به این که با کتاب هراری زخمی شدهاید، آگاهم و قول میدهم این پست آخری باشد که از کتاب بیرون میکشیم. حقیقتا مفهومی بود که به نظرم میارزید یک پست جداگانه به آن اختصاص بدهیم. این تکه از خلاصه را بخوانید که در پست قبل منتشر نشد:
هراری معتقد است که انسان با یکجا نشین شدن شرایط خودش را در عمل بدتر کرد. با انقلاب کشاورزی خواب انسان کمتر شد، کیفیت غذایش شدیدا افت کرد و محدود شد به یکسری گیاهانی که میتوانست بکارد و مجبور شد چندین برابر بیشتر کار کند. یک انسان خوراکجو با سه ساعت شکار میتوانست برای سه روز غذا داشته باشد، اما کشاورز مجبور بود که هرروز میزان زیادی کار فیزیکی انجام بدهد. کشاورز نیازمند نیروی کار بیشتر بود و خب تصور میکرد که با داشتن فرزند بیشتر میتواند گیاه بیشتری بکارد و کمتر کار کند. و دست به تولید مثل میزد. داستان اینجا جالب میشود.
کشاورز نمیدانست که تولید مثل بیشتر یعنی نیاز به غذای بیشتر، در عمل با این که تولید بیشتر میشد نیاز هم افزایش پیدا میکرد. هراری اینجا دکمه پاز کتاب را میزند و وارد فلسفه زندگی میشود. او میگوید این داستان همه زندگی بشر است. مثل یک موشی که در یک حلفه میدود. کند یکسری چاله و تلاش برای پر کردنش. خریدن چیزهایی که نیاز نداریم و کار کردن برای پرداخت پول آنها. او میگوید ما این ارث را از پدربزرگ کشاورزمان گرفتیم و در عمل همین هم کلید پیشرفت اقتصاد است. به این فکرکنید که با چقدر تجملات کمتر هم میتوانید زندگی کنید و چقدر زمان صرف کار میکنید، برای بدست آوردن پول، برای پر کردن چاله هایی که بدون آنها هم میتوانستید زندگی کنید. ایلان ماسک مین استریم است اما در روزگاری تلاش میکرد با یک دلار زندگی کند، تا بداند که نیازی به کارکردن برای دیگران ندارد و میتواند به ایدههایش برسد. این بزرگترین تلنگر کتاب برای من بود. به نظرم متوقف کردن این چرخهی نیاز و ارضا کار سختی نیست.
خیلی از ما به شکلی زندگی میکنیم که پول اولویت اول و اصلی زندگی ماست. و حتا در جامعههایی زندگی میکنیم که پول در آنها اولویت اول و اصلی زندگی است و شما برای بدست آوردن پول بیشتر نیازی به دلیل و چرایی ندارید. همانقدر که جاذبه زمین بدیهی است، این که بخواهیم پول بیشتری در بیاوریم هم برای خیلی از ما بدیهی است.
این باگ ذهن آدمیزاد است. بیشتر بهتر است؟ واقعا؟ هراری در کتاب میگوید این کلکی است که ما به خودمان زدیم و درکوتاه مدت زندگیهای خودمان را بدتر کردیم. این کاری است که همین الان هم به طور روزمره انجام میدهیم. چگونه؟
با قرض گرفتن. ما وام میگیریم بخاطر خریدن ماشینی که میتواند مدلهای پایینتری هم داشته باشد و یا اسنپ/تپسی یا مترو باشد. بخاطر این وام مجبور میشویم که تا کار کنیم. مثل بیشتر آدمهای زمین برای افراد دیگری که زیاد دلباختهی ما نیستند. و حتا مثل بیشتر مردم زمین کارهایی را انجام بدهیم که حتا دوستشان نداریم. چرا؟ برای این که چیزهایی را بخریم که دوستشان نداریم. فایت کلاب.
من رفاه را میفهمم. طرفدار درویش مسلکی نیستم اما فکر میکنم خیلی از اوقات در محاسبهی هزینه فایدهی خیلی از خریدهایمان دچار اشتباه میشویم. هدف چه چیزی است؟ احساس خوشبختی.
