آقای نوید محمدزاده را من دوست دارم. خیلیها ممکن است نداشته باشند اما سلیقه است دیگر. من سبک بازیاش را دوست دارم. تئاتر هایش را هم ندیده ام، همین بازی های برونگرای سینمایی اش را دیدهام و خوشم آمده است. با هیچ بازیگر بین المللی مقایسهاش نمیکنم که باعث خنده نشود اما جایگاهش در ذهنم بالاست.
این را فکر میکنم قبلا هم گفته ام اما آن زمان که هنوز عادل فردوسی پوری بود و نودی بود، عادل یک اسکایپ گرفت باز ژاوی که در السد قطر بازی میکند و آنقدر تهران آمده این سالها که خانهی دومش شده. از خاطرات بارسلونا گفت. از ایران آمدنش و هزاران چیز دیگر. در آخر اما ژاوی یک حرف حکیمانه زد که هنوز توی ذهنم مانده است. گفت فوتبال پیشرفت کرده است، تاکتیک ها به روز شده اند، قدرت تیم ها بسیار به هم نزدیک شده است، دیگر مثل گذشته نمیشود تیمی داشت که همه جوره بر همه سر است، ختافه میتوناند بارسلونا را بزند ولی …
ولی هنوز یک چیز است که کپی نمیشود، آن هم استعداد است. یک چیزی است یا در درونت هست یا نه. بعد یکم به لاماسیا نازید و این ها ولی خب یک پسر بچه توی وکیل آباد مشهد داشت حرفهایش را یادداشت میکرد.
نوید محمدزاده بالاتر از تلاش و کوشش و این ها به نظر من استعداد دارد. آن چیزی که در او میبینم استعداد است و حالا همان پسربچه وکیل آبادی، همان آدم مستعد را دیشب در یک کلیپ یک دقیقه ای دید و درهای حکمت زندگی بود که ناگهان از توی اینستاگرام موبایل رفیقش به درون خانه شان ریخت.
این همان آدمی است که در حال حاضر با احتمال بالایی قراردادزیر یک میلیارد تومان ندارد. همان آدمی که امروز حضورش برای فروش بالای یک فیلم کافی است. همان آدمی که از نظر من سوپر استار نیمه دوم دهه نود سینمای ایران است.
نشسته است در یک برنامه تلوزیونی، نه به عنوان مجری اصلی به عنوان مجری فرعی، دارد اس ام اس میخواند. اس ام اس هم دستش انداخته که موهایت شبیه گوسفند است. مهمان این برنامه فاخر چه کسی است؟ حسن ریوندی. چه کسی با اون مصاحبه میکند، یکی دیگر غیر از نوید محمدزاده.
احتمالا تک تک انسان های کره زمین در یک جایی همینقدر اشتباه بودهاند یا هستند. همین من که اینجا دارم بلاگ مینویسم و همین شما که دارید از پشت اسکرین میخوانید این متن را احتمالا توی برنامه زندگی خودتان مجری فرعی هستد و دارید به این که کسی گفته موهایتان شبیه گوسفند است میخندید. مسئله مهم اما این نیست که اینجایید، این است که از اینجا تکان میخورید یا نه؟
با یک شرکتی کار میکردم، مدتها پیش. مدیرعامل که سعی داشت رفتار کاریزماتیکی داشته باشد آمد و روی تخته نوشت ۳۰o
منظورش سئو (SEO) بود. و بعد نیم ساعت حرف زد و من با لبخند نگاه میکردم حتا نمیتوانستم این اشتباه ساده را اصلاح کنم، حالا مفاهیم جدیتری که کلا نمیفهمیدند بماند. داستان همان گوسفند بودن است. چاره ای نداشتن. در موقعیت اشتباه بودن. اگر آن زمان آن دو تومن ها را از همان مدیرعامل نمیگرفتم احتمالا نمیتوانستم گام های بعدی زندگی ام را بردارم. اگر نوید آنجا نمیبود احتمالا نمیتوانست بعدا فیلمی بازی کند. مهم در جای اشتباه بودن نیست، مهم در جای اشتباه نماندن است. اگر جای نوید در فیلم اسکورسیزی بازی کردن است، الان هم جای خیلی خوبی است اما اشتباه است. باید برود به آن سمت. اگر جایگاه دیگری وجود دارد برای شما، بلاگ من بی سواد را خواندن شاید برای امروزتان لازم باشد، اما شاید جایتان آن جاست که یک کتاب پرفروش بنویسید من بخوانم آن را و بیایم اینجا درباره اش به به و چه چه کنم.
