برای کسایی که میتونن بهترین گزینه رو انتخاب کنن وقتی راه آسونی وجود نداره. آدم هایی که بین گزینهی افتضاح و فاجعه بار توان تصمیمگیری دارن. اعلام ورشکستگی یا تعدیل هر دو کثافتن ولی مدیرعامل خوب اونیه که تو کثافت شنا میکنه تا شرکتش رو ازش بکشه بیرون.
شاید زندگی هم بیشتر اوقات، انتخاب بین گزیههای افتضاح و فاجعه باره. شاید گزینه سخت من این باشه که به جای ادامه دادن بی دلیل این پست، دکمه پابلیشش رو بزنم.
یه چیزی نوشتن بهتر از هیچوقت ننوشتنه.
سلام صدرای عزیز، وبلاگ خیلی خوبی داری و مغزی پر. ممنون که مینویسی. شاید حتی ازین هم بهتر بشه اگر جایی که واقعا لازم نیست کلمات انگلیسی رو به کار نبری، و نوع بدترش اینکه عین عبارت انگلیسی رو به فارسی بنویسی. مثلا در متن بالا میشد به جای “فیچر” بنویسی “قابلیت”. ممنون که این نوشته رو با لحن دوستانه میخونی.
کار سخت بعضی وقت ها موندن و ادامه دادن و ساختنه؛ کار سخت بعضی وقت ها، رها کردن همه داشته ها و جایگاه فعلی و دوباره از صفر شروع کردنه.
اما چطور میتونیم کار سخت رو تشخیص بدیم؟ چطور مطمئن بشیم که ما خودمون رو گول نزدیم و واقعا در حال انجام کار سخت هستیم؟
من دو نشانه به ذهنم میرسه:
اول اینکه نظر دیگران رو بپرسیم. اکثر مردم، به کار راحت رای میدن. اکثر مردم عادی راهی رو پیشنهاد میدن که در طول سال های گذشته آزموده شده و کمترین ریسک رو داره.
دوم اینکه کار سخت، غالبا همون “کار درست” هستش. باید ببینیم راه درست و اصولی چیه و همون رو بریم، با وجود تمام سختی ها و ریسک ها.
مثلا من میدونم که تحصیلات دانشگاهی در مقطع ارشد و دکتری چیزی به دانسته ها و مهارت های من اضافه نمی کنه و عملا چند هزارساعت از عمرم تلف خواهد شد. در اینجا کار درست اینه که عمرم رو آگاهانه تلف نکنم و بجای ادامه تحصیل در دانشگاه، برم سراغ روش های دیگر کسب دانش و مهارت واقعی.
ایلان ماسک یک جمله معروف داره که من ازش خیلی خوشم میاد چون واقعا با زندگی و تصمیمات خودش این جمله رو معنی کرده:
“if something is importent enough, even if the odds are against you, you should still do it”
من برای خودم اینطور ترجمه ش می کنم که اگه یک کاری درسته، حتما انجامش بده، حتی اگه شانس کمی برای موفقیت داشته باشی.
این مورد را به شخصه انجام دادم و راضی هستم از کارم
شاید وقتی داری فکر میکنی که شجاعت به خرج بدی و بری بزنی تو گوش آدمی(نه لزوما فیزیکی) که زیرآبت رو زده، کار سخت واقعی این باشه که بهش لبخند بزنی و شرایط رو عادی نگه داری که مشکل از این بزرگتر نشه.
[…] سختی کارهای واقعا سخت (صدرا علیآبادی) […]
صدرا جان لطفا نسخه موبایلت رو درست کن من کمرم درد میکنه نمی تونم زیاد بشینم پشت کامپیوتر . قالب قبلیت سالم بود.
صدرای عزیز
ممنون که می نویسی . من همیشه از خوندن نوشته هات لذت می برم. یه جوری به دل میشینه …
سلام دمت گرم
هم برای روحیه دادن، هم برای قلم خوبت.
این صفحه رو بوک مارک کردم تو مرورگرم.
سلام
من امروز خیلی انفاقی با سایت شما آشنا شدم یکی از پادکست هاتون رو گوش دادم بعضی مطالب رو خوندم وبه نظرم رسید که قدر سایت شما می تونه به من کمک کنه که در راهی که در پیش گرفتم جلو برم وموفق بشم
ممنون