کجا اشتباه میکنیم؟ احساس خوشبختی بیشتر از این که از تصاحب اشیا بیاید از تجارب ما نشات میگیرند. پیپر و اینها در اینباره موجود است حوصله گشتن ندارم. اما بدون مدرک ازمن قبول کنید. حتا زمانی که یک ماشین دیویست میلیونی میخریم نکتهای در آن آهن و فلز نیست. تجربهی راحتی و گشتاور خوب و بزرگ شدن ایگویمان پشت چراغ قرمزاست که برایمان دویست میلیون هزینه برمیدارد. یعنی حتا زمانی که ما در حال تصاحب اشیا هستیم هم بدنبال پیدا کردن یک تجربه و حس خوب هستیم. حالا این را داشته باشید.
من قرض میگیرم تا یک ماشین را بخرم که در روز در بهترین حالت یک ساعت سوارش میشوم. برای پر کردن جای این قرض مجبورم که روزی هشت ساعت کار کنم. هیچ اشکالی ندارد. یک جایی رییسم تصمیم میگیرد که از من خوشش نیاید و من مجبور میشوم که هرطوری که شده خیلی از اوقات با زیرپا گذاشتن عزت نفسم، رضایت اورا جلب کنم. چرا؟ چون اگر استعفا بدهم چه کسی میخواهد جای وام را پر کند؟ من زیر یک تعهد دو سالهی زجر آور میروم که ماشین داشتن را تجربه کنم. که میدانیم تجربههای خوب برای انسان چقدر سریع تکراری میشوند. اما رییس نچسبتان هرروز آزاردهنده خواهد بود.
بحث اصلی من اینجاست که خریدن تجربهها خیلی از اوقات رایگان و ارزانند. بیشتر حسهای خوبی که میتوانیم تجربه کنیم کاملا رایگانند. ساختن، نوشتن، خواندن، ارتباط خوب با دوستان و خانواده و… برای هیچکدام از اینها نیاز نیست قرض بگیرید و میتوانید زندگی سرشار از خوشحالی را تجربه کنید. بله تلاش برای ساختن ارتباط خیلی خیلی سختتر از کارت کشیدن در بنگاه ماشین است، اما پایدارتر است و رضایت عمیقتری را بوجود میآورد.
نکتهی دیگر هم این است که با پایین آوردن اولویت پول(حداقل آوردن ازرتبهی یک به دو) شما قدرتمند میشوید. فرض کنید همهی انسانهای زمین اگر انگشت کوچکشان را بگیری، هرکاری که بخواهی را انجام میدهند. این یک نقطه ضعف بزرگ است طبعا. اما خبر خوب این است که هرکسی نمیتواند انگشت بقیه را بگیرد اما به هر حال بعضی هستند که میتوانند این کار را انجام بدهند. حالا شما میروید و انگشت کوچکتان را قطع میکنید. چه میشود؟ آن آدمهای قدرتمندی که همه را کنترل میکنند روبروی شما قدرتشان را از دست میدهند. دیگر انگشت کوچکی ندارید که بتوانند با آن شما را کنترل کنند. مجبور میشوند که به شما احترام بگذارند و مستقیم مذاکره کنند.
آن انگشت بگیر ها میتوانند تمام منابع مالی باشند. رییستان، رییس بانک، فامیل پولدارتان. یک مصاحبه شغلی را تصور کنید که مهمترین موضوع برایتان پول نیست. نتیجتا چقدر پشت میز قدرتمند میشوید و میتوانید خواستههایتان را مطرح کنید.
باگ ذهنی که در انسانها وجود دارد و هراری مطرح میکند همین است. ما برای بیشتر میجنگیم حال این که بیشتر نه تنها اوضاع را بهتر نمیکند بلکه ما را به بردگی میکشاند و این چیزی نیست که از اول میخواستیم. در زندگی روزمره هم این اتفاق میافتد. هر روز و امید من این است که این پست حداقل برای خودم یادآور این باشد که وارد چه معاملههایی میشوم.