خلاصه هرکسی یک جای درستی دارد، یک نقطه سوپر استار شدن دارد. اکثریت آن را پیدا نمیکنند. اکثریت مطلق. آنکه میتواند اصغرفرهادی باشد، میشود یک مارکتر خوب در یک شرکت خوب. آن که میتوانست نیمار باشد شاید الان دارد در کلمبیا یک گنگ پنج نفره مواد مخدر را اداره میکند. آن برنامه نویس افسانه ای که مدیر ارشد فنی گوگل میتوانست بشود، رفت یک خواننده معمولی شد و از درآمد اسپاتیفای روزگارش را میگذارند. آن رییس جمهور بالقوه ایران الان دارد در دانشگاه دست چندم کانادا رشته مدیریت میخواند وبا افسردگی دست و پنجه نرم میکند.
شانس، رندومنس خیلی اثر دارد در، درجایگاه درست بودن. ولی اگر آنقدر خوش شانس بودید که استعدادتان را شناختید، برای این که در جای درست قرار بگیرید، تلاش کنید، شجاعت به خرج دهید و امیدوار باشید که شانس هم یار شما باشد.
و اگر نشد هم ایرادی نیست. زندگی به اندازه کافی خودش شگفت انگیز هست.
به افتخار همه ما اشتباهی ها که نوید محمدزاده نشدیم.
همین.
آقای علی آبادی من برای پست های شما روز شماری میکنم، فوق العادهاید?
مخلص
بعد از مدت ها یه پست شبیه پست های قدیمت ازت خوندم و ازین بابت خوشحالم. بیشتر بنویس. مثل قدیم.
چشم.
مسئله مهم اما این نیست که اینجایید، این است که از اینجا تکان میخورید یا نه؟
گاهی وقتا میخوای تکون بخوری اما نمیشه … بعد از مدتی تازه میفهمی بهتر شد تکون نخوردی ! .آیا همیشه باید به آرزوهامون برسیم ؟ شاید برای اینکه زاده شدیم تا اشتباه کنیم نباید به این زودی تصمیم گرفت ولی تصمیم باید گرفت
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
صدرای عزیز
سلام
حالم با خواندن این یادداشت خوب شد. هم الان و هم برای مدتهایی که در جای اشتباه خواهم بود و سعی میکنم که در آن باقی نمانم.
دمت گرم
خواهش میکنم حسین جان.
من منتظر اون داستان پلی لیست هستم هنوز ضمنا ها:)
یک دسته از اشتباهی ها هستن که نباید گفت به افتخارشون چون میتونن خیلی کارا کنن که از پس هر کسی برنمیاد. و اونا کسایی هستن که باید یه جایی خیلی پایین تر از جایی که هستن باشن. متاسفانه این روزا خیلی زیاد شدن و خب نتیجش شد وضعیت فعلی کشور.
چرا من منظورتون و از موقعیت نوید محمدزاده نفهمیدم!!اون موقت تو جای اشتباهبه یا مونده تو این وضعی ک نبابد می مونده؟!!
الان برای بار دوم خوندم گرفتم.نوید نباید مجری اینجوری بشه با لولش.البته جان مطلب رو همون دیروز گرفتم ولی قضیه این بازیگر مبهم مونده بود واسم.
گویا برای فعال شدن تفکر انتزاعی ام نیاز ب زمان و دوباره خوانی دارم!
ولی بلاگنویسی تو قطعا اشتباهی نیست.
❤️
همیشه در بهترین زمان پست های شما را می خونم و چقدر می چسبه چقدر به موقع. عالی بود عالی موفق باشید
ممنون از پست عالیت. ولی من به شانس اعتقادی ندارم . مهم اون انگیزه و بولد بودن هدفمون هستش که ما رو به قرار گرفتن در جایگاه درست هدایت میکنه.مسئله ای که اینجا نقشش پررنگ میشه باور ما به هدف ما و اینکه میتونیم به هر نحوی بهش برسیم.
بعنوان برداشت کلی شاید، اما در نهایت بنظرم اشتباه میکنی.
دمتون گرمتر!
حیف کم مینویسید
ازین به بعد هفته ای دوبار لطفا
عالی نوشتی
چطور؟ واقعا چطور می تونیم بهترین جایگاهمون رو پیدا کنیم؟ مدارس و دانشگاه هامون که کمکی نمی کنن. لطفا در این مطلب بنویس صدرا جان. مرسی
یه نکته ای هم که من یاد گرفتم این بود که اگر جایگاهی جلومون هست که نمیخوایم بهش تن بدیم و فکر میکنیم حقمون بیشتر از اون هست. اصلا عیبی نداره که بریم در اون جایگاه برای مدتی قرار بگیریم و تصمیم هم داشته باشیم ازش بگذریم. مثل یه شغل کارمندی بجای فریلنسری برای خیلی از برنامه نویس ها…
(آقا صدرا وقت آزاد پیدا کردی این فونت اینجا رو هم درست کن. فونتِ توی input کامنت نوشتنت Arial هست. یکم اذیت میکنه. همینجوری سریع یه استایل بنویس تهش هم یه important بزار. بچسبون ته قالبت. فکر کنم وردپرس توی ویرایش دستی قالبش یه css میشه بچسبونی ته همه css ها…)
عالی، دلچسب و صد البته اثرگذار.
سلام
اگه خودت قبول نداری ما قبول داریم که یکی از جاهایی که باید باشی و هستی همینجاست.
همیشه منتظر حرفهای قشنگ و عمیقت هستم.
منتظرها را کمتر منتظر بزار.
ممنون
بدتر اینه که جای خودت رو بدونی ولی به خاطر بد شانسی تا آخرین نفس تک تک روزهای عمرت رو بهش نگا کنی و آه بکشی
.
مردّد بودم که آیا کامنت بگذارم یا خیر ؟
لکن نحوه ی پیشبُردِ محتوای متن و خصوصأ مصادیقِ مطرح شده بقدری آمیخته به سطحی نگری و دور از انتظار است که سکوت و عدمِ اعتنا را اندکی دشوار می سازد :
۱٫ بر اساسِ تازه ترین محاسبات از پدیده ی فقر در ایران که توسط مرکز پژوهش های مجلس و ایضأ کمیسیون اقتصادیِ مجلس اعلان شده است ، یک سومِ جمعیت دچارِ فقرِ مطلق هستند و حدودأ ۶۰ درصد از توده ی مردم زیرخطِ فقر بسر میبرند .
حقوقِ مطلقأ غیرِ مکفیِ مُدام به تأخیرافتاده ی کارگران ، بحرانِ روزافزون و دَهشت انگیزِ اشتغال ، فقدانِ امنیتِ اقتصادی و اساسأ عدمِ پُشتوانه ی قابلِ اتکاء برای بیش از ۸۰ درصدِ شهروندان بجهتِ مشارکت در سرمایه گزاریِ خُرد و کلان ، همچنین فروکاستگیِ افسارگسیخته ای که هر روز زخمِ تازه ای بر پیکره ی علمیِ کشور وارد میسازد و اکنون و آینده ی قشرِ دانش پژوه را بعنوانِ مستعدترین و راهگشاترین پتانسیلِ این سرزمین ( قابلِ توجه شما که سخن از استعداد به میان آوردید ) بیش از پیش با اِنسداد و فروبستگی مواجه میسازد ، و سرکوبِ سازمان یافته و دِژخیمانهء مطالباتی که در پیِ احیای آشکارترین حقوقِ انسانی است , همه و همه بیانگرِ واقعیاتِ تلخ و انکار ناپذیرِ این روزهای جامعه ی ایرانِ معاصر است .
آنگاه در چنین حوالتِ آشوب زده ای ، سخن به میان آوردن از مَلیجک بچه گانی که فلان اُجرتِ کذایی را از قِبَلِ فلان شوآفِ اشمئزار برانگیز کاسب شده اند ( حتی از استعمالِ اصطلاحِ سینما پرهیز دارم ، اهلِ فن می دانند چه می گویم )، نه تنها به هیچ وجه مصداقِ سنجیده ای برای بیانِ محتوای منظورنظرِ نگارنده نیست ، بلکه بالعکس ، از اساس نقضِ غرض است .