پی نوشت:
حتا برای منی که اخبار را دنبال نمیکنم، اوضاع کشور روز به روز ناامید کننده تر میشود. من اهل واکنش نبودهام و قرار هم نیست که واکنش داشته باشم از این به بعد هم. اما نوشتن از دغدغههای شخصی در حالی که بعضی اتفاقات تلخ افتادهاند هم Gross به نظر میرسد خیلی از اوقات. از طرفی نمیشود هم که ننوشت. به هر حال ظاهرا روی سرسرهی بدبختی سواریم و هر هفته یک داستان جدید داریم. دوراهی سختی است خلاصه. لویی پاستور در وصیتنامهاش (انشاا… که واقعی است) میگوید:
در هر حرفه ای که هستید نه اجازه بدهید به بدبینی های بی حاصل آلوده شوید و نه بگذارید بعضی لحظات تاسف بار که برای مدتی پیش می آید شما را به یاس و ناامیدی بکشاند. در آرامش حاکم بر آزمایشگاهها و کتابخانه هایتان زندگی کنید.
سعی میکنیم به اقا پاستور متوصل شویم و اتفاقات را نادیده بگیریم. حرف من هنوز در مورد همه این اتفاقات یکی است. بیشتر کردن تلاش شخصی و بی توجهی به تصویر کلی مملکت. حتا اگر شبیه به سمت بالا رفتن در هواپیمایی باشد که با شیب ۴۵ درجه در حال سقوط است.
قطعا پول فینفسه اهمیت نداره، ساید افکت پوله که مهمه. بالا رفتن در تمام هایراکیهای ممکن! تغذیه شدن ایگو یکیشه که گفتی. مهمترین نکتهاش آزادیه. همون تجربه، با پول میتونی تجربه رو بخری. و ی جاییام شاید پول مسئله نیست، پول معیاریه واسه اندازهگیریِ میزان پیشرفتت به سمت هدف (هرچند معیار درستی نباشه، مثل لایک و فالوور، ولی ی معیاره). مثل اینکه اعداد روی ترازو مهم نیستن، ولی اینکه چقدر به سمت فیت شدن رفتی رو فقط میشه با خیره شدن به اون اعداد اندازه گرفت، کمااینکه به خودیِخود بیمعنیان.
موضوع اینه که اگر بشه بدون توجه زیاد به اون عدد رو ترازو فیت شد چی؟ به نظر من زندگی بیشتر این شکلیه.
سلام رفیق اگر حوصله داشتی داستان کوتاه گردنبند اثر دوموپاسان را بخوان
حتما فواد عزیزم.
تا همین یک سال قبل دقیقا همین عقیده را داشتم. الان هم کمابیش همین عقیده را دارم. ولی شاید من از آن طرف بوم افتاده ام. در مصاحبه ها انقدر خودم رو دست بالا میگیرم که شاید طرف اصلا با من حال نکنه. انقدر به دست اوردن کار به هر قیمتی برای من بی اهمیت بود که هر جا میرفتم بخاطر صریح حرف زدنم توی ذوق کارفرما میخورد. البته مشکل شاید من نیستم. مشکل بقیه افراد هستند که برای بدست اوردن کار انقدر تن به ذلت میدهند که اون کارفرما از من که صریح و رک باهاش حرف بزنم و بگم اینها خواسته های من هستند خوشش نیاد. متاسفانه توی ایران زیاد نمیشه اینجوری رفتار کرد. از طرفی هم اونقدر به خرج کردن عادت کردیم که توی یک دور باطل گیر افتادیم. بنظرم بهترین راه در حال حاضر فرار ازین دیوونه خونست:)
در مورد حس قدرت و کارفرما و میز مذاکره فکر میکنم تفاوت دیدگاه وجود داره. رک مطرح کردن درخواست یا در لفافه پیچیدنش، مودب بودن یاگستاخ بودن هیچ کدوم ربطی به احساس قدرت نداره. احساس قدرت فقط همینقدره که تو میدونی هروقت بخوای میتونی میزمذاکره رو ترک کنی بدون این که آسیب بزرگی ببینی. این نافی احترام گذاشتن به افراد و مودب بودن و لبخند زدن و تلاش برای توافق نیست. اساسا قدرت در رابطه نیاز به بروز نداره چیزیه که دو طرف حسش میکنن. حتا اگر در جایگاههای نابرابری نشسته باشند. کارفرما همیشه میتونه از مذاکره اگزیت کنه چون نیروی کار زیاده. من میگم با پایین اوردن اثر پول میتونی تو جایگاه برابر بشینی از نظر قدرت اگزیت.
حرفتو میفهمم. منم بی ادبی نکردم. نمیدونم ولی حتما خودت هم با کارفرماهایی مواجه شدی که انگار میخان برده بگیرن. رفتم مصاحبه برای برنامه نویسی اندروید. تمام اطلاعاتی که نیاز بوده رو واسش نوشتم گفته بیا مصاحبه (محدودیت زمانی و مدارک تحصیلی نامرتبط در رزومه موجود بوده) بعد طرف همون اول دست گذاشته روی اونها بعنوان نقطه ضعف و میگه چرا اینجوری؟ خب برادر من تو که دیدی وقت منو نمیگرفتی! بعدم پیشنهاد داده بهم بیا بجای اندروید که با جاوا کد میزنی ری اکت نیتیو کار کن! من جایی از رزومه خودم حرفی از این تمایل اوردم که همچین پیشنهادی میده؟ اینم که میگم رک مطرح میکنم من فقط شرایط کاری و حقوق رو واضح میگم. که کارفرماهای عزیز انتظار دارن زار بزنی جلوشون و خودشون بگن انقدر نیاز داریم! من همین الان دارم برای کشورهای دیگه رزومه میفرستم و برخوردی که داره میشه کاملا گویاست که توی ایران کارفرماها چه نگرشی به کارمند دارن! البته از نظر من کاری هم نمیشه کرد متاسفانه
کنار هم گذاشتن این پست با پست ” بگذار پول، ساید افکت کار تو باشد” (۴ اسفند) کمی برام سخته.
به نتایجی که از این دو پست میگریم کمی سخته
اتفاقا جفتش به نظر من داره یه چیز میگه. اون میگه اولویت پول رو بیار پایین و به کار درست و مورد علاقه ت بپرداز. این یکی میگه تازه اگه اولویت پول رو بیاری پایین، جهان بینیت بهتر میشه، قدرتمندتر میشی و اصلا اونقدرا هم پول برای زندگی نیاز نداریم که فکر میکنیم.
خمیرمایه جفتش پایین آوردن اولویت پوله.
مورد آخری که نوشتید واقعا دغدغه این روزهای من هم هست، با اینکه سعی میکنم تا به وصیت آقای پاستور در آرامش کتابخانه ها به کارم مشغول باشم اما دیگه واقعا اجازه ندادن به نفوذ افکار منفی به این حباب آرامش واسم خیلی سخت شده … گاهی اوقات با خودم فکر میکنم که آیا درسته که خودمو توی این حباب آرامش حبس کردم؟
محمدحسین به قول اصلاح طلبا راه حل الترناتیو چیه؟ نشستن غصه خوردن که خب معلومه درست نیست.دو سه تا راه حل دیگه ای هم که میمونه مورد پسند نیست حقیقتا. فعلا با همین فرمون میریم جلو. یه موج مهاجرتم راه افتاده همه با هر شغلی میخوان از ایران برن. تو چنین شرایطی من ترجیح میدم تمرکز کنم رو آنچه که در دست دارم تا گرد و غبار بخوابه ببینیم چه گلی باید به سر بگیریم.
صدرا، راستشو بخوای خیلی وقته که این افکار ذهنمو به خودش مشغول کرده .
نمیدونم در زدن این حرف چقدر با خودم صادقم ولی فکر می کنم پول هیچ وقت اولویت اولم نبوده(شاهدش،گذشتن از پول هاییه که نود درصد مردم حتی خوابشم نمیبینن). از طرفی وقتی به زندگی عملیم نگاه می کنم می بینم که اگر کسی از بیرون بهش نگاه کنه این برداشت رو خواهد داشت که سامان چقدر داره تلاش می کنه و سالهاست دنبال پوله. البته نمی تونم انکار کنم که دنبال موفقیت بودم ولی شاید معیار های من برای موفقیت کمی فرق می کردن.توی تعریف من موفقیت و رضایت همپوشانی زیادی داشتن.
یک سالی میشه که کارم رو کمتر کردم ولی هنوز هم با این مسئله درگیرم.
مدتهاست که که می خوام یه چیزایی در موردش بنویسم بلکه ذهن خودمم کمی انسجام پیدا کنه ولی هنوز این اتفاق نیافتاده.