۲٫ بر کسی پوشیده نیست عمده ی بودجه ی ساخت و پرداختِ شوآف در ایران توسطِ دولت تأمین می شود ، و سینمای مستقل معنای چندانی ندارد . اگر مشاهده می کنید در جامعه ای حقوقِ کارگران و زحمتکشان و دانش آموختگان و دگراندیشان و اندیشمندان و صاحبنظران و نویسندگان و روشنفکران و کُنِش گران اجتماعی و فعالانِ مدنی و متخصّصانِ محیطِ زیست در روز روشن پایمال میشود ، ودر مقابل میانمایِگانِ فرصت طلبی هم حاضرند در برنامه ای بغایت سخیف آن هم در رسانه ای که مدتهاست بطورِ سیستماتیک دروغ میگوید بعنوانِ “گوسفندِ پیامک خوان” ایفای نقش نموده و بقولِ نگارنده مسیرِ خود را بسوی موفقیت !( بخوانید : تکّه نانی باد آورده از حقوقِ احقاق نشده ی ملت ) هموار نمایند ، اصلا دیگر موضوع بر سرِ بودن در جای درست یا جای اشتباه نیست ، بلکه تنها کافی ست به خودآگاهی و شعورِ خود احترام بگذارید و لحظه ای تردید رَوا مدارید درخصوصِ “مدینه ی جاهله” بودنِ چنین جامعه ای و رذالتِ و بِلاهتِ این قشرِ نان به نرخِ روز خور که روزی توده های وامانده را به پای صندوق های رأی می کشانند و روزِ دیگر که گندِ کار درآمد از بیمِ مُفتضح شدن چهره ای ریاکارانه بخود میگیرند و آنگاه که آب ها از آسیاب افتاد به مَثابهِ مَلیجکانِ دَربار و حافظان وضعِ موجود نقشِ سوپاپِ اطمینان را برای تضمینِ منافعِ حاکمیتِ فاشیستی ایفا می کنند !
۳ . اکیدأ توصیه می گردد بجهتِ حفظِ شأن و اعتبارِ مخاطبانِ خود ، نامِ جنابِ مستطاب اسکورسیزی را از نگاشته ی فوق الذکر بالکُل ویرایش نمایید .
بگذارید نامِ استاد و شاهکارهای متعالیِ وی پیراسته و آراسته بماند .
رِندی گفت :
امتزاجِ نامِ عیسی با جُرگهء اُسقف هایی که از دریوزه گریِ کلیسا روزگار می گذارنند ، اساسأ کفر است ( فتأمل ) .
۴ . سخن آخر را با عبارتی زَرّین از تَبارشناسِ ژَرف اندیش و آینده پژوهِ جهانِ پُست مدرن « فردریش نیچه » به فرجام می برم :
” پُر است بازار از دلقکانِ باوقار [ : همانچه امروزه سلبریتی نامیده میشود ]
اما پایه گذارانِ ارزش های نو همأره دور از بازار و نام آوری زیسته اند ! ”
به افتخار همه ی آنانکه زیست جهانِ خود را با عقلانیت و شرافت زینت بخشیدند و هیچگاه حاضر نشدند بخاطرِ خوشباش در زمستانی که البته چونان برق و باد می گذرد ، گوهرِ بشری را با ثَمَنِ بَخث معامله کنند .
دانشجوی کارشناسی ارشد جامعه شناسی
دانشکده ی علوم اجتماعی / دانشگاه تهران
یاحق
.
سلام به آقا صدرای عزیز و ممنون بابت این پست خوب (و بقیۀ پست هات که خیلی ازشون لذت بردم و درس گرفتم)
روی صحبت از اینجا با دوست عزیز با نام ” Alexandrona ”
سلام و عرض ادب
دوست عزیز ایکاش یکم ساده تر مینوشتید. هنر نویسنده به اینه که ساده بنویسه تا مخاطب راحت منظورش رو متوجه بشه. اینجور پیچیده و پرآب و تاب نوشتن بیشتر احساس بد به مخاطب میده. میدونم ممکنه افراد باسواد و تحصیلکرده مثل شما احساس کنن که وظیفه دارن به شکیل ترین و ادبی ترین شکل بنویسن و مخاطب باید خودش رو بکشه بالا تا به سطح نوشته شون برسه. اما به نظر من پیام مهمتر از نحوۀ ارائه ست و پیچیده گویی دریافت پیام رو سخت میکنه. البته این حرف من انتقاد نیست، بیشتر از جنس پیشنهاده چون حس میکنم دغدغۀ انتقال افکارتون (که به نظرم ارزشمند هستن) رو دارید. با احترام.
خیلی خوب. بعد از مدت ها حالم بهتر شد.
فکر کردم!!!
[…] علی آبادی یک نوشته دارد به نام به افتخار اشتباهی ها، که بی شباهت به درد این روزهای من […]
چقدر چقدر چقدر به این متن احتیاج داشتم
ممنون من تازه با وبلاگتون آشنا شدم.عالیه مطالبتون و این که دیگه شاهکار بود.ممنون