به هر حال اگه منسجم هم نشد سعی میکنم همونطوری پراکنده بنویسمش بلکه کمکی بکنه بهم:)
فکر کنم پراکندگی فکرهام از همین کامنتمم معلومه:)
درک میکنم سامان جان، من خودمم تو شرایط مشابهی هستم. یه چیزی که یکم سر این پست من رو شرمنده میکنه اینه که میدونستم روزهای آینده نمیتونم پستی منتشر کنم و مجبور شدم دکمهی پابلیش رو بزنم وگرنه خیلی جا داشت تا پخته تر بشه و حرفهای عمیق تری بزنیم. مثل این بچه تنبلا منتظر مقاله تو میمونم.
حتما میدونی که میخونم پستهات رو و لذت میبرم، حتی اگه کامنت ندم 🙂
حتما میدونی که به داشتن دوستی مثل تو افتخار میکنم. خبر خوب هم این که کارای تهران داره ردیف میشه و از این به بعد خیلی بیشتر در خدمتتون خواهیم بود:))
مطلب پخته ای درباره پول بود و استفاده کردیم.
تشکر فراوان
متشکرم از شما.
البته از احساس امنیتی که پول میده هم نباید گذشت.شخصا یکی از ترس های من بیماری یا دلیلیه که دیگه نتونم کار کنم.پول بخشی از این ترس رو پوشش میده.
قطعا.
صدرا، من فکر میکنم کسانی که بیشتر به دنبال پول می دوند، شانس کمتری برای رسیدن به اون دارن. یکی نفری که تنها معیار انتخاب های مهم زندگیش مثل انتخاب شغل و محل کار و محل زندگی پول باشه، و معیارهای دیگه مثل علاقه و استعداد خودش، روندهایی که وجود داره یا ایجاد ارزش رو در نظر نگیره، نمیتونه به سود اقتصادی پایدار برسه.
دقیقا. تازه یکم نمک متافیزیکی هم میشه به این دیدگاه اضافه کرد که ازش دوری میکنم ولی خب توی پست دیگه ای که نوشته بودم در مورد این که بگذار پول ساید افکت کار تو باشه همین دیدگاه مدنظرم بود.
صدرای عزیز
سلام
راستش با این مطلب و مطلب “ساید افکت پول” خیلی حال کردم، اصل مطلب برای من توجه به موضوعی بوده که جلوی چشم هست ولی ازش غافلیم. هر بار یادداشتی ازت میخونم خودم رو نیازمند بازسازی حس میکنم.
دمت گرم
دم شما گرم که انقدر با دقت میخونی اینجارو.
سلام.
اول ممنون بابت مطالب عمیقی که می نویسی و به اشتراک میگذاری. وبلاگت از اولویتهای فیدریدرم محسوب میشه.
هر دو نگرش رو خیلیهامون این روزا لازم داریم. منظورم هم پول و هم مطلب توی پینوشته.
اتفاقا چند روز پیش یه جملهی کوتاه که خلاصهی همین پینوشت این پست بود رو روی وایت برد دفتر نوشتم تا یادم باشه که فقط روی چیزی که تحت کنترل دارم تمرکز کنم و نذارم اخبار ناامیدکننده وقفه و ناامیدی ایجاد کنه.
بی اعتنایی کشنده ترین سلاحه:)) باید بهشون بی اعتنایی کنیم.
از نظر من این پست کمی شباهت داشت به کتاب باشتگاه مشت زنی و در این کتاب میگه هرچی بیشتر به مادیات و اشیا توجه کنی از میزان ازادیت کم میشه و کم کم برده اونا میشی و بهتره چیزی واسه از دست دادن نداشته باشی
به نظر من این مطالبی که شما نوشتید همه جا صادق نیست یا همه دلایل اصلی برای رفتار ادما نیست که دنبال پول بیشتر میرن. پول بیشتر خواستن بعضی اوقات به خاطر اینه که شما از اینده میترسی و اعتمادی به اینده نداری . یه شخصی که تو یه کشور پیشرفته زندگی میکنه میدونه که خودش و فرزندش بیمه و خدمات درمانی خیلی خوبی دارن از طرف دولت . میدونه اگه خودش یا فرزندش مریض بشن در اینده نیاز به پول خیلی زیادی نیست برای درمان . میدونه که خودش و یا فرزندش بیکار نمیشن و اگر بیکار بشن دولت حامی هست . چون دولت بر پایه مشارکت و مالیات مردم هست . مردم باید کار داشته باشن تا مالیات بدن چون راه درامد دولت همینه پس هیچ کس بیکار نمیمونه . پس همه نیاز های زندگیشون رو تامین میکنن.
* اما اگه در یه کشوری هیج ساختار درست بیمه و خدمات درمانی وجود نداشته باشه . هیچ ساختار درستی برای بیکاری نباشه . چون دولت وابسته به مردم نیست و خودش با نفت نیازهاشو برطرف میکنه در چنین جامعه ای مردم همیشه در ترس هستن از اینکه شاید یه اتفاقی بیفته و براشون مشکلات مالی و سلامت و … پیش بیاد . پس عقلشون بهشون میگه باید پول داشته باشی حتی اگه الان بهش نیاز نداری .
* اگه فردا خودت یا بچه ات مریض یا بیکار شدی با کدوم تضمین دولتی از شما حمایت میشه؟ هیچی. مگر اینکه از قبل پول داشته باشی .
میتونی این پول رو تو بانک ذخیره کنی.
میتونی پول رو ماشین بخری : اینطوری هم خودت استفاده میکن و هم اگه بعدا نیاز شد اونو میفروشی . نگران پایین یا بالا رفتن ارز کشورت نیستی چون اون ماشین به دلار از خارج وارد شده . همچنین ماشین خوب یعنی امنیت بالا یعنی سلامتی شما تضمینه . اگه ماشین خوب نباشه و شما حادثه ای پیش بیاد ایا ساختاری برای بیمه و سلامت برای شما هست اگر معلول بشی ایا ساختار دولتی برای حمایت از شما هست ؟
آقا مرتضی سلام.
خیلی عالی و ملموس گفتی. لایک داری
عجبا چه زاویه دید جالبی! حتی فکر کردن به این طرز تفکر یه حس آرامش خیلی خوبی به آدم میده مخصوصا اون چرخه وام گرفتن و خرید اشیا بی خاصیت شدیدا منو به فکر فرو برد
سلام. یه خانمی هست به نام هایدی شوئرمر که روانشناسه و تصمیم میگیره که changing swap رو ایجاد کنه که طی اون مردم با هم داد وستد میکنن و از پول استفاده نمیکنن. اینجا در موردش نوشته: https://www.exopermaculture.com/2014/08/19/heidi-schwermer-moneyless-carefree-and-connected/
شاید همونجوری که بودا میگه که «خواستن رنجه» باید از خواسته هامون کم کنیم و اصلا کلا بیخیال پول بشیم
[…] قبول دارم بسیاری از کارها پس از مدتی یکنواخت و تکراری میشوند اما وقتی در خلوت با خودم فکر میکردم، متوجه شدم این کاری که الآن به آن مشغولم، کاری نیست که بخواهم در آینده هم به آن مشغول باشم و به قول صدرا علی آبادی نازنین چون پول اولویت اولم نبود، قدرتِ این را داشتم که از پشتِ میز مذاکره به راحتی اگزیت کنم (+). […]
متاسفانه پول معیار خیلی چیزا شده خوشبختی،جنم و عرضه و قدرت
جالبه که پدرومادر ها هم بچه هایی که توان مالی بیشتری دارنو بیشتر تحویل میگیرم
پول بیشتر تضمین کننده ایندت شده زن به یه ادم بی پول نمیدن یعنی فرد بی پول تو لوپ بدبختی خودش داره میره پایین این واقعیت عصره حاضره و همشم ظاهر قضیس شبکه های اجتماعی پره از موفقیت ملت نه بدبختی و بی پولیشون.
در ضمن صدرا من تازه پیدات کردم خیلی خوب مینویسی.موفق باشی
سلام،
نثر شیوایی دارد نوشتههایتان. تا باشد از این زخمها!
صدرا جان سلام
مطالبت خیلی گیرا و پر مغزند و خوشحالم که جوانی به سن و سال شما اینقدر متن های مفید نگارش می کنه.
واقعا حیفم میاد که هر مطلبی که ازت می خونم تشکر نکنم…
برات آرزوی خوشبختی می کنم…
لطفا در مورد کتابها یا منابعی که در طرز فکرت به زندگی و موفقیت تاثیر داشته رو تو یک پست برامون بنویس.